چرا باید کانت بخوانیم؟
سارا کریمی
300 سال از تولد کانت میگذرد اما هنوز هر کتابی که در علوم انسانی به نگارش درمیآید با او گفتوگو میکند. چرا بحثی که کانت به راه انداخته کهنه نشده و ما به دانستن آن نیازمندیم؟
تصور کنید تا به حال به مدرسه نرفتهاید، در صحرایی دورافتاده یا حاشیه جنگلی متراکم زندگی و کار میکنید، خورشید هر روز از شرق برمیآید و آسمان شما را طی میکند و در غرب فرو میرود. آن وقت چه فکری خواهید کرد؟
با چشمان غیرمسلح شما، بدون آنکه درباره علم محاسبات حرکات ستارهها و سیارهها بدانید، منطقی خواهد بود که آسمان را گنبدی بدانید که خورشید در آن به دور زمینی که تخت است حرکت میکند. اما چه چیز این منطق برآمده از مشاهده بیواسطه شما را تغییر داده است؟ قطعا دانشی که در کتابها آمده و با منطقی متفاوت مستدل شده است؛ منطق فیزیک و ریاضیات مدرن!
حالا بیایید درباره هستی پیش رو دوباره فکر کنیم، درباره اینکه جهان مبتنی بر نظمی تکرار شونده و ثابت کار میکند، اینکه هوشمندی در کار است تا هر چیز را بر جای خود بنشاند و همه چیز به سوی هدفی حرکت میکند که در کنه آن نهاده شده است. این منطقی است که ما میبینیم، هر روز و هر ساعت و برایمان مسجل است. هر چیزی علتی دارد و پشت هر علتی دلیلی هوشمندانه نهفته. آیا میتوان این باور را به چالش کشید؟ بله!
آنچه مبدا جهان مدرن بود، به چالش کشیدن همین باور بنیادین بود. چالشی که منطقی نو به بار آورد و نگاه انسان را به هستی پیش رو و طبع خودش تغییر داد. اگر این زلزله با پرسش بنیان براندازی از سوی هیوم-اندیشمند تجربهگرای انگلیسی- شروع شد، اما با تلاش کانت به بار نشست. کانت همان کسی بود که منطق دوران مدرن را نوشت؛ منطقی مبتنی بر چرخشی بنیادین!
لحظهای تصور کنید که این هستی نیست که حاوی نظم است، بلکه این ذهن ماست که میخواهد به همه چیز نظم دهد. حالا دوباره به آنچه در جهان میگذرد، نگاه کنید... انگار هیچ چیز تکرار نمیشود، هر تغییری فقط برای یک بار اتفاق میافتد و هر چیزی در این دنیا منحصربهفرد است و یگانگیاش را نمیتوان به چیز دیگری مانند کرد. حتي دو قطره آب یا دو دانه برف و دو برگ درخت یکی نیستند. پس چرا ما آنها را با نامهای یکسان مینامیم و از این نامیدن نتیجه میگیریم که باید آنها را یکی فرض کنیم. برگردیم و به خودمان نگاه کنیم؛ وقتی از مزهای لذت میبریم یا از دردی رنج میکشیم، هرگز نمیتوانیم آن را به همان سان که تجربه کردهایم، تکرار کنیم. گویی میوههایی که در کودکی خوردیم عطر و طعمشان را در بزرگسالی از دست میدهند.
شورانگیزی و عطش عشق اول هرگز در جای دیگری پیدا نمیشود و رنجها به تدریج فراموش و بیاهمیت میگردند. حتي حسهای ما هم به زندگی پایدار نیستند، چه برسد به چیزهایی که بیرون از ما در جهان تبدیلها و تغییرها زندگی را جریان میدهند و از جایی به جای دیگر و از لحظهای به لحظه بعدی وفادار باقی نمیمانند. پس این تمنای وحدت و نظم از کجا آمده و چطور همه چیز را در ریسهای از علتها و معلولها میکشد؟ این پرسش هیوم، کانت را وادار کرد تا به جای هستی به انسان بیندیشد. به انسانی که نیاز دارد تا در جهانی منظم آرامش بیابد و با خودش و جهان پیش رویش وحدت پیدا کند. انسانی که به دنبال غایتی عادلانه و هوشمندانه میگردد تا داوریهایش را سامان دهد و منطقی پیدا کند تا از رنج بیشتر جلوگیری کند. انسان میخواهد سعادتمند شود و این جز با داوری درست و تصمیمات صحیح ممکن نخواهد شد. پس ناچار است هستی را بر پایه اصلهایی ببیند که در درستیاش شکی نیست و همین ایمان به خیر و درستی است که او را برای تصمیمهایش راهنمایی میکند.
کانت دوربین منطق را از هستی به سوی انسان بازمیگرداند و از او میپرسد خیری که بدان ایمان آوردهای، چیست؟ و آن وقت است که انسان الکن و ناتوان از تعریف درستی و خیر، میفهمد که خیر بزرگترین نیاز خودش است برای انسان بودن! خیر انسانی چیزی نیست که بتوان آن را در هستی پیدا کرد، اما انسان میتواند این را به هستی خودش هدیه کند. انسانی که به خیر میاندیشد، آزاد است که آن را انتخاب کند یا کنار بگذارد. پس چرا آن را انتخاب میکند؟ چون میخواهد به سعادت ابدی برسد، سعادتی گنگ و دسترسیناپذیر، اما خواستنی و قطعا خوب!
اینگونه است که انسان مدرن از دل منطق تازه کانت متولد میشود! انسانی که دیگر راه رسیدن به خیر و سعادت را در هستی نمیجوید، بلکه به این آگاهی تراژیک میرسد که خواستن برترین خیر که امری مطلق و نامشروط است، لازمه بقای اوست و نه جهان! پس هم اوست که برای جهانش به دنبال وضع قانونهای درست است و این وظیفه اوست در قبال خودش!
گرچه چرخش منطق از هستیشناسی به شناختشناسی، با دریدن پرده متافیزیک از جلوی چشمانمان توسط هیوم شروع میشود، اما با ساختن نظام پیچیدهای از پرسشها و پاسخهای هوشمندانه توسط کانت به جایی میرسد که ما باز هم میتوانیم با هم زندگی کنیم و بر شکهای کمرشکن غلبه کنیم.
پس آیا میتوان بدون شناختن منطق کانت، در دنیای مدرن وارد بحثهای جدی شد؟ اینطور به نظر نمیرسد.