كاركرد شعار چيست؟ جايگاه شعور كجاست؟
همايون عليآبادي
«آه سبز ديگري خشكيد / سرو ديگري افتاد/ سروي از اين جنگل خاموش/اي بر و بوم كهن/ آن غرش توفنده آن اميد/ دردها را او نواگر / او همان غم ناله نالنده آن نوميد / از نوا افتاد/ او همان كه دوستت ميداشت/اي بر و بوم كهن/اي واي سبز ديگري خشكيد» اورنگ خضرايي
چندي پيش خلوتي دست داد و غور و قوسي در نظرگاه اجتماعي اخوانثالث در باب منظومههاي دراماتيك و تعهدات آنان در قبال شعر و شعار و شعور پيش آمد. شيخ شهابالدين سهروردي يا همان شيخ اشراق، كتابي دارد به نام المشاعر. وي در آنجا ميگويد چه حيف است كه آدميان ذهنشان و شعورشان تنها يك حيطه و حدود از پيش تعيين شده را بگيرد. آدمي بايد ذهنيتش ارتعاشات خاصي را نگيرد و در برابر انبوهان شعر و شعار و شعور، هماره دموكرات و آزادگونه باشد. وظيفه شعار روشن است، خود گويي و خود خندي، عجب مرد هنرمندي! اما وظيفه شعور به قول اخوان: «چو بهمن به زابلستان خواست شد/ چپ آوازه افكند و از راست شد». اخيرا در مجامع تئاتري شاهد گونهاي رج زدنهاي بيرويه هستيم كه در آنها انگيزههايي براي شعور و تفكر روز به روز كمرنگتر و سايه سارتر ميشوند و تا بخواهيد گندهگويي و طبق منيت را بر سر خود مينهند تا داد خود از كهتر و مهتر بستانند. شعر نمايشي، بايد مانند آثار ناصر خسرو، منصور منطقي رازي، فيض فرغاني و امثال ايشان باشد و آدمي را در خنكاي مرهمي نه شور شعله در سرماي درون و به قول بامداد اتفاق بيفتد عشق. اخوان، شاعر دراماتيك را با تعهد و مسووليتي چندگانهتر از شعر معمول ميشناسد، اما اي عشق، اي عشق، چهره آبيات پيدا نيست. هر چه هست سطحينگري و تعجيل است و نه تفكر و تفريق. خانمها، آقايان! همه را براي هميشه فريب نتوان داد. آري، ماه ديگر پنهان نميماند و تئاتر با آن يد بيضاي افشاگرش بالاخره چهره ميكند، پرده از نقاب ابتذال بر ميكشد و خود يك تنه المشاعر شيخ اشراق را معني ميكند. سهروردي در اين كتاب، شعور را بالاترين و اوليترين مرحله تفكر ميداند و دريغا دريغ؛ آنچه در تئاتر ما ناپديد است، عنصر خيال، شعر و بافه بافههاي انديشه و احساس است. اخيرا كه تعزيه و تقليد باب شده، بعضي از اداهاي مضحك و بيعمق از اين بادهنشينان رويت ميشود كه في الواقع باعث حيرت و تاثر است. باري، من اخوان در برابر منظومههاي نمايشي معاصر هماره فضيلت را در برابر رذيلت پيروز و كامياب دانستهام و شعري كه در آن شعور نباشد، هر چه هم كه تئاتريكاليته و دراماتيزه باشد، كس به چيزي يا پشيزي برنگيرد سكههاشان را. شعر، آن هم شعر نمايشي نبايد تا حد شعار و خبر و آكتواليته تنزل كند. باش، بمان، اي مسلم، اي هماره، تئاتر زنده است، تئاتر افشاگر است و تمامت لاپوشانيهاي دروغين را در برابر چشم تماشاگران نمايش ميدهد. اخوان در جايي ميگويد:« سعدي يك شاعر بيوطن است، چراكه ميگويد به هيچ يار مده خاطر و به هيچ ديار/ كه بر و بحر فراخ است و آدمي بسيار». سه سطر پايينتر ميگويد:همين سعدي افصح المتكلمين ميگويد: نتوان مرد به سختي كه من اينجا زادم. همين دو نكته كافي است تا بدانيد غازه بر رخ كشيدنهاي يمين و يسار كه مدام در سالنهاي تئاتر شاهد تماشاهاشان هستيم، براي شاعري چونان مهدي اخوانثالث، كمترين جذبهاي ندارد و شعور را، اين ستاره گمشده سرزمين مادرياش را ميجويد. آينده شعر فارسي از نظر جنبههاي دراماتيك، بيگمان در آثار مهدي اخوانثالث (م.اميد) تجليگاه دارد. شعرهايي مانند ناگه غروب كدامين ستاره، مرد و مركب، خوان هشتم و آدمك بهترين نمونههاي شعر نمايشي و منظومههاي آيندهساز دراماتيزه عصر خرد سرزمين ما هستند يا به جاي ديگري بنگريد؛ شعر كتيبه، چندين بار بر صحنه رفته. زندهياد حميد لبخنده و جاودان ياد منيژه محامدي، بارها كتيبه را اجرا كردهاند. به سوي خراسانيهاي نوظهور چنگ بيندازيد و مكتب اخوان را در سرزمين شعر و شعور متجلي سازيد. شعر اخوان، جنبههاي دراماتيك فراوان دارد. اين حقير رسالهاي دارد با عنوان آينده شعر فارسي از نظر جنبههاي نمايشي كه با راهنماييهاي داهيانه زندهياد هوشنگ گلشيري چندين بار چاپ شده و در معرض همگان است. آنجا را بنگريد. به قول الف.بامداد:« اي عشق، اي عشق، چهره آبيات پيدا نيست و خنكاي مرهمي بر شعله زخمي، نه شور شعله بر سرماي درون». و سخن واپسين من، همه لرزش دست و دلم از آن بود كه عشق، پروازي گردد، پناهي نه، گريزگاهي گردد و خنكاي مرهمي بر شعله زخمي. اين چند سطر را از باب وفيات معاصرين از اين كمترين داشته باشيد تا در فرصت مقتضي باز به مقوله وظيفه شعار و شعور بپردازيم.