رام كردن مردان سركش
آريو راقب كياني
نمايش «امان» به نويسندگي عباس جمالي و كارگرداني مجتبي جدي كه اين روزها در صحنه نمايش سالن هامون روي صحنه رفته است، نمايشي زنانه است كه اگرچه دست روي موضوعات پراكندهاي راجع به مصايب زنان گذاشته است، وليكن به موازات آن روي به تصويرسازي غيابي و نامريي از دنياي مردانه ظالمانهاي داشته است. نمايش اگرچه بر موضوعيت زنان تمركز دارد، ولي نميتوان ارجاعات آن از جهان مردانه و تاثيرگذاري آن بر هويتبخشي به اتمسفر نمايش را ناديده گرفت. ميتوان اينگونه قلمداد كرد كه مضمون روايتي نمايش و چگونگي شكلگيري روند پيرنگ در آن باعث شده كه امر مورد بحث يعني مداقه در تصويرسازي و برجستهنمايي از زنان دردمند به خودي خود تحت لواي فرهنگ مردسالارانه قرار گرفته و از اين رو مبدل به امري ثانوي و چه بسا حاشيهاي و فرعي نسبت به اصليتي مردانه شده است، زيرا اگر جهان و محيط ترسيم شده در «امان» را يعني سر سفره نشستن و دعاي امان خواندن به وسيله چند زن به عنوان تريبون و رسانهاي براي انتقال و اعتراف آسيبهاي رواني آنها مفروض شود، همچنان نميتوان ترس و عدم قطعيت و بيتصميمي در رفتار و سكنات اين زنان را به علت سايه غايب مردانه انكار كرد و ناديده انگاشت. از سوي ديگر نمايش براي واكاوي اتفاقات مرسوم از زبان اسطوره نيز مدد ميگردد و در يكي از اپيزودهايش اسطوره مدهآ را امروزي و بومي ميكند و كنش كاراكتر را نه از منزله و تعريف در راستاي انتقام، بلكه از ديدگاه اختيار در چينش مسير زندگي و فرجام فرزندان و رستگاري آنها روايت ميكند. همچنين «امان» در اپيزودي ديگر مساله تجاوز رامورد بررسي قرار ميدهد و شيء شدگي زن را چه از منظر بيگناهي و بيتقصيري و چه از منظر قرباني شدن يا مسوول بودن، زير ذرهبين قرار ميدهد. به طور كل نمايش دغدغه تروما به وجود آمده در پنج زن را در سر ميپروراند و از نقطه آغاز تا سرحد پايان كه خط و ربط همگي آنها مرتبط به معضلات اجتماعي است، مرور ميكنند، هر چند كه همبستگي و پيوند آنها به در امان باقي ماندن از مردان ياغي بر ميگردد كه براي آنها روان زخميهاي متعددي را پديد آوردهاند. البته كه نمايش در مقام راوي هيچگاه در ورطه فمينيسمگرايي نميافتد و شراكتگذاري تماتيك در اين تركيب جامعه نسوان را به خشونت عاديسازي شده و كلاسيك شده دنياي مردان نسبت ميدهد كه سببساز فضايي دوآليته رد يا پذيرش وضعيت موجود در درون و بيرون زنان شده است. جهاني كه در بازتعريف نقش زن در آن، از او وجهي جسماني ارايه ميكند كه يا نقش توليدمثل را برعهده دارد يا نقش جلوهگري را ايفا ميكند يا دستمايه سوءظن و تهمت قرار گرفتن. در چنين كلوني از زنان گرفتار بلا شده، هيچ كس در امان از قضاوت و تعرض نخواهد بود و همچنين هيچ آبي توان تطهير ذهن مكدرشده آنها را نخواهد شد. هر چند كه تمناي پر كردن آن استكانها از آن آب مطهر و پيشي گرفتن آن از هم به عنوان نمادي از باروري و مضاف بر آن ممانعت از هدر رفت نيز متبادر شود.
نمايش «امان» در طراحي صحنه نمايش مونولوگگونهاش، نه تنها مينيمالگرايي را انتخاب كرده است، بلكه با چنين رويكردي و چيدن استكانهاي تهي شده يا نيمه پر شده از آب، ما بين زنان نمايش را به نوعي مرزبندي كرده است و آنها را در حدود خويش ميخكوب كرده است. حدودي كه آنها را به خوداظهاري و اذعان به اشتباه و گناه ناخواسته انجام شده توسط ايشان نزد خانم جلسهاي (با بازي زينب ايزدپناه) به نوبت محكوم ميكند تا شايد از اين طريق توبه و ندامت آنها مورد پذيرش واقع شود؛ اما آيا به واقع آنها با سرپيچي از وضعيت معين شده به عنوان عرف جامعه دچار معصيت شدهاند و در نتيجه آن چيزي كه جامعه متمايل به مردان آن را عامليت طردشدگي زنان ميپندارد، آنها را به روسياهي واداشته است؟ روسياهي كه در طراحي لباس به شكل هوشمندانهاي آنها را در پشت حجاب و خفا پنهان نگه داشته است و در كنار آن، اين پنج زن را در پس پرده رسوايي و بيآبرويي و ذلت و خواري نهان كرده است و آنها را در پي اين واميدارد كه پردهدري كنند و اين ننگ و وسواس فكري گناهآلودگي را از رخت و روي خويش بزدايند. بييقيني اين زنان در ترازوي اخلاقيات فردي، آن زمان كه اين محفل سفره زنانه، به صورت تعاملي با تماشاگر به اشتراك گذاشته ميشود و به صورت تفكر جمعي در ميآيد، ديگر صرفا ماهيتي زنانه و محرمانه به خود نميگيرند، بلكه دخيل كردن طيفي از مخاطبان مرد با درونمايه اين رسم و رسوم و آيين زنانه كه با چاشني سولي لوگ (حديث نفس) همراه شده است، باعث پوشش برداشتن از پنهانكاري و كشف حجاب خودسانسوري كلامي و عريان شدن گفتماني زنانه در پيشگاهي فراجنسيتي ميشود. گفتماني كه هر چند به صورت لكنت و كندزباني توسط كاراكتر اول (مهسا بروزي) يا به شكل لهجه شيرين و طنازانه خطهاي از اين سرزمين توسط كاراكتر دوم (با بازي ياسمن نصيري) يا توام با پرش ذهني گذشتهنما و آيندهنما با كثرتي از شك و ترديد كاراكتر سوم (با بازي نازنين حشمدار) يا همراه با غمزهاي ممزوج شده با سانتيمانتاليسم افراطشده مدرن و غلو تفريطشده سنت براي كاراكتر چهارم (با بازي سميرا زائري) حادث و نقل شده باشد، درنهايت و سرانجام اين دلگويهها بيطرفي شنيدارياي است كه در آن ديگر ممنوعيت اين مجلس براي مردان محلي از اعراب ندارد؛ بلكه مجاز و مطالبهگر مينمايد.
بايد گفت ديالكتيك اين زنان زماني كه در تنگناي ذهني و اول شخص هستند تا زماني كه به تنگي هندسه و سفره پاك شده از معصيت و سوم شخص نقل مكان ميكنند، به علاج و بهبودي نميرسد؛ زيرا عالج يعني زن نشسته بر راس مجلس، خود نيز همانند زن نشسته در انتهاي مجلس نياز به درمان دارد. مخاطب به تدريج در مييابد كه «آنچه بودن» آنها با «آنچه هستن»شان، چندان تغييري نكرده است و اين دگرديسي لزوما به ايشان بر نميگردد، بلكه تلنگري است به آن ابژه اجتماعي و جامعه شناختي كه بايد از نو شناخته و دستكاري شوند؛ يعني رام كردن مردان سركش!