بايد كه سپر باشد...
سيدعليميرفتاح
1-مرحوم هاشمي رفسنجاني مثل هر بزرگوار ديگر مجموعهاي است از صوابها و خطاها. اشتباهات محاسباتي، تحليلهاي غلط، آرزوانديشي، بيتجربگي و نشناختن واقعيت دنيا و تكيه بر عهدهاي سست و شكننده عمرو و زيد، هاشمي را هم مثل ديگر سياستمداران دنيا...
گهگاه به اتخاذ تصميمهاي نادرست واداشتند و خطاهايي را در كارنامهاش درج كردند اما مگر ديگران بري از خطا و اشتباهند؟ ما شيعهايم و هيچ بنيبشري را جز وجود پاك معصومين بري از خطا نميدانيم. در تاريخ مملكت ما خسروان زيادي آمدهاند و رفتهاند و متملقان گوش فلك را كر كردهاند كه اينها هر چه كردهاند همه شيرين كردهاند. اما تاريخ گواهي ميدهد كه شيريني و تلخي درهم است و حتي خيرخواهان و مصلحان نيز جايزالخطا بودهاند و هستند. در زندگي و كار و انديشه مرحوم هاشمي اگرچه راستي و درستي به وفور ديده ميشود اما تلخي و خطا نيز به آن راه دارد. ما جاي خدا ننشستهايم و قضاوت اخروي او را بيخبريم. صرفا بنا بر آموزههاي ديني و عرفي به قدر عقلي كه خدا داده و بسته به تجربهاي كه اندوختهايم، هاشمي را در بوته نقد قرار ميدهيم و او را نمره ميدهيم. حتي سختگيرترين منتقد نيز اگر منصف باشد، نه تنها به هاشمي نمره قبولي ميدهد بلكه نامش را در ميان خادمان به اين ملك و ملت مينويسد. «انصاف» گوهر كميابي است كه در فيلم و قلم هر منتقد تازه به دوران رسيدهاي، ديده نميشود. خصوصا آنها كه با كينه و نقار بر مسند قضاوت مينشينند، محال است بتوانند سره از ناسره تميز دهند و افراد را عليقدر مراتب هم بر جايگاه واقعيشان بنشانند.
2- هاشمي هم مثل هر بزرگمردي هم جاذبه داشت و هم دافعه. هنوز هم اين جاذبه و دافعه تداوم دارد و يكي از نشانههاي زنده بودن او اين است كه كماكان گروهي طردش ميكنند، گروهي هم جذب شخصيت و مرامش ميشوند. همچنان كه حزباللهيهاي قديمي و انقلابيهاي دهه 60 هاشمي را خادم ميدانند، ضدانقلاب او را خائن مينامد و هر كجا دستش برسد بر صورتش خنج ميكشد. بزرگش نخوانند اهل خرد/ كه نام بزرگان به زشتي برد. در بعضي شبكههاي ماهوارهاي و كانالهاي تلگرامي كارشناسها، مجريها و فعالان سياسي مجال بدگويي از هاشمي را به شكلي بيسابقه پيدا كردهاند. قابل درك است كه چرا زخم خوردههاي انقلاب اين همه از هاشمي بدشان ميآيد و اين همه از او كينه در دل دارند. چيزي كه قابل درك نيست(كه البته هست) و جاي تامل بسيار دارد، اين است كه گروهي به اسم دفاع از دين و انقلاب و حزبالله به هاشمي فحش ميدهند. شايد عده قليلي در اين ميان جزو همان زخمخوردههاي دهه 60 باشند و همواره مترصد موقعيتي بودهاند تا تقي به توقي بخورد و ورقهايي برگردند تا اينها هم حرفهاي دلشان را بزنند. اقتدار هاشمي در دهههاي گذشته مانع از آن ميشد كه كسي در داخل ايران و در مناسبات جمهوري اسلامي چنين بيپروا به او حمله كند. سوال اينجاست كه چه شده و چه تغييري در مناسبات نظام رخ داده كه هزينه فحش دادن به هاشمي پايين آمده؟ پايين نيامده بلكه تبديل به روال شده، برايش خرج هم ميكنند. آيا كسي سندي يافته كه هاشمي را از مرتبه و مقامش پايين آورده؟ آيا جمهوري اسلامي وارد دور تازهاي شده؟
3- سال 84 كه هاشمي به صحنه انتخابات آمد به عنوان يك شهروند آرزو داشتم، نامش از صندوقهاي راي بيرون بيايد و يك بار ديگر سكان اداره كشور را او به عهده بگيرد. با اينكه عضو هيچ ستادي نبودم، احساس تكليف كردم و در روزنامه شرق مقالهاي نوشتم و براي اين سوال كه «چرا بايد به هاشمي راي داد» جوابهايي فهرست كردم. اگرچه آن سوال امروز منتفي است اما به نظرم جوابهايش كماكان مصداق دارد. چند تا از جوابها را با عنايت به آنچه بعدا پيش آمد، بازنويسي ميكنم تا شان و مقام هاشمي را يادآور شوم. نوشته بودم اگر حزباللهي باشيد بايد به هاشمي راي دهيد زيرا حزباللهيها بهتر از هر كس ديگري ميدانند كه امامخميني(ره) چه عنايت ويژهاي به او داشته است. امام با كسي تعارف نداشت و خود تصريح كرده بود كه همراهي و دوستياش با افراد در چارچوب اسلام است. امام در سن و سال و در موقعيتي نبود كه بخواهد با اطرافيانش مماشات كند يا ملاحظات عاطفياش را بر مصالح انقلاب ترجيح دهد. او در پي حفظ ظاهر هم نبود كه خبط و خطاهاي اطرافيانش را سرپوش بگذارد و به روي خود نياورد. شيوه امام آن بود كه هر جا احساس تكليف كند، بيمعطلي وارد عمل شود و حق را به حقدار برساند. امام قريب به همين مضمون را در نامهاي به مرحوم آيتالله منتظري نوشت و تاكيد كرد كه از تكليفش برنميگردد. معذلك امام تا زنده بود به آقاي هاشمي اعتماد داشت و مسووليتهاي سنگيني را روي دوش او گذاشته بود. بعد از امام، رهبري هم چند باري نسبت خاص خودشان را با آقاي هاشمي اعلام عمومي كردند. اين جمله كه «هيچكس براي من هاشمي نميشود» مشهور و معروف است. چند سال پيش آقاي كريميقدوسي نقل قولي از رهبري بيان كردند كه حكايت از جدايي اين دو شخصيت بزرگوار انقلاب اسلامي از يكديگر داشت. مطابق آنچه ما علنا از رهبري شنيدهايم، حتي مطابق فرمايش رهبري در نماز جمعه 88، صحبت آقاي كريميقدوسي نميتواند قرين به واقعيت باشد. همه به خاطر دارند كه رهبري در همان نمازجمعه ضمن تاكيد بر اختلافنظر، كه آن را هم طبيعي و اقتضاي كار دانستند، بر همرزمي و همسنگري با هاشميرفسنجاني تاكيد موكد فرمودند.
نكته ديگري كه در سال 84 نوشتم اين بود كه رزمندههاي جنگ بهتر از ديگران هاشمي و توان فرماندهي او را ميشناسند. حاجقاسم سليماني، آقا رحيمصفوي، آقا محسن رضايي، حاجعلي شمخاني و دهها فرماندهي كه از ميان گلوله و آتش و خون جان سالم به در بردهاند، گواهان زندهاي هستند كه هاشمي فرماندهي مقتدر و باهوش بود و بسياري از رزمندهها مستظهر به او كار و بار جنگ را پيش بردند. حتي در توسعه سپاه نيز هاشمي سهم قابل تقديري دارد و قديميهاي سپاه ميتوانند، حمايتهاي بيدريغ هاشمي را به اين نهاد انقلابي يادآوري كنند. از آن طرف مخالفان جنگ و طرفداران صلح نيز ممنون و مديون هاشمي هستند زيرا اين او بود كه همه خطرات و بدناميها را به جان خريد و براي پذيرش قطعنامه تصميمسازي كرد. در فيلم به ظاهر مستندي كه اخيرا عليه هاشمي و تفكر هاشمي ساختهاند اين تصميمسازي را بد جلوه دادهاند اما حقيقت اين است كه كار او از روي خيرخواهي و وطنپرستي بوده و مديران كشور و فرماندهان جنگ بهتر از هر كس ديگري ميدانند كه اين كار براي حفظ نظام و انقلاب اهميت فوقالعاده داشته است. قطعا اگر امام مصلحت صلح را تشخيص نميدادند، زير بار حرف هاشمي نميرفتند و همان طوري كه او خود ايثارگرانه پيشنهاد داده بود، اعدامش ميكردند و راي و نظر شرعي خود را پيش ميبردند. اما هاشمي شخصيتي پيچيده داشت و بسته به موقعيتهاي متفاوت، وجوه مختلفي از خود بروز ميداد. بنابراين تكنوكراتها هم ميتوانستند در 84 به او راي دهند و در 97 همچنان او را عزيز بدارند. شايد بچههاي امروزي ندانند دهه 60 كشور در چه وضعيتي بود و شهرهاي بزرگ چه ظاهري داشتند. يك بار كه از هواپيما، تهران بزرگ را تماشا ميكنيد، بدانيد كه اگر چراغ اين همه خانه روشن است، اگر اجاق اين همه واحد مسكوني گرم است، اگر در تابستان، چند ميليون سرماساز بيوقفه كار ميكنند و اگر در زمستان گرماسازها از حركت بازنميايستند، اولا دم همه سربازان سازندگي گرم ثانيا خدا هاشميرفسنجاني را هفت شب جمعه رحمت كند كه در تاسيس و اداره تاسيسات و زيرساختهاي كشور زحمت بسيار كشيد و نقش بسزا داشت. از آنها كه دهه 60 را به خاطر دارند، بپرسيد تا حساب كار دستتان بيايد كه در چه وضعيتي بوديم و شهرها چه بينظم و عقبمانده بودند. همين زبالههايي كه امروز از موضع طرفداري از محيط زيست نگرانش هستيم در دهه 60 سر كوچهها دپو ميشد و تعفنش محله را برميداشت. كرباسچي به حمايت هاشمي توانست «آشغالانس» را وارد مناسبات شهري كند و اتوبان و پل و فرهنگسرا بسازد. آيا من ميگويم كرباسچي، يا به طريق اولي رييسش، هاشمي اشتباه نكردند؟ نه.
حتما از خطا ناگزير بودند اما در مجموع كاري كه كردند به نفع شهر و كشور شد و خدا را شكر تداوم يافت.
در 84 يك چيز ديگر هم گفته بودم كه ميشود همچنان تكرار كرد. دوم خرداديها هم چه بدانند و چه ندانند ممنون و مديون هاشمي هستند. اصلا اين هاشمي بود كه كليد اصلاحات را روشن كرد و روي كار آمدن خاتمي و دوستانش را سبب شد. بگذريم از اينكه دوم خرداديها با او خوب تا نكردند... حكايت شب هجران فرو گذاشته؛ اضافه ميكنم كه هاشمي اسوه صبر بود. اين مرد كويري از تاريخ آموخته بود كه بايد صبر كند و هيچوقت از ميدان به در نرود و كمرش زير باز مسووليت و بدعهدي دوستان سابق و دشمنان لاحق خم نشود. دوستان ما در روزنامه روزي كه براي او ويژهنامه درآوردند، تيتر زدند «بايد كه سپر باشد پيش همه پيكانها»، الحق و الانصاف كه او سپر بود پيش همه پيكانها و حتي پس از مرگش نيز تيرهاي تهمت و ناسزا را به جان ميخرد تا دوستانش در امان بمانند. حرف زياد است و نميخواهم سرتان را درد بياورم. يكي دو نكته ديگر ميگويم و رفع زحمت ميكنم.
4- من معتقدم در بين رجال سياسي بعد از انقلاب هاشمي جزو معدود افرادي بود كه ايران را دوست داشت و براي عظمتش از هيچ تلاشي فروگذار نكرد. اگر بخواهيد بدانيد او چقدر ايران و انقلاب و نظام را(كه سالهاست اين هر سه بر هم منطبق شدهاند) دوست داشت، لازم است برويد و آخرين خطبه او را در آن جمعه 88 بشنويد. كاري ندارم كه حرف هاشمي را كسي نشنيد و توصيهاش را بزرگان جدي نگرفتند. او بهتر از هر كسي ميدانست كه پندش در آن شلوغي اثر نميكند. شايد هم بيشتر آمده بود تا براي ثبت در تاريخ بگويد. اما هر چه گفت دقيقا براي اين گفت تا كشور با كمترين هزينه از بزرگترين بحران بگذرد. هاشمي استاد عبور از بحران بود و در گذشته بارها توانسته بود با درايت و حوصله و توكل كشور را از بحران عبور دهد. حالا به عنوان پير كارآزموده پشت تريبون نماز جمعه رفته بود تا بگويد با حسن نيت و خيرخواهي ميشود آب رفته را به جوي عدالت برگرداند... حيف كه برنگشت و برنگرداندند.
5- ما درباره هاشمي اشتباه فكر ميكرديم و گمانمان اين بود كه او آنقدر سياستمدار است كه خودش را گرفتار عاطفه و دوستي و مهر نميكند. او را با قوام مقايسه ميكردند و حتي در خفا چرچيلش ميناميدند. در دهه 60 چنان خوب اوضاع سياسي را تحليل ميكرد كه همه فكر ميكردند از فرق سر تا نوك انگشتان پا سياسي است و همه چيز را از پشت عينك سياست و قدرت ميبيند. اما به مرور حوادثي پيش آمد كه معلوم شد، قضاوت ما بر خطا بوده و او از اتفاق بيش از حد عاطفي است. خصوصا از 88 به اين طرف معلوم شد كه پيوندهاي عاطفي او چنان محكم است كه هيچ توفان و آتشي نميتواند آن را بگسلد. حالا كه اينها را گفتم، بگذار اين را هم بگويم كه او رياكار نبود. او مطلقا رياكار نبود رياكاران را هم خوش نميداشت. خدايش رحمت كند و يادش را در بين ايرانيان قدرشناس زنده نگه دارد. زنده هم هست.