زندگي مسابقه نيست
محسن آزموده
هميشه حسرت آدمهايي را ميخورم كه آرامش و طمانينه دارند و كارهايشان را با صبر و حوصله و بدون عجله و شتابزدگي انجام ميدهند، آدمهايي كه به قول ميلان كوندرا آهستگي را زندگي ميكنند و مدام در هول و ولا نيستند. اين نويسنده چك در رماني به همين نام، در ستايش آهستگي سخن ميگويد و با حسرت مينويسد: «چرا لذت آهستگي از ميان رفته است؟ ... در جهان ما آسودگي به بيكارگي تبديل شده و فرق ميان اين دو بسيار است: فرد بيكاره مايوس است، دچار ملال است و همواره به دنبال تحركي است كه كمبودش را احساس ميكند.» (ترجمه دريا نيامي)
من واقعا نميدانم آيا در گذشته واقعا همين قدر آسودگي بوده كه كوندرا با افسوس از آن ياد ميكند يا خير. اما فكر ميكنم آهستگي به علت كمبود امكانات و فقدان فناوريها و تكنولوژيها بوده. آدمها چارهاي نداشتند جز اينكه آهسته باشند و در همه چيز -گاه بيش از اندازه- تامل كنند. مثل حالا نبوده كه انواع و اقسام فناوريها و امكانات در دسترس انسانهاست و هر روز در معرض هزاران هزار پيام و خبر و ... «ظاهرا» جديد هستيم، مدام دنبال چيزهاي تازه. در قديم مثلا يك آدم باسواد در يك روستاي دورافتاده، معدودي كتاب داشت و اگر وقت داشت و علاقهمند بود ناگزير به همين كتابها بسنده ميكرد و بارهاي بار همانها را ميخواند. روشن است كه چنين فردي در مورد آن كتابها عميق ميشد و جنبههايي را ميديد و ميفهميد كه به عقل ما آدمهاي امروزي نميرسد.
ما اما در جهاني متنوع زندگي ميكنيم و دنيا مدام گزينههاي (آپشن) جديدي پيش رويمان ميگذارد. اين را به حساب علم و تكنولوژي بگذاريم يا سرمايهداري يا هر چيزي، بالاخره واقعيت زندگي ماست. دنيا كوچك شده، چيزهاي مختلف دسترسپذير شدهاند، آدمها از يكديگر و از چيزهاي مختلف باخبر شدهاند و در نتيجه سرعت و شتاب زندگي زياد شده، طوري كه نميتوان يا به سختي ميتوان در چيزي عميق شد و تامل كرد و از جنبههاي مختلف آن، آن هم بارها و بارها لذت برد.
نميخواهم بگويم اين موضوع فينفسه بد يا خوب است. امري واقع است و خصلت روزگار ما. بايد با آن بسازيم. از قضا خيلي هم لذتبخش است، به خصوص اگر طعم آهستگي را نچشيده باشيم يا كم چشيده باشيم. نوجويي و نوخواهي خوبند، باعث پيشرفت ميشوند. شخصا مخالف كساني هستم كه معتقدند زندگي در گذشته بهتر بود و مردم در قديم بيشتر لذت ميبردند و ... اينها تصورات خام و نوستالژيكي است كه ريشه در واقعيت ندارد. اگر خوب به آثار تاريخي مراجعه كنيم، درمييابيم كه شرايط زندگي در گذشته خيلي سخت بود. آدمها در آن زمان چاره ديگري نداشتند، جز اينكه آنطور زندگي كنند. تحقيقات زيادي نشان ميدهند كه شرايط كلي زندگي بشر در مجموع بهتر شده.
با اين همه اگر باز در اين موضوع شك داريد، ميتوانيد دست به يك آزمايش ساده بزنيد و مثلا از خودتان بپرسيد ترجيح ميداديد، اين شصت-هفتاد سال زندگي را به جاي زمانه حاضر، در چه دوره ديگري زندگي كنيد؟ قرن پنجم پيش از ميلاد و عصر ساسانيان؟ قرن چهارم هجري؟ دوره ناصرالدين شاه؟ شخصا كه فكر ميكنم دوره كنوني از همه دورههاي پيشين بهتر است، مجموع شرايط را عرض ميكنم وگرنه ميدانم كه گاهي بازههايي كوتاه (در حد 15-10 سال) بوده كه شرايط بهتر شده، آن هم فقط از برخي جنبهها.
خلاصه اينكه اگر از خوبي آهستگي در گذشته سخن ميگوييم، به اين معنا نيست كه همه وجوه زندگي در گذشته را تاييد كنيم. موضوع آن است كه دريابيم زندگي مسابقه نيست و ما نميتوانيم همه چيز را تجربه كنيم. امكانات و استعدادهاي ما به هر حال محدود هستند. بهتر است به جاي شتابزدگي و عجله، كمي آرامش داشته باشيم. مدام نگران اين نباشيم و هول نزنيم كه فلان كتاب را نخوانديم، فلان فيلم را نديديم، به فلان جا سفر نكرديم، فلان غذا را نخورديم و ... به جاي آن به تجربه لذتبخش و عميق گذشتگان نگاه كنيم كه با آهستگي سپري ميشد. امكانات و دسترسيهاي آنها به مراتب از ما كمتر بود، اما بعضا همان اندك-خواه ناگزير بودند، خواه دوست داشتند- را تا سر حد امكان تجربه ميكردند. اين طوري احتمالا آسودگي و آرامش بيشتري هم داشتند.