سن ميكله يه خروس داشت٭
مهرداد حجتي
سال ۱۹۷۲ فيلمي از برادران تاوياني در بخش دو هفته با كارگردانان فستيوال فيلم «كن» به نمايش درآمد كه توجه بسياري را به خود جلب كرد. فيلم «سن ميكله يه خروس داشت»، با برداشتي آزاد از كتاب لئو تولستوي - الهي و انساني - ساخته شده بود. داستان يك ليدر انقلابي كه در روز ميتينگ دستگير و به اعدام محكوم شده بود، اما در روز اجراي حكم، با يك درجه تخفيف، حكم او به حبس ابد تبديل شده بود و سالهاي پرشماري را در زندان گذرانده بود. او در زمان دستگيري يك ليدر سياسي پرنفوذ و سرشناس بود كه به دليل محبوبيت افكار، پيروان فراواني داشت. او در طول مدت حبس، سالها به تصور اينكه هوادارانش همچنان افكار و انديشههاي او را وفادارانه دنبال ميكنند، انديشههاي خود را مدام در حافظه مرور كرده بود و در سلول انفرادي خود، بارها و بارها خود را به چالش كشيده بود. پس از سالها حبس، قرار ميشود به مكاني ديگر منتقل شود. او را تحتالحفظ بر قايقي مينشانند تا از طريق يك آبراهه بزرگ به مكان جديد منتقلش كنند. در طول سفر روي آب، با سرنشينان قايقي ديگر آشنا ميشود كه به موازات قايق او حركت ميكند. همه سرنشينان آن قايق جوانند. آنها جواناني پرشور با افكار سياسياند كه حرفهاي تازه ميزنند! حرفهايي از جنسي ديگر غير از جنس افكار آن ليدر قديمي! او خود را به آن جوانان انقلابي معرفي ميكند. آنها او را بجا نميآورند! مجددا خود را معرفي ميكند؛ آنها تاكيد ميكنند او را نميشناسند! او قدري از انديشهها و مبارزات خود ميگويد. اما آنها او را به خاطر ندارند! نسل عوض شده است.جوانان در پي افكار و انديشههاي تازهتر، راه تازهتر را در پيش گرفتهاند. در فاصلهاي كه او در زندان، انديشههاي خود را زنده نگه داشته بود تا پس از آزادي بتواند ديگر بار رهبري هواداران و پيروان را در دست بگيرد و مبارزه خود را به پيش ببرد؛ بيرون از ديوارهاي آن زندان همه چيز تغيير كرده بود و بنا به نياز روز جامعه، انديشههاي تازهاي سر بر كرده بود و نسلهاي سياسي تازه پديد آورده بود. حالا نوع مبارزه تغيير كرده بود، چون جامعه به كلي تغيير كرده بود. اينك او در مواجهه با چنين نسلي، دچار يأس شده بود و دست از تلاش براي اثبات حقانيت جايگاه و انديشههاي خود برداشته بود.
او در برابر جوانان پرشور نسل جديد سكوت ميكند. قايق جوانان از قايق او سبقت ميگيرد و قايق او از حركت باز ميماند. او روي دماغه قايق دراز ميكشد. دستها را به نشانه تسليم در جيب فرو ميبرد و پس از لحظهاي درنگ با يك حركت خود را به آب مياندازد. فيلم تمام ميشود! با پايان فيلم مبارزه انقلابي او هم در حقيقت در همين جا تمام ميشود. بيرون از سالن سينما، سالها، نسلهاي تازه، راههاي تازه را دنبال ميكنند. انقلابهاي ايدئولوژيك با همه شور و هيجان و التهابشان بالاخره به پايان رسيدهاند و دوران تازه براي آن ملتها آغاز شده است. چند سال بعد از نمايش اين فيلم، انقلاب اكتبر، به پايان راه خود ميرسد و اتحاد جماهير شوروي از هم ميپاشد تا در پي آن بلوك شرق نيز از هم پاشيده شود و كشورهايي مستقل از شرق اروپا سر بركنند. ديوار برلين هم فرو ميريزد و پرده آهنين ميان شرق و غرب برداشته ميشود. انقلاب كوبا نيز سالها بعد به انتهاي راه خود ميرسد و در چرخشي عبرتآموز، با امريكا رابطه ديپلماتيك برقرار ميكند. رائول كاسترو جاي برادر انقلابياش - فيدل كاسترو - را ميگيرد و در كلّيت نظام انقلابي پيشين تجديدنظر ميكند. چين هم دست از «بتسازي مائو» برميدارد و با رهبري «دنگ شيائوپينگ»، راه اصلاحات در پيش ميگيرد. جهان با آغاز قرن جديد وارد دوران تازه ميشود و بسياري از مناسبات و معادلات را تغيير ميدهد. در همين دوران است كه در ايران هم نسلهاي تازه پديد ميآيند و تغييرات تازه را طلب ميكنند. تغييراتي كه ناگزير در نيمه دوم دهه هفتاد - پس از دوم خرداد۷۶ - رخ ميدهد و ايران هم وارد دوران تازه ميشود. به نظر ميرسد دوران انقلابيگري - به همان معناي سرآسيمگي و شتابزدگياش - به پايان رسيده است و دوران تصميمات تازه مبتني بر خردورزي به دور از هيجانات انقلابي فرا رسيده است. اما انديشههايي تندرو كه داعيه انقلابيگري مستمر دارند، آن شور و نشاط و سرزندگي تازه، آن اصلاحات و تغييرات را برنميتابند و خواهان بر هم زدن آن وضعيت تازهاند. آنها به تجمعات و گردهماييهاي دانشجويي يورش ميبرند، اوضاع را بر ميزنند، از آزاديهاي به دست آمده سوءاستفاده ميكنند و نشرياتي تند عليه اصلاحات منتشر ميكنند. به بهانه دفاع از انقلاب، به شخصيتهاي محبوب سياسي انگ ميزنند. با تند كردن فضا، هزينه آزادي را بالا ميبرند و راه را براي همواره كردن مسير دموكراسي ميبندند و در نهايت با حمله به كوي دانشگاه، دولت اصلاحات را در موقعيتي دشوار قرار ميدهند. چند واقعه دولت اصلاحطلب خاتمي را به مرز سقوط ميكشاند؛ ماجراي قتلهاي زنجيرهاي، واقعه كوي دانشگاه، وقايع پس از كنفرانس برلين و توقيف فلهاي مطبوعات. همه وقايعي دستچين شده براي زمين زدن دولت اصلاحاتند و چندي بعد هم كه ردصلاحيت گسترده نمايندگان اصلاحطلب مجلس ششم، مهر تاييدي ميشود بر همه آن تندرويهاي گذشته كه گويا قرار است دوران اصلاحات را به پايان ببرد و دوراني تازه از نوع «نو انقلابيگري» آغاز كند. دوراني كه با روي كار آمدن «احمدينژاد» آغاز ميشود و خيلي زود بسياري از دستاوردهاي «اصلاحات» به دور ريخته ميشود. دوران تازه، نوعي مقاومت در برابر هر گونه تغيير را نشان ميدهد. تغيير در برابر هر گونه اصلاح. بخشهايي از حكومت، آن تغييرات را برنتابيده و ترجيح داده است نسخه تازهاي از انقلاب را با قرائتي منحصر به خود ارايه دهد.همان قرائتي كه «تحريمها را كاغذپاره» تلقي ميكرد و تصويري با «هالهاي از نور» از خود ارايه ميكرد! همان قرائتي كه ميگفت: «سران سرشناس چند كشور، براي اداره كشورشان از او ياري طلبيدهاند و براي اخذ نوبت از او صف كشيدهاند و مثل خانمها در صف، زنبيل گذاشتهاند»!
اصرار به «نو انقلابيگري» البته كه تبعات خود را داشت. بار ديگر كشور را به عقب برد. به دوران پيش از اصلاحات و حتي پيش از سازندگي. به دوران پرالتهاب دهه شصت. همان سالهايي كه كشور دچار تنش بود و در بسياري از نقاط، دچار ناآرامي بود. حالا هم گروهي از هواداران احمدينژاد، به گمان انقلابيگري، دست به تندروي ميزدند تا هر چه زودتر فضاي كشور را به همان دوران دهه شصت بازگردانند. دوراني كه كشور هنوز هيچ نشاني از ثبات نداشت. بخشهاي عمدهاي از كشور درگير جنگ بود و بخشهاي ديگر درگير مبارزه با حركتهاي تروريستي گروههاي مسلح. حالا قرار بود از بازگشت به گذشته چه عايد اين گروه نوظهور «نو انقلابي» شود؟ اگر اين گروه هيچ منفعتي به دست نياورده باشد، لااقل توانسته است از به دست آمدن هرگونه منفعت براي ديگران هم جلوگيري كند. آنها قطعا نه «منافع ملي» كه منافع گروهي خود را پيش ميبرند، چنانكه با هر بار داغ شدن فضاي انتخابات، به صحنه بازميگردند تا شانس خود را براي دستيابي به «جايگاههاي كليدي» بيازمايند. اما در پسِ پشتِ چنين رفتاري چه نهفته است؟
تجربه انقلابهاي ديگر - نظير انقلاب اكتبر - نشان ميدهد، درگيري در ميان بخشهايي از لايههاي حكومت بر سر منافع توانسته است حكومت را از مسير آرمانهاي اوليه دور كند. آرمانهايي كه گاه از فرط بزرگي بيشتر به يك رويا ميمانند و دستيابي به آنها را به افسانه شبيهتر ميسازند. مثل همان شعار ابتداي انقلاب كه سخن از «جامعه بيطبقه توحيدي» ميكرد! چيزي شبيه همان شعار سوسياليستي در انقلاب اكتبر. چشماندازي از يك جامعه بيطبقه، به دور از هرگونه «تبعيض»، «حقكشي» و «نابرابري». اما آيا دستيابي به چنين جامعهاي ممكن بود؟ تجربه تاريخ نشان داده است، انقلاب در ادامه، از تك و تا و شور و نشاط اوليه خود ميافتد و رفتهرفته دچار فرسايش ميشود. به همين دليل، در همه انقلابها، برخي سران و رهبران تلاش ميكنند با تمهيداتي آن را همچنان پرشور و با حرارت نگه دارند و تا آن را به اهداف مورد نظر برسانند. اما بايد پذيرفت، بالاخره زمانه تغيير ميكند. نسل اوليه انقلاب عوض ميشود و نسلهاي بعد اهدافي ديگر و آرمانهايي ديگر را دنبال ميكنند. جهان هم ديگر همان جهان در عصر وقوع انقلاب نيست. جهان هم در طول سالها تغيير كرده و دچار تحولاتي تازه شده است. تحولاتي كه مناسبات تازه را با خود آورده است. مناسباتي كه روابط بين كشورها را سامان داده و نظمي نوين را پديد آورده است. از همين رو است كه بايد به اين تغييرات توجه نشان داد. مناسبات تازه را شناخت و از اصلاحات در جهت منافع ملي استقبال كرد. مقاومت در برابر تغيير، هم فرد و هم جامعه را از رشد باز ميدارد. ماندن در يك مقطع از تاريخ و پاي فشردن بر اهدافي دور از دسترس، هر فرد يا جامعهاي را از رويارويي با واقعيت دور ميكند. فرد يا جامعه پويا را ميتوان از تحولخواهي و سرزندگي آن فرد يا جامعه شناخت. از اينكه در تلاش براي بهتر شدن، راههاي تازه را جستوجو ميكند و انديشههاي پيشرو و راهگشا را دنبال ميكند. به همين خاطر است كه جوامع پيشرفته از تحولات ناگهاني كه موجب پديد آمدن زلزلههاي سياسي-اجتماعياند، پرهيز ميكنند و ترجيح ميدهند، تغييرات را روي «زمين ممكن سياست» دنبال كنند. زميني كه با «چشم حقيقتنگر» ديده ميشود و با تدبير «واقعيتنگر» تمهيد ميشود.
پ.ن: تيتر يادداشت از عنوان فيلمي به همين نام از ساختههاي برادران تاوياني گرفته شده است.