• 1404 سه‌شنبه 19 فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6013 -
  • 1404 سه‌شنبه 19 فروردين

چرخه تكراري انقلاب و استبداد در خاورميانه-1

سامان فريدوني

بالماسكه تمام شده است. پرده‌ها كنار رفته‌اند و آنچه باقي مانده، چهره آشناي استبداد است كه تنها نقابش را عوض كرده. تحرير‌‌الشام- كه زماني خود را پرچمدار آزادي معرفي مي‌كرد- حالا همان سازوكاري را بازتوليد مي‌كند كه براي نابودي‌اش قيام كرده بود. جولاني كت و شلواري را كه نشان از پيروي او از انديشه‌هاي دموكراسي‌خواهانه غربي بود از تن در آورده و دوباره لباس سبوعيت و تحجر بر تن كرده است.تاريخ دوباره خود را تكرار مي‌كند، انگار كه خاورميانه محكوم به چرخيدن در دايره‌اي بي‌پايان ديكتاتوري - انقلاب - هرج‌ومرج و باز هم ديكتاتوري‌است. قبل ازانقلاب در سوريه، بهار عربي در ليبي پس از قذافي، در مصر پس از مبارك نيز ديري نپاييد تا به خزان بدل شود. در ليبي، ديكتاتوري قذافي فروپاشيد اما كشور در گرداب هرج‌ومرج و جنگ داخلي فرو رفت. در مصر، مبارك سقوط كرد اما ژنرال سيسي با مشت آهنين جاي او را گرفت، در سوريه، اعتراضات مردمي به جنگي تمام‌عيار بدل شد كه در نهايت، پس از سقوط اسد، كشور تبديل به جولانگاه جولاني و گروه افراطي‌اش شد.  انقلاب‌ها در خاورميانه نه زاينده آزادي، كه حلقه ديگري از زنجير استبداد بوده‌اند. در اين منطقه انقلاب‌ها بيشتر شبيه توفاني هستند كه سطح را مي‌شويند، اما ريشه‌هاي كهن را تكان نمي‌دهند، به آزادي ختم نمي‌شوند، بلكه تنها شكل حكومت مستبد را تغيير مي‌دهند. خاورميانه يعني تاريخچه تلخ يك تكرار. تاريخ اين منطقه سرشار از انقلاب‌هايي است كه با فرياد آزادي آغاز شده‌اند و با سايه استبداد پايان يافته‌اند. گويي آزادي در اين سرزمين‌ها مفهومي گذراست، سرابي كه هر بار با وعده آن مردم را به خيابان‌ها مي‌كشند، اما در نهايت، تنها چيزي كه تغيير مي‌كند، نام مستبد است، نه ماهيت حكومت. هر بار كه مردم عليه استبداد قيام مي‌كنند، يا در استبداد جديد فرو مي‌روند يا در جنگ و ويراني. مشكل كجاست؟ آيا اين جوامع ناتوان از تجربه دموكراسي‌اند؟ آيا ساختارهاي قدرت آنقدر در تار و پود جامعه تنيده شده‌ كه هر انقلابي در نهايت به سود استبداد قديمي تمام مي‌شود؟ اگر بخواهيم اين چرخه معيوب را تحليل كنيم، بايد نگاهي به نظريه‌هاي انقلاب بيندازيم. چه چيزي باعث مي‌شود كه انقلاب‌ها به دموكراسي ختم شوند يا در مقابل، در استبدادي تازه غرق گردند؟ توكويل انديشمند فرانسوي معتقد بود: نظام‌ها سقوط مي‌كنند، اما ساختارهاي قدرت در لايه‌هاي عميق‌تر جامعه باقي مي‌مانند و در فرصتي ديگر، خود را از نو بنا مي‌كنند.او در بررسي انقلاب آن كشور نشان داد كه انقلاب‌ها حتي اگر نظام سياسي حاكم را سرنگون كنند لزوما به تغييرات عميق در ساختارهاي قدرت منجر نمي‌شوند و معتقد بود كه نظام‌هاي سياسي قابل مشاهده، تنها لايه سطحي قدرت هستند در حالي كه قدرت واقعي در نهادهاي اجتماعي، بروكراتيك و فرهنگي نهفته است. به همين دليل همان الگوهاي قديمي قدرت با چهره‌اي جديد بازتوليد مي‌شوند. در خاورميانه اين تحليل به وضوح قابل مشاهده است. انقلاب‌هايي كه در ظاهر با هدف آزادي آغاز شدند در نهايت به استقرار رژيم‌هايي انجاميدند كه يا همان ساختارهاي اقتدارگراي گذشته را ادامه دادند، يا در قالبي ديگر، همان روابط قدرت را بازسازي كردند. سقوط مبارك در مصر جايگزيني با سيسي را در پي داشت كه همان كنترل سركوبگرانه را اعمال كرد. در ليبي فروپاشي قذافي به هرج و مرج و رقابت‌هاي قبيله‌اي منجر شد و شيوه‌هاي حكمراني اقتدارگرايانه همچنان پابرجا ماند. توكويل همچنين به نقش ديوان‌سالاري در تداوم اقتدارگرايي اشاره مي‌كند. او توضيح مي‌دهد كه در انقلاب فرانسه بروكراسي به ابزاري براي بازتوليد قدرت نخبگان قديمي قدرت تبديل شد.  

در خاورميانه همين مساله باعث شده پس از انقلاب ارتش، دستگاه‌هاي امنيتي و نهادهاي بروكراتيك همچنان در دست گروه‌هاي قدرت باقي بمانند و حكومت‌هاي جديد در نهايت به همان روش‌هاي حكمراني پيشين باز گردند.

بنابراين بر اساس تحليل توكويل، انقلاب‌هاي خاورميانه نه به اين دليل كه مردم توانايي ايجاد دموكراسي را ندارند، بلكه به اين دليل كه ساختارهاي قدرت آنچنان عميق و نهادينه هستند كه حتي پس از انقلاب خود را با شرايط جديد تطبيق داده و بازتوليد مي‌كنند، شكست مي‌خورند.

كرين برينتون معتقد بود انقلاب‌ها از تب به سرما مي‌روند. او در كتاب كالبدشكافي چهار انقلاب روندي را كه معمولا انقلاب‌ها طي مي‌كنند توصيف مي‌كند: ابتدا نارضايتي گسترده و بحران؛ سپس اوج‌گيري انقلابيون و سرنگوني نظام و بعد، دوره راديكاليسم و افراط و در نهايت، بازگشت به ثبات  با  روي كار  آمدن  قدرتي  مستبدتر از  قبل.

طبق نظريه او انقلاب‌ها چرخه‌اي تكرار شونده دارند: ابتدا خيزش مردمي، سپس افراط‌گرايي و جنگ داخلي و در نهايت بازگشت به استبداد. اين روند نشان مي‌دهد كه در جوامعي همچون جوامع خاورميانه به دليل نبود نهادهاي قوي، ضعف جامعه مدني و رقابت گروه‌هاي قدرت، انقلاب پايان خوشي  نخواهد  داشت.

ساموئل هانتينگتون در نظم سياسي در جوامع در حال گذار مي‌گويد كه نظم سياسي از دموكراسي مهم‌تر است. اگر در يك جامعه، نهادهاي سياسي به اندازه كافي توسعه نيافته باشند، هرگونه انقلاب يا جنبش مردمي، به‌جاي دموكراسي، به هرج‌ومرج و سپس استبدادي تازه منجر مي‌شود.

او معتقد است جوامعي كه وارد دوره مدرن‌سازي مي‌شوند، معمولا دچار ناهماهنگي مي‌گردند. از يك طرف طبقه متوسط، تحصيل‌كردگان و گروه‌هاي جديد اجتماعي خواهان مشاركت سياسي بيشتري هستند اما از طرف ديگر نهادهاي سياسي مانند پارلمان، احزاب و نظام قضايي آنقدر قوي نيستند كه بتوانند اين مشاركت را مديريت كنند. بنابراين يا جامعه به هرج و مرج و فروپاشي مي‌رسد زيرا حكومت نمي‌تواند مطالبات جديد را پاسخ بدهد يا يك رژيم مستبد جديد براي برقراري نظم روي كار مي‌آيد.

نظريات بيان شده، بيانگر اين مهم هستند كه انقلاب‌ها به سادگي نمي‌توانند به تنهايي ساختار قدرت را دگرگون كنند زيرا ساختارها در بطن جامعه باقي مانده و خود را بازتوليد مي‌كنند و اگر نهادهاي سياسي و مدني توسعه نيافته باشند انقلاب‌ها مسيري تكراري را طي مي‌كنند كه به بي‌ثباتي و استبدادي جديد مي‌انجامند.

ادامه دارد

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون