اهميت «پيكاسو» در تهران
حجت اماني
درباره پيكاسو هنرمند پرآوازه اسپانيايي تبار و آثارش از زواياي مختلف به تفصيل كتاب، مقاله و نقد تاليف و ترجمه شده؛ به طوري كه نام و تصاوير برخي از آثارش براي عامه نيز شناخته شده است. از اين رو به بهانه برپايي نمايشگاهي از آثار موجود در موزه هنرهاي معاصر تهران فرصتي دست داد تا به اهميت و فرآيند طراحي از نگاه پيكاسو پرداخته شود. پشتوانه غني پيكاسو در خلق آثار متنوع از طراحي سفال گرفته تا طراحي با نور، چيزي جز طراحي مداوم نيست. طراحي به او اين امكان را داده است كه به راحتي تجسمي از گاو را در جفت و جور كردن (اسمبلاژ) زين و فرمان دوچرخه بيابد. يا اينكه كوزه سفاليني را به مرغابي مبدل سازد. طراحي زمينهها و بسترهاي لازم براي بهرهوري از مواد و مصالح گوناگون را براي او فراهم آورده است. اينجاست كه ميتوان گفت پيكاسوی طراح بر پيكاسوی نقاش حاكميت دارد. شناخت عميق او از طراحي عيني، ضميرش را از اشكال و فرمهاي متنوع از طبيعت مملو ساخته است. ضمير ناآگاهي كه در اثر طراحي زياد غني شده و با تربيت چشم جستوجوگر و تربيت ادراك تابع دريافتهاي هنرمند شده است نه به مفهومي كه در آثار هنرمندان فراواقعگرا (سورراليست)هاست. به گونهاي كه هنگام آفرينش اثر بدون جستوجو و پيشفكري حركت دست او طرح را تجسم ميدهد و بارها آن را تغيير ميدهد تا فرم تازهتر و نابتري كشف كند. تجربه اين شادماني به بهاي تخريب فرمهاي شناخته شده و مكشوف ديگران بوده است. در اينجا اظهارنظر خودش را بيان ميكنم كه گفته است: «من جستوجو نميكنم بلكه پيدا ميكنم.» اين پيدايي در طراحي و نقاشي كه به نظر ميرسد از فرآيند لايههاي ضمير ناآگاه و نيروي شگفتانگيز دروني (مانند هنرمندان خودانگيخته و كودكان) سرچشمه ميگيرد نيازمند دريافت و ادراك عميق جهان طبيعت است نه به مفهوم تقليد از طبيعت كه شايد بسياري را در خود غوطهور ساخته و اجازه سير و سياحت ذهن آنان را به فراتر از خود (طبيعت) نميدهد.
به نقل از حافظ كه گويي نهيب ميزند: «تو كز سراي طبيعت نميروي بيرون/ كجا به كوي حقيقت گذر تواني كرد!؟»
راهي كه پيكاسو، خوان ميرو و فرناند لژه و بعدها پل كلي و امثال اين هنرمندان شناخته بودند استمداد از نيروي عظيم درون در طراحي است. پيكاسو با زبان تمثيل گفته: «موقع كار كردن دانشم را پشت در آتليه جا ميگذارم.» همچنين گفته است كه «نقاشي را با جارو شروع ميكنم و با سرسوزن به پايان ميبرم.»
از مجموع اين جملات چنين برداشت و استنباط ميشود كه دانش آكادميك و آگاهي از آن، موقع خلق اثر، هنرمند را از كشف و شهود باز ميدارد و او را در گرداب آموزهها و مهارتها گرفتار و غرق ميسازد.
تفكر او درباره توجه به نيروهاي درون درست مانند نگاه بوميان بدوي است كه بتوارهاي را ميتراشيدند و چنان در مقابل آن به احترام ميايستادند كه گويي خود در ساختن آن هيچ نقش و سهمي نداشتهاند. شايد كشف اين نيروي ذهني بود كه پيكاسو را مجذوب نقاشي كودكان و صورتكهاي آفريقايي كرده بود وسيع كرد از آنها در آثارش نيز بهره بگيرد.
چيزي كه پل سزان پيشتر درباره فرآيند شكلگيري آثارش گفته بوده است «من رنگها را برميدارم و بدون آنكه درباره آنها فكري كنم آنها شكل اشيا، سنگها و درختان را به خود ميگيرند؛ بدون اينكه من به اين چيزها فكر كرده باشم و اگر اين حجمها و رنگ مايهها كه روي بومم گرد آمدهاند بنا به حساسيت من بوده است...» آنچه پيكاسو را به اين سمت و سو راهنمايي كرد مساله مهم ايجاد «ترديد» و «شك» در آموزههاي عيني كه حاصل آموزشهاي آكادميك بود. از اين رو تمام تلاش پيكاسو براي رهايي از واقعيتي بود كه بر اشيا و طبيعت تحميل شده بود البته نه به معناي رهايي كامل از طبيعت بلكه تنها صورتهاي شناسا را براي شناخت عامه باقي ميگذاشت. پيكاسو با تكيه بر نگاههايي كه حاصل تجربه عموم هنرمندان بود و امتداد تجارب سزان با دگرگوني عميق در فرمهاي طبيعت شناسا و عيني توانست نگاه تازهاي را به جهان طبيعت بگشايد كه پيش از آن تجربه نشده بود و ديدگان را در برابر آنچه تقليد گذشته بود، تغيير بدهد.
فرصت ديداري نمايشگاه حاضر در برههاي از زمان حاضر كه از اهميت و جايگاه طراحي به عنوان بستري براي توليد آثار خلاقانه هنري كاسته شده و لجام گسيخته شاهد توليد آثار خالي از هرگونه معنا و معيارهاي زيباشناسانهاي با عنوان هنر معاصر و مدرن هستيم از اين حيث حائز اهميت و تامل است كه چگونه هنرمند راهي را در ديدن طبيعت ميگشايد كه پيش از آن گرفتار تقليد و تكرار بود.