هيچ ميانبري وجود ندارد
محسن آزموده
ميدانم تيتر تند و بحثبرانگيزي انتخاب كردهام. با خواندن آن همه ميگويند، نه بابا، كي گفته ميانبري وجود ندارد؟ هر كاري بخواهي بكني، هزار و يك راه نرفته و كوتاه و سهلالوصول هست. مهم آن است كه بگردي و پياده كني. طرف ميخواهد وزن كم كند، ميگويد به جاي اينكه اينقدر به خودت گشنگي بدهي و بدو بدو كني، بهتر است فلان گياه را با بهمان گياه قاطي كني و يك چيزي شبيه معجون اسطوخودوس درست كني و بريزي در خندق بلا. ظرف يك ماه ده كيلو وزن كم ميكني. هر چه ميگويي بابا جان، با چيز خوردن كه آدم وزن كم نميكند، بايد نخورد يا كم خورد و ورزش كرد، به گوش كسي نميرود. يا شب امتحان ميشود، طرف كه در طول چهار ماه يك بار محض رضاي خدا لاي كتابهايش را باز نكرده، ميگويد بيا يك فرمول نشانت بدهم، سر امتحان همه سوالها را جواب بدهي يا فلان قرص را بنداز بالا، يك بار كتاب را بخواني، تمامش را از بر ميشوي. هر چه بگويي عزيز دلم، اين طوري كه آدم با سواد نميشود، بايد آهسته و پيوسته و با ممارست و تلاش درس خواند، نرود ميخ آهني در سنگ. ميگويد: ما نخوانديم و شد، تو برو الكي وقت خودت را تلف كن و عمرت را ضايع و چشمهايت را ضعيف!
بله. همه دنبال ميانبر ميگردند. دنبال راهي براي آنكه بدون زحمت و تلاش و كوشش به نتيجه برسند. وقتي هم نميرسند سرخورده و مأيوس ميشوند. مثل مدير يك دقيقهاي يا آموزش زبان فلان در ده ساعت. وقتي به ايشان ميگويي فلان كتاب را بخوان، عاقل اندر سفيه نگاهت ميكنند و ميگويند: «اي بابا، كي ميره اين همه راه رو! جوانيام را كه از جوب آب كوچه پيدا نكردهام كه ساعتها و روزهاي متمادي از عمر عزيز را صرف خواندن مهملات يك ذهن مغشوش و مشوش كنم! تو كه خواندهاي در پنج دقيقه، نه اصلا در دو دقيقه بگو حرف حسابش چيست؟ اصلا چيزي كه بخواهد بيشتر از اين وقتم را تلف كند، به چه دردي ميخورد؟»
در نوروز ترجمه مطلبي خواندم از سايمون كوپر كه اصل آن در فايننشال تايمز منتشر شده، درباره اينكه سادهگرايي در دنياي امروز رواج پيدا كرده و كسي حوصله خواندن متنهاي مفصل را ندارد. نويسنده در آن مطلب از نقش حياتي خواندن عميق در تمدن بشري صحبت كرده بود و اينكه «مردم با خواندنِ متنهاي مفصل درباره زندگي ديگر انسانها، توانستند دنيا را از چشم آنها ببينند و اين توانايي تاثير بسيار مهمي در نگرش آنها درباره موضوعاتي مثل بردهداري، شكنجه، ساحرهسوزي، استبداد و ديگر چيزها گذاشت.»
در ساير حوزهها هم وضع بر همين منوال است. طرف ميخواهد خوشبخت شود، به جاي تلاش و كوشش و كار حرفهاي عجيب و غريب ميزند. ميگويد بايد ذهنيت و نوع نگاهت را عوض كني، بايد خوشبين باشي، بخند تا دنيا به تو بخندد. اگر افكارت را درست كني، همهچيز درست ميشود. بله، افكار و باورها و نوع نگاه و رويكرد به زندگي و اين چيزها خيلي مهم است. اما بيمايه فطير است. اگر تلاش نكني و زحمت نكشي و كار نكني، نتيجهاي به دست نميآوري. اگر آدم همين طور گوشهاي بنشيند و دنيا را نظاره كند، دو تا نان جلويش نميگذارند. آنها كه ميبيني از رمز و راز موفقيت مينويسند و درباره اين داد سخن سر ميدهند كه بايد مثبتانديش بود و به موفقيت اميدوار و فلان و بيسار، نفسشان از جاي گرم بلند ميشود.
در زمان دانشجويي دوستي داشتم كه در عنفوان جواني، به جاي كار و بار و ادامه تحصيل، رفت دنبال گلدكوئست و از اين طريق كلي پول و ثروت بههم زد. البته از انصاف نبايد دور ماند كه خيليها به روياي يك شبه پولدار شدن، وارد اين كسب و كار كاذب شدند و سرمايههاي كم و زيادشان را به باد فنا دادند. در گلدكوئست و «بيزينس»هاي خطرناك و آسيبرساني مثل آن، به آدمهاي طماع رويا ميفروختند. ميگفتند لازم نيست مثل تراكتور كار كني كافي است فلانقدر پول وسط بگذاري و بگردي چند نفر مثل خودت كه آنها هم دوست دارند سريع و بيدردسر پولدار شوند، پيدا كني. سر ماه صد برابر يك كارمند به حسابت پول ميآيد. اين دوست من هم وارد اين كسب و كار شد. اما واقعيت اين است كه اين رفيق سابق آدم بسيار فعال و با پشتكاري بود و قبل از اين هم كه وارد حلقه ناجور گلدكوئست شود، خيلي كار ميكرد و هر كسي او را ميديد، در ناصيهاش موفقيت كاري ميديد. خلاصه او به اين حلقه وارد شد و از اين بابت مال و منالي بههم زد و به آلاف و علوفي رسيد. پارسال ديدم كتابي منتشر كرده به اسم «معجزه انرژي» و در آن از رازهاي موفقيت خودش صحبت كرده. ديدم در يكي از روزنامهها هم با او مصاحبه كردهاند. جالب است كه نه در كتاب و نه در مصاحبه يك كلمه به گلدكوئست و سرمايهاي كه از آن اندوخته صحبت نكرده. در حالي كه مدام تاكيد كرده اين كتاب و اين موفقيت نتيجه كوشش و زحمت من است و از انرژي كلمات سخنسرايي كرده.
كاري به اين همدانشگاهي قديمي ندارم. مثل او كم نيست. كم نيستند آدمهاي ثروتمندي كه وقتي پولشان از پارو بالا ميزند، به فكر اين ميافتند كه اسرار و رازهاي مگوي پيروزيشان را براي ديگران بگويند و آنها را پند و اندرز دهند. بخش عجيب ماجرا آنجاست كه به آن فوت كوزهگري اشارهاي نميكنند و فقط به بيان كليات و حرفهاي ظاهرا قشنگ بسنده ميكنند. خواننده يا مخاطب ساده هم فكر ميكند كه خب، همين است ديگر، ميشود با انرژيدرماني و خوشبيني مثل آنها شد. غافل از اينكه راه ميانبري وجود ندارد. بايد تلاش كرد و كوشيد. پول و ثروت و خوشبختي همينطور از آسمان در دامن كسي نميافتد. براي رسيدن به هر مقصودي بايد تلاش كرد و كوشيد و گام به گام راه را طي كرد. باقي فسانه است.