اصلاحطلبي روي لبه نفرت وعشق
محمدعلي وكيلي
نماينده مردم تهران در مجلس شوراي اسلامي
همه ميدانيم كمتر از پنج سال پيش در چه شرايطي بوديم. آن زمان كمترين اميد به گشايشهاي حداقلي وجود داشت. اما به ناگاه ورق برگشت و سياست كمي لبخند زد و به ناگاه بارقهاي از اميد، به دلها جهيد. البته آن هنگام كسي انتظاري فوق طاقت نداشت. همه ميدانستيم كه اين نهال نحيف سياست، تاب مطالبات عنيف را ندارد. به همين سبب شعارهاي فانتزي داده نشد و تنها، از بازگشت عقلانيت به عرصه رسمي و «به قاعده» شدن امور سخن به ميان آمد. ذيل اين شعارهاي حداقلي و با يك اجماع حداكثري، اصلاحطلبان به صحنه آمدند و شد آنچه شد.
اين روزها اما اصلاحطلبان دچار نقدهاي بيامان شدهاند. هرچند نقد، هم لازم است و هم گاها وارد؛ اما فضاي حاكم بر بسياري از اين نقدها در اين روزها كمي تامل برانگيز است. نقدهايي كه گاه در آن حس ميشود نقاد فراموش كرده در چه «وضعيتي» هستيم و سقف تاثير اصلاحطلبان در قدرت چگونه است! بديهي است كه نقد ضامن سلامت و سعادت در يك جريان است اما گاهي نقد «بيقاعده»گي به نقدها وارد است. گاهي پاي مترهاي فانتزي به ميان ميآيد كه با واقعيت موجود، سخت در تعارض است.
گاهي گامهاي كوتاه عقلگرايي را با معيارهاي بلند احساسگرايي ميسنجند. در بسياري از نقدها خرد كندروي موجود را به دادگاه ذوقيات ميبرند و عقلانيت تلخ امروز را به مسلخ زيباييشناسي ميبرند.
بوي رمانتيسم از فضاي موجود ميآيد و اين سخت نگرانكننده است. «سياست» به عنوان رشيدترين و بهترين فرزند عقلانيت اجتماعي، امروز روي زيبايي ندارد. هميشه عقلانيت، زيبا نيست؛ گاه تلخ و ترش رو ميشود. اما عقلانيت، دست كم در امور اجتماعي هميشه لازم است. اگر امروز، فشارهاي بيامان هنوز بر جامعه وجود دارد و اگر هنوز بخش زيادي از مطالبات معيشتي و سياسي بر دستانمان غمباده كرده و اگر هنوز پايمان ميلنگد و لنگانلنگان راه ميرويم، نبايد اما از سياست نااميد شد. به حكم خرد، ما راهي جز سياست نداريم. پشت درب سياست، يك جانشين بيشتر منتظر ما نيست؛ و آن رمانتيسم است. اگر درب را بر رمانتيسم گشوديم در واقع راه را براي ورود سياستمداران نافرهيخته و پوپوليست هموار كردهايم. رمانتيسم از كوفتن خرد آغاز ميشود اما به آن ختم نميشود. ميتوان به اشخاص و سياستهاي آنان نقد داشت اما «سياست» را نبايد تخريب كرد.
در قاب رمانتيسم هميشه تصاوير عاشقانه نيست. نفرت، سايه به سايه رمانتيسم جلو ميآيد و در نخستين بزنگاه نااميدي رخ مينمايد. نقد، تنها در الگوي سياست و پارادايم خردورزي، فضيلت است. در فضاي رمانتيسم همين نقد، از حد فضيلت ميافتد و آسيبزا ميشود. نام آن در واقع ديگر نقد نيست بلكه نفرت است.
جامعه گاه درنتيجه محدوديتها به رمانتيسم روي ميآورد و «نفرت» ميوه رمانتيسم است. شرايط كنوني شباهت زيادي با دوران هايدگر دارد. دوراني كه به رمانتيسم آلماني شهره است. اين دوران در آلمان ناگهان به هيتلر منتهي شد. بنابراين اصلاحطلبان متوجه باشند ازعشق به نفرت نسبت به همديگر نرسند.