• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۸ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5525 -
  • ۱۴۰۲ پنج شنبه ۱۵ تير

نگاهي به عيد غدير و جايگاه آن در ادبيات و فرهنگ ايران‌زمين

غدير مظهر همبستگي ملي

عظيم محمودآبادي

درباره واقعه مهم «غديرِ خُم» كم گفته و نوشته نشده است. واقعه‌اي كه براي شيعيان پس از مبعث رسول مكرم اسلام(ص) مهم‌ترين مناسبت و جشن مذهبي محسوب مي‌شود و نزد ساير مسلمين نيز روز تكريم يكي از بزرگ‌ترين صحابه پيامبر(ص) - و بلكه افضل ايشان - است.

 

رويدادي فراتر از عيدي صرفا مذهبي

اما فارغ از اهميت ديني - مذهبي آن، غدير براي ما ايرانيان در طول تاريخ به پديده‌اي بيش از يك رويدادِ مذهبي صرف تبديل شده است. اساسا تشيع در ايران، فراتر از مذهبي از مذاهب اسلامي است و آنچنان ريشه‌ فرهنگي عميقي يافته كه پيروانِ عموم مذاهب اسلامي و حتي ساير اديان حاضر در ايران نيز در بسياري از آيين‌هاي آن شريك اذواق شيعيان هستند و كام‌شان از مناسبت‌هاي سُرور اهل بيت پيامبر اسلام(ص) شيرين مي‌شود و از اندوهي كه بر ايشان رفته است تلخ! به همين دليل بود كه مرحوم استاد محمدتقي دانش‌پژوه (1375-1290) - استاد اسبق تاريخ در دانشگاه تهران و پدر نسخه‌شناسي ايران - معتقد بود سُنّي‌هاي ايران با اهل سنت ساير بلاد اسلامي متفاوت‌اند و ايشان را بايد «سُنّي‌هاي دوازده امامي» خواند! استاد دانش‌پژوه با نگاه به يافته‌هاي باستان‌شناسي از سكه‌هاي حوالي قرن هفتم شمسي و درج نام خلفاي راشدين در يك طرف سكه‌ها و نام دوازده امام شيعه در طرف ديگر و مواردي از قبيل اينكه اميرمبارزالدين (حاكم فارس در زمان خواجه حافظ شيرازي) با وجود اينكه از اهل سنت بود به نجف اشرف و زيارت قبر مطهر اميرالمومنين(ع) رفته است و ... به چنين برداشتي رسيده بود. برداشتي كه هر قدر در تاريخ اين سرزمين غور شود، صحيح و صواب بودن آن بيش از پيش روشن مي‌شود. شايد روي ديگر اين تعبير -البته در ابعادي به مراتب وسيع‌تر - هماني باشد كه اسلام‌شناس فرانسوي و استاد دانشگاه سوربن هانري كربن گفته بود و از آن به «اسلامِ ايراني» تعبير كرده بود.

 

ردِّ تسنّنِ دوازده‌ امامي در ادبيات فارسي

آري ردِّ تسنن دوازده ‌امامي در ايران را مي‌توان در جاي جاي ادبيات فارسي و آثار سترگ مشاهير آن يافت. مشاهيري كه علي‌الاغلب بر مذهب اهل سنت بوده‌اند، اما وقتي كلام‌شان به اميرالمومنين(ع) يا يكي از شخصيت‌هاي خاندان نبوت(ص) مي‌رسد سراسر وجودشان مشحون از خضوع و خشوع مي‌شود. چنانكه حافظِ شافعي مذهب، صراحتا پيروي از اهل بيت پيامبر(ص) را موجب استحقاق دعاي «شاهِ نجف» اميرالمومنين(ع) مي‌داند: «حافظ اگر قدم زني در راه خاندان به صدق / بدرقه رهت شود همت شحنه نجف». مولوي حنفي مذهب نيز اميرالمومنين(ع) را آن قمري مي‌داند كه علاوه بر روشنايي بخشي، سخن هم مي‌گويد و لذا علي(ع) را روشنايي اندر روشنايي مي‌داند: «ماه بي‌گفتن چو باشد رهنما / چون بگويد شد ضياء اندر ضياء». شيخ اجل سعدي نيز كه بر مذهب عامه بوده در غزليات خويش پس از حمد خدا و نعت رسول(ص) و تجليل از خلفاي راشدين وقتي به نام اميرالمومنين(ع) مي‌رسد به عجز خود در ذكر فضايل ايشان تصريح و تاكيد مي‌كند كه علي(ع) شخصيتي است كه خداوند نخستين آيه از سوره مباركه «انسان» را در شأن ايشان نازل كرده است: «كس را چه زور و زهره كه وصف علي كند / جبّار در مناقب او گفته هل‌اتي / زورآزماي قلعه خيبر كه بندِ او / در يكدگر شكست به بازوي لافتي / مردي كه در مصاف، زره پيش بسته بود / تا پيش دشمنان ندهد پشت بر غزا / شير خداي و صفدر ميدان و بهر جود / جانبخش در نماز و جهان‌سوز در وغا / ديباچه مروّت و سلطان معرفت / لشكركش فتوّت و سردار اتقيا / فردا كه هر كسي به شفيعي زنند دست / ماييم و دست و دامنِ معصومِ مُرتضي». سعدي البته ارادتش نسبت به اهل بيت رسول خدا(ص) محدود به اميرالمومنين(ع) نيست و در ادامه همين غزل به تجليل از مقام بلند ساير ائمه نيز مي‌پردازد: «يا رب به نسل طاهر اولاد فاطمه / يا رب به خون پاك شهيدان كربلا» و در ادامه با آوردن اشاره به مقام رفيع اين بزرگان و قسم دادن خداوند به ايشان از او طلب عفو و مغفرت مي‌كند: «يا رب به لطف خويش گناهان ما بپوش / روزي كه رازها فتد از پرده بر ملا». نكته‌اي كه در اين ابيات اهميت مضاعفي دارد، اين است كه سعدي در آن تنها بسنده به تجليلِ صرف از اميرالمومنين(ع) و ائمه از نسل حضرت فاطمه(س) نمي‌كند، بلكه آنها را واسطه خيري مي‌داند كه به يمن وجودشان خداوند از گناه بنده درمي‌گذرد. يعني اينجا سعدي فراتر از مدح اهل‌بيت(س) بسان معتقدانِ شيعه، گويي توسل به اهل‌بيت عليهم‌السلام را موجب عفو و رحمت خداوند و بلكه سعادت نهايي خود مي‌داند و چنانكه آمد بر خلاف اهل سنت، صراحتا از اعتقاد خود نسبت به اصل شفاعت مي‌گويد و تاكيد مي‌كند روز قيامت، اميد دارد كه دست به دامن ايشان شود: «فردا كه هر كسي به شفيعي زنند دست / ماييم و دست و دامنِ معصومِ مرتضي» و باز در همين بيت از واژه «معصوم» نيز استفاده كرده است كه مي‌دانيم چه سرفصل كليدي و مهمي در كلام شيعه است.

سعدي البته در «بوستان» نيز در ضمن بيانِ حكايتي اخلاقي و به غايت دل‌نشين و آموزنده، نهايتا باز پاي فضايل حضرت امير(ع) را به ميان مي‌آورد و ايشان را «شاهِ مردان» مي‌خواند: «جوانمرد اگر راست خواهي ولي است / كرم، پيشه شاهِ مردان، علي است» (1).

عطار نيشابوري نيز كه يقينا بر مذهب اهل سنت بوده اما در آثارش فضايل اهل بيت و ائمه اماميه عليهم‌السلام موج مي‌زند. چنانكه «تذكره‌الاوليا» را با ذكر مناقب امام صادق(ع) آغاز و با بيان فضايل امام باقر(ع) تمام مي‌كند (2).

 

مورد متفاوت فردوسي و اهميت آن

اما در ميان شاعران و بزرگان فرهنگ ايران زمين، حكيم ابوالقاسم فردوسي جايگاهي ويژه و بلانظير دارد. او كه شاهكارش را به حق، سندِ هويتِ ملّي ِايرانيان خوانده‌اند و بي‌ترديد مهم‌ترين پاسدار زبان پارسي - به عنوان مهم‌ترين مولفه فرهنگي ما- بوده و شايد گزاف نباشد اگر بگوييم همه شعرايي كه پس از او به اين پيشه پيوسته‌اند هر يك به نوعي متنعم از خوانِ گسترده‌اي بوده‌اند كه او گسترده بود و سيراب از آب زلالي بوده‌اند كه او در جامِ «شاهنامه» خويش ريخته بود. فردوسي البته در بيان فضائل اميرالمومنين(ع) سنگ‌تمام مي‌گذارد و در همان آغاز با آوردن نام حضرت، فرمايش رسول خدا را گوشزد مي‌كند مبني بر اينكه: «كه من شارستانم [شهر علمم] عليم در است / دُرُست اين سخن گفتِ پيغمبر است / گوايي دهم كين سخن‌ راي اوست / تو گويي دو گوشم پر آواي اوست» (3). فردوسي در ادامه نيز عرض ارادت خود را به ساحت اهل بيت عليهم‌السلام بيان و خاندان عترت را به كشتي نجات تشبيه مي‌كند: «خردمند گيتي چو دريا نهاد / برانگيخته موج از او تندباد / چو هفتاد كشتي بر او ساخته / همه بادبان‌ها برافراخته / يكي پهن كشتي بسان عروس / بياراسته همچو چشم خروس / محمد بدوي‌اندرون با علي / همان اهل بيت نبي و وصي». فردوسي نهايتا ايمان به رسالت پيامبر(ص) و ولايت اميرالمومنين(ع) را سبب هدايت و موجب نجات مي‌داند: «اگر چشم داري به ديگر سراي / به نزد نبي و وصي گير جاي!» (4) .

آري چقدر اين ابيات يادآور حديث نبوي مشهور به «حديث سفينه» است: «إِنما مثلُ أهْلِ بيتِي فِيكمْ كمثلِ سفِينه نُوحٍ، منْ دخلها نجي، و منْ تخلف عنْها غرِق؛ جز اين نيست كه مثل اهلِ‌بيتِ من در ميان شما مثل كشتي نوح است، هر كس به اين كشتي داخل شود نجات مي‌يابد و هر كس جا بماند، غرق مي‌شود». فردوسي سپس مي‌افزايد: «گرت زين بد‌آيد گناه من‌‌ست / چنين‌ست و اين رسم و راه من‌ست / بر اين زادم و هم بر اين بگذرم / چنان دان كه خاك پِي حِيدرم / نگر تا به بازي نداري جهان! / نبرگردي از نيك‌پي همرهان! / همه نيكيت بايد آغاز كرد / چو با نيك‌نامان بوي همنورد! / ازين در سخن چند رانم همي / همانش كرانه ندانم‌همي» (5) .

 

مذهب فردوسي

اما حكيم توس مورد متفاوتي در ميان بزرگان فرهنگ ايران‌زمين است، چراكه او علاوه بر اينكه مدح‌گوي فضيلت جانشين بلافصل پيامبر(ص) و ستايشگر مناقب اهل‌بيت(ع) بوده باشد، شاعري بوده كه داراي عقايد شيعي پررنگ - فراتر از ابراز محبت صرف به خاندان رسول(ص) - بوده و بلكه امروز بر اهل فنّ ثابت شده كه وي بي‌ترديد در مذهب نيز پيرو مكتب اهل‌بيت(ع) و مسلماني مسلم‌الشيعه بوده است. چنانكه استاد جلال خالقي‌مطلق - كه حتما مهم‌ترين پژوهشگر زنده شاهنامه است - مي‌نويسد: «در هرحال دينِ شاعر[فردوسي] اسلام و مذهبِ او تشيع است. اعتقادِ شاعر به تشيع هم از خودِ شاهنامه پيداست و هم از قديم گزارش شده است.» (6)

البته در مورد اينكه فردوسي به كدام يك از فرق شيعه تعلق داشته است، اما و اگرهايي وجود دارد. مرحوم استاد زرياب خويي، وي را بر مذهب اسماعيليه مي‌دانست و مرحوم استاد احمد مهدوي‌دامغاني بر تشيع امامي. اما استاد خالقي‌مطلق در اين مورد جانب مرحوم مهدوي‌دامغاني را مي‌گيرد و راي او را به صواب نزديك‌تر مي‌داند. (7)

در اين ميان البته قراين ديگري هم وجود دارد كه به نظر مي‌رسد فردوسي را بايد بر مذهب اماميه دانست، چراكه عقل‌گرايي در اثر و ابيات وي كاملا واضح و روشن است و حتي «شاهنامه» خود را با «به نام خداوند جان و خرد» آغاز مي‌كند. از آنجايي كه در مذهب اسماعيليه، عقل چندان ممدوح نيست و نگاه غاليانه‌اي كه در ميانِ ايشان به جايگاه امامت وجود دارد، انسان را بي‌نياز از عقل معرفي مي‌كند! لذا وجود قرايني از اين دست در اثر فردوسي نيز مي‌تواند مويد ديگري بر امامي مذهبي بودن وي تلقي شود.

ضمن اينكه اساسا شهر توس از قديم يكي از مراكز مهم تشيع بوده است و باز به تصريح استاد خالقي‌مطلق «ديگر شكي در تشيع فردوسي نمي‌ماند». (8)

البته در بخش آغازين شاهنامه نسخه نيكلسون و برخي نسخ ديگر نيز ابياتي هست كه در آن مدح خلفاي راشدين رفته است، اما استاد خالقي‌مطلق آنها را الحاقي و از افزوده‌هاي بعدي مي‌داند. (9) همانطور كه وقتي به وصف اميرالمومنين(ع) مي‌رسد هم بيتي هست كه ظاهرا با ادبيات فردوسي همخواني چنداني ندارد و برخي بر آن باورند كه آن را نيز باید از افزوده‌هاي عصر صفوي دانست كه بر وفق پسند سلاطين آن دوره الحاق شده و استاد خالقي‌مطلق نيز آن را در نسخه خود نياورده است. (10)

اما حتي اگر بر فرض مدح خلفا در برخي نسخه‌ها را قبول كنيم بايد گفت فردوسي ظاهرا بنا به اقتضاي دوران و تنگي گذرگاهِ عافيت براي شيعيان در عصر غزنوي، ناگزير از تقيه بود و در واپسين ابيات شاهكارش حتي يك پيش‌بيني ناب دارد و نويد روزي را مي‌دهد كه نام‌هاي ذكر شده از رونق خواهند افتد و دوران رنج و محنت ناشي از سيطره حكومت خلفايي كه گاه بغض اميرالمومنين(ع) و شيعيانش را داشتند از اين سرزمين رخت برخواهد بست: «تبه گردد اين رنج‌هاي دراز / نشيبي دراز است پيش فراز». پيش‌بيني‌اي كه البته محقق شد و نه تنها رنج‌هاي درازي كه فردوسي به آن اشاره مي‌كرد، تباه شد بلكه سيطره حكومت عربي نيز از مركز بغداد بر ايران تباه شد و ايرانيان به واسطه حمله مغول و خردورزي و فرصت‌سازي دانشمند بزرگ ايراني هم‌ديارِ فردوسي - خواجه نصيرالدين طوسي - توانستند خود، به حكومت عربي بر سرزمين‌هاي خويش پايان دهند و همزمان نداي «أشْهدُ أن علِياً ولِي‌الله» را از سر هر كوي و برزن اين سرزمين فرياد زنند. ايرانياني كه پس از سقوط دولت آل‌بويه از برگزاري مراسم رسمي جشنِ اعيادي چون غدير يا اقامه عزاي محرم براي قرن‌ها محروم بودند، حال همانطور كه حكيم توس گفته بود آن رنج‌هاي دراز تبه شد و نام ديگران از رونق افتاد و تنها بانگ «يا علي» بود كه در ميان اين مُلك و ملّت طنين‌انداز مي‌شد.

اما مهر و ولايت اميرالمومنين(ع) در آثار شاعران ديگري نيز كه با همه مرتبت بالايي كه دارند در مرتبه‌اي پايين‌تر از سران شعر و ادب فارسي قرار دارند نيز نمايان است. از جمله خواجوي‌كرماني كه حافظ ستايشگر او بوده مقام حضرت امير(ع) را معادل ابراهيم خليل(ع) مي‌داند و تصريح مي‌كند: «شاه مردان چون خليل‌الله به صورت بت‌شكن / شير يزدان از رسول‌الله به معني يادگار / مهر او از آسمان لافتي الا علي / تيغ او از گوهر لاسيف الا ذوالفقار».

اما اينكه چرا ايرانيان اعم از سنّي و شيعه نسبت به مذهب اهل‌بيت عليهم‌السلام و به ويژه ولايت اميرالمومنين(ع) اقبالي بي‌نظير در سراسر جهان اسلام از خود به نمايش گذاشته‌اند، دلايلي دارد كه در چند سطح مي‌توان صورتبندي كرد.

الف) علل سياسي گرايش ايرانيان

به مذهب اهل‌بيت(ع)

نخستين مساله عدالت بود كه ايرانيان به تجربه دريافتند حكومتي كه به نام خلافت رسول‌الله در مدينه‌النّبي تاسيس شد و كم‌كم تبديل به سلطنتي تمام‌عيار شد، نسبتي با آموزه‌هاي قرآني از قبيل «يا أيُّها الناسُ إِنا خلقْناكُمْ مِنْ ذكرٍ وأُنْثىٰ وجعلْناكُمْ شُعُوبًا وقبائِل لِتعارفُوا إِن أكْرمكُمْ عِنْد‌الله أتْقاكُمْ إِن‌الله علِيمٌ خبِيرٌ» (حجرات، 13)، ندارد و حاكماني كه «خليفه رسول‌الله» خوانده مي‌شوند بيش از هر چيز به دنبال سيادت عرب و در ميان عرب نيز به دنبال سيادت قريش و در مراحل بعدي حتي در ميان قريش نيز به دنبال برتري تيره‌اي از آن به نام بني‌اميه هستند؛ يك نظام سياسي به ‌شدت نژادگرا و مبتني بر نظمي قبيلگي كه ريشه در جاهليت داشت!

لذا ايرانيان در دوران حكومت خلفا انواع بي‌عدالتي‌ها را تجربه كردند؛ از حق‌السهم‌شان از بيت‌المال گرفته - كه ميزان آن به مراتب پايين‌تر از اقوام عرب بود - تا نپذيرفتن اسلام‌شان توسط افرادي چون خالدبن وليد- كه مجبور به پرداخت جزيه باشند - و ممنوعيت اينكه مردان‌شان با دختران عرب ازدواج كنند - در صورتي كه هر مرد عرب مي‌توانست با دختران ايراني ازدواج كند - و ... .

اين موارد در درجه اول موجب آن شد كه ايرانيان به لحاظ سياسي گرايش به سمت اپوزيسيون نظام حاكم پيدا كنند كه از قضا در محوريت آن، شخصيت‌هايي قرار داشتند كه نزديك‌ترين افراد به پيامبر(ص) - و حتي اصلي‌ترين اعضاي خانواده ايشان - بودند. اما مساله براي ايرانيانِ صدر اسلام البته تنها سياسي نبود، بلكه مناسبات فرهنگي و اقتضائات آن نيز در اين گرايش سهم خود را داشت كه در موارد بعدي به آن خواهيم پرداخت.

ب) گشودگي تشيع نسبت

به فرهنگ‌هاي اقوام غير عرب

واقعيت اين است كه در مكتب اهل‌بيت(ع)، گشودگي ويژه‌اي - در مقايسه با ساير مذاهب اسلامي - در مورد فرهنگ‌ها و رسوم اقوام غير عرب وجود دارد. البته اين آموزه اصيل اسلام است كه لازم نيست كسي براي اينكه در شمار مسلمين و حتي مومنين درآيد تمام هويت فرهنگي پيشين خود را كنار بگذارد و اينطور نيست كه چون اسلام در آغاز ميان اعراب حجاز ظهور كرده پس فرهنگ عربي، افضل بر ساير فرهنگ‌ها باشد! اما اين اصل اسلامي در دوران پس از رحلت پيامبر(ص) آرام آرام دچار انحراف و در ادامه به‌طور كلي وارونه شد و ارزش‌هاي عربي - و گاه حتي از نوع جاهلي آن - در قالب ارزش‌هاي اسلامي به مسلمانان و به ويژه مسلماناني كه از اقوام غير عرب بودند، تحميل شد! تبعات اين سوءتدبير همچنان تا روزگار ما ادامه يافته است و هنوز هم گاه از عالم ديني فلان مذهب اسلامي چيزي در مذمت عيد دانستن «نوروز» يا حرمت جشن گرفتن در آن يا جشن «مهرگان» و ساير مظاهر ملي‌مان مي‌شنويم.

اما مذهب اهل بيت در اين امر گشودگي به مراتب بالايي داشت تا جايي كه در روايات، نقل شده است روزي در زمان خلافت اميرالمومنين جمعي از ايرانيان به مسجد كوفه رفتند و هدايايي را تقديم حضرت كردند. ايشان از دليل اين كار پرسيدند و آنها توضيح دادند كه ما ايرانيان اين روز را جشن مي‌گيريم و آن را «نوروز» مي‌ناميم. حضرت بدون اينكه چهره در هم بكشند و آن را خلافِ شرع اعلام كنند هدايا را قبول و آن را ميان بخشي از مردم تقسيم كردند و دعا كردند و فرمودند هر روزتان نوروز باشد.

در سنت ساير ائمه نيز شاهد همين سبك برخورد با نوروز هستيم و حتي گاه براي فرارسيدن آن از سوي ايشان انجام برخي مناسك هم پيشنهاد شده است تا جايي كه تعدادي از آنها در كتاب مشهور «مفاتيح‌الجناح» مرحوم حاج‌شيخ عباس قمي (ره) نيز آمده است. از جمله اينكه در آنجا اين روايت نقل شده است كه حضرت صادق(ع) به مُعلّي‌بن خُنيس فرمودند كه چون نوروز شد، غسل كن و پاكيزه‌ترين جامه‌هاي خود را بپوش، به بهترين بوها خود را خوش‌بوي كن و در آن روز روزه بدار و فلان نماز را ادا كن و ... حال اين سفارش‌ها از رييس مذهب جعفري را مقايسه كنيد با اظهاراتي كه از فلان عالم عامه نقل مي‌شود مبني بر اينكه هر كسي در نوروز لباس نو بپوشد يا آن را تبريك بگويد فعل حرام انجام داده است و ...

واقعيت اين است كه اجداد ما ايرانيان علي‌رغم حمله اعراب، پيام اسلام را پذيرفته بودند اما بناي آن را نداشتند كه هويت ملي خود را كنار بگذارند و از فرق سر تا نوك پا عرب شوند! چيزي كه شايد برخي خلفا به ويژه در دوران امويان و عباسيان، هوسِ آن را در فكرِ خامِ‌ خويش مي‌پروراندند. لذا از اين نظر هم مكتب اهل‌بيت(ع) براي ايرانيان مسيري امن‌تر بود تا در عين باور به عقايد اسلامي، همچنان حافظ ميراث ملي و مناسك فرهنگي خود باشند.

ج) قرابت فرهنگ ايراني با قرائت شيعي از اسلام

نكته ديگر اما قرابتي است كه ميان فرهنگ ايراني با قرائت شيعي از اسلام به چشم مي‌خورد. برخلاف ديدگاه اهل سنت بر مبناي روايتي كه خليفه اول از قول پيامبر(ص) نقل كرد: «الائمه من قريش»، معيار شيعه در خلافت پيامبر(ص)، قبيله نيست، بلكه وصايت است. وصايتي كه از قضا منحصر در خاندان ايشان است و بس! اين مساله اگرچه ريشه قرآني دارد و همانطور كه در آيات متعددي از قرآن، سخن از آل ابراهيم، آل يعقوب، آل اسحاق، آل عمران و ... رفته و طبيعي است كه آل محمد(ص) نيز از اين قاعده مستثني نباشد.

در نهج‌البلاغه از اميرالمومنين(ع) پيشگويي‌هايي نسبت به پس از شهادت ايشان و دوران اموي آمده است - «أمّا إِنّهُ سيظْهرُ عليْكُمْ بعْدِي رجُلٌ رحْبُ الْبُلْعُومِ، مُنْدحِقُ الْبطْنِ يأْكُلُ ما يجِدُ و يطْلُبُ ما لا يجِدُ، فاقْتُلُوهُ و لنْ تقْتُلُوهُ. ألا و إِنّهُ‌سيأْمُرُكُمْ بِسبِّي‌و الْبراءه مِنِّي، فأمّا السّبُّ فسُبُّونِي فإِنّهُ لِي زكاهٌ و لكُمْ نجاهٌ؛ و أمّا الْبراءهُ، فلا تتبرّءُوا مِنِّي، فإِنِّي وُلِدْتُ علی الْفِطْرهِ و سبقْتُ إِلی الْإِيمانِ و الْهِجْره؛ همانا پس از من مردی بر شما چيره شود كه گلويی گشاده دارد و شكمی فراخ و برون افتاده. بخورد هر آنچه يابد و بجويد آنچه نيابد. اگر توانيد او را بكشيد و نتوانيدش كشت. او شما را فرمان دهد تا مرا دشنام گوييد و از من بيزاری جوييد. اما دشنام، مرا دشنام دهيد كه برای من زكات است و برای شما نجات. امّا بيزاری، از من بيزاری مجوييد كه من بر فطرت مسلمانی زادم و در ايمان و هجرت از همه پيش افتادم». (13)

از جاماسب نيز در متون زرتشتي (رساله پهلوي يادگار زريران، گشتاسب‌نامه دقيقي و جاماسب‌نامه) پيش‌بيني‌هايي ذكر شده است. (14)

نكته جالب‌تري كه در مورد جاماسب وجود دارد اينكه گفته‌اند، نامه‌اي از وي ديده شده كه به پارسي قديم است؛ نام آن «فرهنگ ملوك و اسرار عجم» است و عنوان آن به نام گشتاسب‌شاه است. گويند پنج هزار سال از روزگار آينده را پيش بيني كرده و از سلاطين و انبيا خبر داده است؛ حضرت موسي را «سرخ‌شبان باهودار» (باهو=چوبه دستي) و حضرت عيسي را «پيامبرِ خرنشين» و از حضرت رسول(ص) به «مهرآزما» تعبير كرده است. (15)

از جاماسب حتي سخناني نقل شده كه با تصويري كه از اميرالمومنين(ع) در نزد مسلمين نقش بسته است، همخواني عجيبي دارد. از جمله اينكه گفته است: «بدترين خصال، ترك كرم است و بهترين اقبال ترك خسّت است» (16) و ما مي‌دانيم كه اميرالمومنين(ع) مظهر كرم و بخشش بوده تا جايي كه دو آيه قرآن صراحتا به ذكر اين فضيلت ايشان اختصاص يافته است؛ آيه موسوم به «ولايت»؛ «إِنّما وليكمُ‌الله و رسولُهُ والذين آمنوا الذين يقِيمُون الصلوه و يوتُون الزكوه و هُم راكعون؛ ولی شما تنها خدا و پيامبر اوست و كسانی كه ايمان آورده‏‌اند همان كسانی كه نماز برپا می دارند و در حال ركوع زكات می‌دهند» (17) و همچنين آيه «ويُطْعِمُون الطّعام علی حُبِّهِ مِسْكِينًا و يتِيمًا وأسِيرًا؛ به [پاس] دوستی [خدا] بينوا و يتيم و اسير را خوراك می‏‌دادند» (18).

توجه به اين پيشينه فرهنگي ما ايرانيان با اين آموزه‌هاي پيشااسلامي، شايد بتواند ما را به درك بهتر و دقيق‌تري از آن برساند كه چرا اجداد ما در ميان مذاهب مختلف اسلامي، مذهب اهل بيت‌ پيامبر(ص) با محوريت شخص شاخصي چون اميرالمومنين(ع) را برگزيدند. همينطور مي‌تواند ما را در فهم چرايي تفاوت اهل سنّت ايران با ديگر سنّي‌هاي جهان اسلام از اين منظر رهنمون كند. چنانكه گفته شد اهل سنّت ايران را برخي متفكران ما، «سنّي‌هاي دوازده ‌امامي» ناميده‌اند، چراكه ايشان در عرض ارادت به خاندان عترت و محبت نسبت به ائمه هدي، چيزي كم از شيعيان نداشته و ندارند و شايد تنها تفاوت‌شان را بتوان در همين خلاصه كرد كه از نظر ايشان حكومت خلفاي راشدين مشروع بوده در حالي كه از نظر شيعه چنين نيست.

آري غدير كه نماد ولايت مولاي متقيان - و به تعبير شيخ اجل سعدي «شاهِ مردان» است - فارغ از اهميت ديني و مذهبي آن، مظهر هويت ملي ما ايرانيان نيز هست. هويتي كه از پيشينه فرهنگي ما و ناخودآگاه تاريخي ما نشات گرفته و گويي همه آن را در سيماي ملكوتي جوانمردي از نسل انبيا و انساني بر گونه اساطير خود يافته است.

لذا سالروز هجدهم ذي‌الحجه سال دهم هجري در تقويم قمري - كه مهم‌ترين روز منسوب به اميرالمومنين(ع) و يادآور مقام بالا و ولايت بلافصل ايشان است - براي ما ايرانيان فقط يك روز مذهبي صرف در تقويم شيعي نيست! غدير براي همه ما ساكنان جاي‌جاي اين مرز و بوم - با هر زبان، قوميت و مذهبي - روزي است كه در آن، بخشي از هويت ملي‌مان را از گذشته‌هاي دور - و حتي قرن‌ها قبل از وقوع رويداد غدير - مي‌يابيم و صاحب اين روز بزرگ را صاحب همه نيكي‌هاي انساني و همان «شاهِ مردان» مي‌دانيم.

 

فهرست ارجاعات

1- سعدي، بوستان، تصحيح و توضيح غلامحسين يوسفي، انتشارات خوارزمي، چاپ دوازدهم؛ 1396، ص83، بيت1238.

2- عطار نيشابوري، فريدالدين، تذكره‌الاوليا، تصحيح رينولد ا. نيكلسون، با مقدمه محمد قزويني، انتشارات هرمس، چاپ دوم؛ 1394، صص58و820.

3- فردوسي، ابوالقاسم، شاهنامه، تصحيح جلال خالقي‌مطلق، نشر سخن، چاپ سوم؛ 1398 ، بخش يكم، جلد1، ص5.

4- همان.

5- همان.

6- خالقي‌مطلق، جلال، مقاله دينِ شاعر و مذهب او، به نقل از جستاري در مذهب اسماعيلي فردوسي، حميدرضا اردستاني‌رستمي، نشر نگاه معاصر، چاپ اول؛ 1399، ص363.

7- همان، ص364.

8- همان.

9- همان.

10- «نباشد به جز بي‌پدر دشمنش / كه يزدان در آتش بسوزد تنش» (فردوسي، شاهنامه، بر پايه چاپ مسكو، انتشارات هرمس، جلد اول، چاپ اول؛ 1382، ص5) .

11- ابوالقاسم فردوسي، شاهنامه، تصحيح جلال خالقي‌مطلق، نشر سخن، جلد4، چاپ سوم؛ 1398، ص1084، بيت 89.

12- اوشيدري، جهانگير، دانشنامه مزديسنا، نشر مركز، چاپ ششم؛ 1394، ص229.

13- نهج‌البلاغه، خطبه 57، ترجمه سيد جعفر شهيدي.

14- اوشيدري، جهانگير، دانشنامه مزديسنا، نشر مركز، چاپ ششم؛ 1394، ص229.

15- اوشيدري، جهانگير، دانشنامه مزديسنا، نشر مركز، چاپ ششم؛ 1394، ص230.

16- همان.

17- مائده، 55، ترجمه محمدمهدي فولادوند.

18- انسان، 8، ترجمه محمدمهدي فولادوند. 


      فردوسي البته در بيان فضائل اميرالمومنين(ع) سنگ تمام مي‌گذارد و در همان آغاز با آوردن نام حضرت، فرمايش رسول خدا را گوشزد مي‌كند مبني بر اينكه: «كه من شارستانم [شهر علمم] عليم در است / دُرُست اين سخن گفتِ پيغمبر است / گوايي دهم كين سخن‌ راي اوست / تو گويي دو گوشم پر آواي اوست» (3) . فردوسي در ادامه نيز عرض ارادت خود را به ساحت اهل بيت عليهم‌السلام بيان و خاندان عترت را به كشتي نجات تشبيه مي‌كند: «خردمند گيتي چو دريا نهاد / برانگيخته موج از او تندباد / چو هفتاد كشتي بر او ساخته / همه بادبان‌ها برافراخته / يكي پهن كشتي بسان عروس / بياراسته همچو چشم خروس / محمد بدوي‌اندرون با علي / همان اهل بيت نبي و وصي». فردوسي نهايتا ايمان به رسالت پيامبر(ص) و ولايت اميرالمومنين(ع) را سبب هدايت و موجب نجات مي‌داند: «اگر چشم داري به ديگر سراي / به نزد نبي و وصي گير جاي!»
    در بخش آغازين شاهنامه نسخه نيكلسون و برخي نسخ ديگر نيز، ابياتي هست كه در آن مدح خلفاي راشدين رفته است، اما استاد خالقي‌مطلق آنها را الحاقي و از افزوده‌هاي بعدي مي‌داند. همانطور كه وقتي به وصف اميرالمومنين(ع) مي‌رسد هم بيتي هست كه ظاهرا با ادبيات فردوسي همخواني چنداني ندارد و برخي بر آن باورند كه آن را نيز باید از افزوده‌هاي عصر صفوي دانست كه بر وفق پسند سلاطين آن دوره الحاق شده و استاد خالقي‌مطلق نيز آن را در نسخه خود نياورده است.
     اما حتي اگر بر فرض، مدح خلفا در برخي نسخه‌ها را قبول كنيم بايد گفت فردوسي ظاهرا بنا به اقتضاي دوران و تنگي گذرگاهِ عافيت براي شيعيان در عصر غزنوي، ناگزير از تقيه بود.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون