شبنم كهنچي
يكي، دو روز بيشتر از شصتونه سال پيش مرتضي را اعدام كردند؛ سحرگاه بيستوهفتم مهرماه. او را از آغوش زندگي بيرون كشيدند، از آغوش ادبيات، از آغوش دوستانش، از آغوش عشق... آخرين جملهاش را روي كاغذ مينويسد، نقطه را ميگذارد، چشمبسته، دستبسته با بدن طنابپيچ ميايستد و به سوي مرگ آغوش باز ميكند؛ اين تصويري است كه شاهرخ مسكوب از او در روزنامه عصر ديد و من هرگاه اين بخش از خاطرات شاهرخ مسكوب را ميخوانم و اين تصوير مرتضي كيوان را ميبينم، ياد داستان كوتاه «اعدام» نوشته حسن تهراني ميافتم، آنجا كه مرد را به چوب بستهاند و تيربارانش ميكنند و راوي ميگويد: «گلوله سوم به خودنويسم خورد. سرباز سوم فرياد زد: «خونش سبزه» پشتم خاريد. خودم را به تير كشيدم...» گويي راوي مرده داستان كوتاه «اعدام»، مرتضي كيوان است با همان خودنويس سبزي كه هميشه همراه داشت و نجف دريابندري اينطور از آن ياد كرده: «هميشه خودنويس خوب با جوهر سبز و مقداري يادداشت توي جيب بغلش داشت. اين يادداشتها را از لاي كتابها و مجلهها و حتي روزنامهها برميداشت، از هر نكته خواندني يا عجيب يا مضحكي كه به چشمش ميخورد. ما همديگر را معمولا توي كافهها ميديديم و كيوان همين كه مينشست يادداشتهايش را از جيبش درميآورد و روي ميز ميريخت. اسم اين يادداشتها گنجشكهاي كيوانيه بود و همه ما براي ديدن آخرين گنجشكها بيتاب بوديم.»
و آخرين گنجشك كيوانيه اين بود: «بوسههاي بيشمار براي همه ياران زندگيم.»
در آستانه سالروز تيرباران شدن مرتضي كيوان، زندگي ادبي او را مرور كردهايم.
كيوان در ابتداي قرن
مرتضي كيوان يك قرن پيش به دنيا آمد؛ 1300. همان سالي كه ميرزا كوچك خان در گردنه گيلوان، ميان سرما جان داد، سالي كه شورشيان شكست ميخوردند؛ شورشيان خراسان، شورشيان كردستان، شورشيان فارس و... همان سالي كه سيمين دانشور به دنيا آمد تا بيست و دو سال بعد وقتي با نام مستعار «شيراز بينام» در روزنامه ايران مينوشت، مرتضي كيوان تشويقش كند داستانهاي پراكندهاش را جمعآوري و منتشر كند و حاصل بشود: «آتش خاموش» كه شانزده داستان كوتاه سيمين دانشور در آن جمع شده بود. كيوان سال 1300 به دنيا آمد، همان سالي كه شعبان جعفري به دنيا آمد و بزرگ شد و بزرگ شد تا در كودتاي 1332 آوازهاش در ايران بپيچد؛ يكيشان بشود «مرتضي كيوان»، يكيشان بشود «شعبان بيمخ».
مرتضي كيوان شاعر بود، منتقد بود، روزنامهنگار بود، گاهي داستان مينوشت. او را به عنوان اولين ويراستار ايراني ميشناسند و بسياري از آثار مهم مانند وداع با اسلحه با ترجمه نجف دريابندري را او ويراستاري كرده است. مرتضي، مركز حلقهاي بود كه شاعران و نويسندگاني مانند احمد شاملو، سياوش كسرايي، مصطفي فرزانه، هوشنگ ابتهاج، نجف دريابندري را در آن گردهم جمع كرده بود.
كيوان و ياران
كيوان را نميتوان بدون سياست شناخت. او وقتي 24 سال داشت به حزب توده پيوست، يكسال بعد از جلال آلاحمد و محمود اعتمادزاده. آن سالها اطرافيان كيوان، اكثرا تودهاي بودند. دوستان و ياراني مانند نجف دريابندري كه وقتي مرتضي كيوان اعدام شد به جرم تودهاي بودن در زندان بود. يا احمد شاملو كه با دستگيري كيوان، تنها نسخههايي كه از بعضي نوشتههايش داشت و نزد كيوان بود از بين رفت؛ آثاري مانند مرگ زنجره و سه مرد از بندر بيآفتاب كه از خانه كيوان ضبط شد و هرگز به دست شاملو نرسيد. شاملو كه سال 32 به زندان قصر افتاده بود، زمستان 33 از زندان آزاد شد، زمستاني كه كيوان نتوانست ببيند. سياوش كسرايي نيز از دوستان كيوان بود كه سال 27 وارد حزب توده شد و سال 32 مدت كوتاهي به زندان افتاد. شاهرخ مسكوب نيز سال 33 زنداني شد و خودش ميگفت ياد مرتضي و مادرش در زندان او را زنده نگه داشته، مرتضايي كه وقتي هنوز شاهرخ در زندان بود، اعدام شد. شاهرخ مسكوب سال 36 از زندان آزاد شد. ابراهيم يونسي هم بود كه سال 1327 عضو شده بود و سال 33 كه سال بدي براي حزب توده بود دستگير و محاكمه شد ولي چون يكي از پاهاي خود را در دوران خدمت در ارتش از دست داده بود تحفيف گرفت و به حبس ابد محكوم شد و سال 41 آزاد شد. از ميان نويسندگان كسان ديگري هم عضو حزب توده بودند، بزرگاني مانند ابراهيم گلستان يا بزرگ علوي. مرتضي كيوان بعد از كودتاي 28 مرداد سه تن از نظاميان فراري حزب را در خانه خود پناه داد و همين باعث دستگيرياش شد. او 27 مهر در زندان قصر تيرباران و ديده بر جهان بست؛ همان سالي كه محمدجعفر پوينده ديده بر جهان گشود.
در رثاي كيوان
مرگ كيوان در حالي كه پر از شور زندگي بود، عشق برايش هنوز تازه بود و رخت دامادياش را تازه از تن كنده بود، براي اهالي ادبيات در سال 33 يك تراژدي بود: «سال بد/ سال بد/ سال اشك/ سال شك/ سال روزهاي دراز و استقامتهاي كم/ سالي كه غرور گدايي كرد/ سال پست/ سال درد/ سال عزا/ سال اشك پوري/ سال خون مرتضا.» (احمد شاملو)
كيوان، دوست زياد داشت كه اكثرا اهل ادبيات بودند؛ شاعر، داستاننويس، منتقد، مترجم. شايد به همين دليل است كه مرگِ كيوان در ادبيات ايران ردي از خود بر جاي گذاشت. در ميان شاعران، شايد بتوان گفت شاملو و ميان مترجمان نجف دريابندري هميشه سوگوار كيوان ماندند. آيدا، همسر شاملو ميگويد آخرين حرفهاي شاملو در بستر مرگ درباره كيوان بوده: «شاملو سه روز بود كه نخوابيده بود و درد شديد داشت. بهش گفتم: احمد يه خرده چشمات رو هم بذار شايد خوابت ببره. شاملو گفت: نه! اينطوري بهتر ميبينمش. زلال ميبينمش. گفتم: كي رو؟ گفت: مرتضا كيوان رو. و بعد رفت تو اغما و ديگه حرف نزد. اين آخرين حرف شاملو بود.»
نجف دريابندري هم در مصاحبهاي گفته بود: «صحبت كردن درباره كيوان براي من آسان نيست، گمان نميكنم براي هيچكدام از دوستان او آسان باشد. چون كه اين كار خيلي راحت ممكن است به نوعي روضهخواني لوس و سانتيمانتال مبدل بشود و اين درست خلاف خاطرهاي است كه پيش همه ما از كيوان باقي مانده و هيچكدام ميل نداريم آن را مغشوش يا مخدوش كنيم. كيوان نقطه مركزي حلقههاي بيشماري از دوستان گوناگون بود كه بعضي از آنها حتي همديگر را نميشناختند. الان كه نزديك چهل سال از مرگ كيوان ميگذرد دست زمانه اين حلقهها را پراكنده كرده، هر كدام ما به سي خودمان رفتهايم و آدم ديگري شدهايم... ولي اسم كيوان براي همه ما در حكم كلمه رمزي است كه به محض اينكه ادا ميشود پردههاي دوري و سردي را پس ميزند و ما را به هم نزديك ميكند.»
اين سروده هوشنگ ابتهاج نيز كه در رثاي كيوان سروده شده، بسيار خوانده شده: ««من در تمام اين شب يلدا/ دست اميد خسته خود را/ در دستهاي روشن او ميگذاشتم/ كيوان ستاره بود/ با نور زندگي كرد/ با نور درگذشت.»
سياوش كسرايي بارها تعريف كرده نيما يوشيج، شبي كه خبر تيرباران كيوان را شنيد اين رباعي را سرود: «بيچاره ندانست كه چون ميگريم، گرييد و نه آگاه كه خون ميگريم، چون شب بگذشت و مستي آرام گرفت، دانست كه من با چه جنون ميگريم.» خود كسرايي يكسال بعد از تيرباران كيوان به يادش اين شعر را نوشت: «اي عطر ريخته، اي عطر گريخته، دل عطردان خالي و پر انتظار توست، غم يادگار توست». او اشعار «گهواره شب» و «پاييز درو» را نيز براي كيوان سروده است.
كيوان در نقش منتقد
مرتضي كيوان شعر گفت، داستان هم نوشت، نقد هم كرد. اما موفقيتي كه در نقد به دست آورد، جديت و تيزبيني كه در اين كار داشت، در شعر و داستان نداشت. او آثار متنوعي را براي نقد انتخاب ميكرد؛ شعر، داستان، مقالات فرهنگي و هنري و فلسفي. او هنگامي كه اولين مجموعه شعر احمد شاملو را خواند به او هشدار داد از آنجايي كه رد پاي شاعراني مانند نيما يوشيج، فريدون توللي، پرويز ناتل خانلري و مهدي حميدي شيرازي را در اشعارش ميبيند، بهتر است به جاي پسرو بودن، پيشرو باشد و مراقب اژدهاي رمانتيسم باشد. او ميگفت اشعار شاملو چون با تفكر و تخيل آميخته شده، خواندني و گيراست. ميتوان گفت جديترين نقدهاي كيوان بين سالهاي 23 تا 26 منتشر شد. نقدها و مقالاتي كه اكثرا با نامهاي مستعار منتشر شد؛ م. كيوان، م. ك. م. فروردين، م. گراش، آبنوسي، دلپاك، سايه، بيزار، پگاه، سامان، مهتاب، آويده. از جمله نقدهاي او ميتوان به اين كتابها اشاره كرد: فاجعه، ديوان غبار، ولگردان از «ماكسيم گورکي»، علوم براي توده نوشته دكتر «فروتن»، حسن يا در جاده زرين سمرقند از «جيمز الروي فلكر»، خدايان تشنهاند از «آناتول فرانس»، داستانهاي ملل، دخمهنشينان از «ميخاييل سادو دهآنو»، فرزند خلق از «موريس تورز»، ديد و بازديد از «جلال آلاحمد»، سايه از «علي دشتي»، ارواح مترمد از «جبران خليل جبران»، مدح ديوانگي از «اراسم»، افسانهها از «صبحي مهتدي»، كمونيستم و رستاخيز فرهنگ از «روژه گارودي»، آرا و عقايد از «گوستاو لوبن»، بيست و چهار ساعت زندگي يك زن از «اشتفن تسوايگ»، انسان وحشي از «اميل زولا».
در يادداشتهاي كيوان، نقدي بر كتاب «شاهكار» نوشته جمالزاده در مرداد سال 23 نوشته شده كه نمونه خوبي براي نشان دادن نگاه او در نقد است: «نميدانم جمالزاده كه در كتاب «يكي بود و يكي نبود» آن همه هنرمندي به كار برده و به شيريني قند قصه نوشته و به رواني آب ابتكارات جذاب و دلنشين ادبي بهكار برده، چگونه در شاهكار خود اين همه چرت و پرت نوشته؟ اينجاست كه بايد گفت اصل تكامل چيزي جز غلط مشهور نيست يا در ادبيات مصداق ندارد... نويسندهاي كه بيست سال پيش نوشتهاش از شاهكارهاي ادبيات فارسي قلمداد شده و به راستي كه بهترين نمونه ادبي نثر عاميانه فارسي زبانان شناخته ميشود، چگونه پس از بيست سال كتابي به بيسر و تهي و بيهودگي شاهكار مينويسد؟ هر نوشتهاي بايد نتيجهاي داشته باشد كه با كميت و كيفيت آن نوشته مناسب باشد. ندانستم از اين همه لاطائل كه چون خوابهاي درهم و برهم شيخ پرخوري مسخره و مهمل است چه نتيجهاي عايد ميشود و كدام درد اجتماعي دوا ميگردد؟»
يا در نامهاي به شاملو در نقد شعر مينويسد: «مردم از شاعر چه ميخواهند؟ آيا اين را ميخواهند كه عشقش را بكشد؟ معشوقش را رها كند؟ و خلاصه عاطفه شخصياش را از ميان ببرد؟ مسلما و قطعا نه. مردم ميخواهند كه شاعر مفسر دردها، خشمها، اميدها و شاديهاي آنها باشد. و در اين ميان البته از عشق نيرو بگيرد و چه عشقي بهتر، قويتر و گراميتر از محبتي كه از مردم الهام بگيرد و به آنها نيرو بدهد. شاعر بايد متين باشد. در كار خود شتاب نداشته باشد. ميتوان فرد و جامعه را آشتي داد هنگامي كه رعايت اساس و اهميت وظيفه نسبت به فرد و نسبت به جامعه را ملحوظ داشت.»
طبعآزمايي مختصري در داستان
كيوان علاوه بر اينكه به شعر علاقه داشت و گاهي شعر مينوشت، داستان هم مينوشت. هرچند موفقيتي در داستاننويسي نداشت و جدي هم دنبالش نكرد. در ميان يادداشتهايش طي سال 32، داستان كوتاهي پيدا شده كه دو شخصيت به نامهاي علي و مرتضي دارد. آنطور كه همسرش پوري سلطاني درباره اين داستان گفته، مرتضاي اين داستان، خود كيوان است: «مرتضي جواني است احساساتي و شديدالتاثير اما سليم و بردبار... زيباپرست و ادبدوست. زيبايي را در هر چه باشد: در طبيعت و نقاشي، زن و موسيقي به يك اندازه دوست دارد، اما شعر خوب را به همه آنها ترجيح ميدهد... دوستپرست و رفيقباز است... براي اولي از جان و مال و فداكاري دريغ ندارد و براي دومي هيچكس را از خود نميرنجاند... خودخواهي خيلي كم و به نحو سعادتبخشي در او وجود دارد... هميشه آرزومند دلباخته است... زن را به خاطر شعر دوست دارد زيرا وجود او را در سرلوحه دفتر زندگي و احساسات ميداند. ناله ويلن قلب او را به لرزه ميآورد و اثر اشعار شورانگيز و حال زنهاي در عشق ناكام شده را در روح او ايجاد ميكند. زندگي را فقط به خاطر احساسات دوست دارد و به مبادي آن جز به ديده احساس نمينگرد... حسرت و ناكامي و اميد و آرزو چهار عامل موثر و سمجي هستند كه دست از گريبان احساسات او برنميدارند... دروازه دلش با كليد محبت گشوده ميشود و كشتي وجودش را امواج عشق و عاطفه و فشار آرزو و تخيل در درياي توفاني احساسات ناراحت ميكند و نميگذارد آرام بماند. محجوب و سرسخت و ماجراجوست... اين حالات در موقعيتهاي مختلف، متناسب با روح او ايجاد ميشوند و از احساسات او تجلي ميكنند. به فرمان احساسات از هيچ خطري نميترسد و از هيچ كار سخت روگردان نيست. هميشه در انتظار حوادث و نامرادي به سر ميبرد و پيوسته خواهان زندگي انقلابي و پر حادثه است.»
وداعِ كيوان
به قول شاهرخ مسكوب «چرا مرتضي كيوان از ياد ما نميرود و مرگش را نميتوان بر خود هموار كرد. چرا؟...» حالا و هنوز بعد از شصت و نه سال، كيوان براي بسياري از اهالي ادبيات، عزيز است و براي جوانترها مرموز است. هنوز عشق او به همسرش و تاثيري كه بر دوستان ِ اهل ادبش داشت، بسياري از ما را به كنجكاوي درباره خويش واميدارد. هرچند مسكوب در كتاب «مرتضي كيوان» جواب اين سوال را داده: «مرتضي چنان زيست كه دوست نداشتنش آسان نبود». مرتضي كيوان، مردي كه به قول نجف دريابندري، «معمولا كت و شلوار تيره ميپوشيد و كراواتهاي قشنگ ميزد اگرچه نميدانم به چه دليل يك وقت تصميم گرفت فقط كراوات مشكي بزند و از آن به بعد هميشه كراواتش مشكي بود.... ظاهرش عادي بود. قدش از متوسط اندكي كوتاهتر بود، با قدمهاي تند راه ميرفت. موي خرمايي موجداري داشت كه به دقت به عقب شانه ميكرد. عكسهاي قديمش نشان ميدهد كه قبلا فرقش را از وسط باز ميكرده و به مويش روغن ميزده... چشم و ابروي گيرايي داشت. پشت چشمش ورمدار و ابرويش كماني و كشيده بود: كاملترين ابرويي كه من ديده بودم... بينياش كشيده ولي كوفته بود. پشت لب بلندي داشت كه به سبيل باريكي آراسته بود. دوتا دندان جلويش كمي روي هم سوار شده بود و شايد به همين علت حرف سين را كمي بچگانه تلفظ ميكرد....» مرتضي كيوان، مردي كه اينگونه وداع كرد: «بوسههاي بيشمار براي همه ياران زندگيم... مرتضي كيوان، سه و نيم بعد از نيمهشب، دوشنبه 26 مهرماه 1333»
آيدا، همسر احمد شاملو ميگويد آخرين حرفهاي شاملو در بستر مرگ درباره كيوان بوده: «شاملو سه روز بود كه نخوابيده بود و درد شديد داشت. بهش گفتم: احمد يه خرده چشمات رو هم بذار شايد خوابت ببره. شاملو گفت: نه! اينطوري بهتر ميبينمش. زلال ميبينمش. گفتم: كي رو؟ گفت: مرتضا كيوان رو. و بعد رفت تو اغما و ديگه حرف نزد. اين آخرين حرف شاملو بود»
ميتوان گفت جديترين نقدهاي كيوان بين سالهاي 23 تا 26 منتشر شد و اكثرا با نامهاي مستعار روي آثاري ازماكسيم گورکي، جيمز الروي فلكر، آناتول فرانس، ميخاييل سادو دهآنو، موريس تورز، جلالآلاحمد، علي دشتي، جبران خليل جبران، روژه گارودي، زولا و...