انكار واقعيت
عباس عبدي
مخاطب اين يادداشت در درجه اول طرفداران موضع موجود و اصولگرايان هستند. به نظر ميرسد، مشكلي اساسي در ساختار رسانهاي و ارتباطي ايران وجود دارد كه آثار آن در ذهن و روان طرفداران وضع موجود بازتاب پيدا كرده كه منجر به انكار بديهيات و حقايق نزد آنان شده است. حقايقي كه با كمترين قدرت بينايي ميتوان ديد و با كمترين قدرت شنوايي نيز ميتوان شنيد. انكار واقعيت حتي اگر مصلحتجويانه باشد در صورت تداوم به جزيي مهم از ذهنيت فرد انكاركننده تبديل ميشود، به گونهاي كه كمكم قدرت ديدن واقعيت را از دست خواهد داد و به اين اعتقاد ميرسد كه اين واقعيات وجود ندارد. اين خطري است كه جامعه ايران را تهديد ميكند، به ويژه آنكه بخش مهمي از مخالفان حكومت نيز دچار اين سوگيري شناختي و اطلاعاتي شدهاند. فرض كنيم كه دو طرف يك دعوا، هر كدام ارزيابي غيرواقعي از قدرت خود داشته باشند، طبيعي است كه دچار رفتارهاي نادرست براساس اين ارزيابيها ميشوند و هر كدام با رغبت وارد دعوايي ميشوند كه خود را پيروز قطعي دعوا ميدانند. اين ويژگي يكي از ريشههاي اصلي خشونت و اتخاذ سياستهاي نابخردانه است. موارد مهمي كه به عنوان مصداق اين سوگيري شناختي و اطلاعاتي ميتوان برشمرد، زياد است. رويكرد مردم نسبت به حكومت، رفتار و برداشتهاي ديني مردم، رويكرد مردم نسبت به اصليترين ارزشهاي رسمي از جمله در سياست خارجي و بهطور مشخص قضيه فلسطين. البته ترديدي نيست كه بازتاب اين موارد در فضاي مجازي چندان تطابقي با واقعيت ندارد و اين خطاي شناختي است كه مخالفان حكومت مرتكب ميشوند و فضاي مجازي را مترادف با فضاي واقعي تصور ميكنند، ولي به همان ميزان واقعيت عيني نيز چيزي نيست كه طرفداران وضع موجود تصور ميكنند. فاصله واقعيت تا تصور آنان خيلي بيشتر از فاصله تصور مخالفان نظام از واقعيت جامعه تا فضاي مجازي است. آخرين نمونه آن را در جنگ غزه و كوششهاي رسمي براي بازتاب دادن صداي اعتراض جامعه بايد ديد. فيلمهايي كه منتشر شده و حتي اقدامات رسمي كه براي جلب مشاركت مردم به حضور خياباني وجود داشته يا زمينهچينيهاي لازم براي اين مشاركت به تنهايي گوياي اين حقيقت است كه كوششهاي مستمر و كم اثري براي نشان دادن واقعيت جامعه در قابهاي مطلوب ساختار رسمي انجام شده است. كوششهايي كه در موقعيتهاي ديگر از جمله ورزشگاهها به كلي خنثي و ابطال شدهاند. ريشه اين مشكل كجاست؟ به نظر ميرسد كه طرفداران حكومت هنوز متوجه يك مساله بسيار مهم نشدهاند. در جهان امروز، واكنشها نسبت به جنگ غزه دو وجه مردمي و حكومتي دارد. اين دو وجه هيچ كدام نميتوانند جايگزين هم شوند، در حالي كه ميتوانند مكمل يا تصحيحكننده يكديگر باشند. بهطور معمول واكنشهاي جامعه و مردم صريحتر و شفافتر است در حالي كه دولتها با ادبيات ديپلماتيك حرف ميزنند. اتفاقي كه در اين چند دهه در ايران رخ داده حذف استقلال امواج واكنشهاي جامعه و تابع سياست رسمي كردن آنهاست. در واقع ساختار رسمي با دست خود يك جريان قوي در بطن جامعه را تابع خود كرد تا به قدرت خود بيفزايد. در ابتدا مشكل چنداني پيش نميآمد تا هنگامي كه نگاه جامعه و مردم با ساختار سياسي همسو و همراه بود، به همان نسبت نيز همراهي ميكردند، ولي هنگامي كه اين نگاه تغيير كرد بلافاصله تمام ارزشهاي آن ساختار از جمله رويكرد رسمي نسبت به فلسطين نيز مورد اعتراض و نقد قرار گرفت. يك نمونه روشن مواضع جناح چپ غيرمذهبي درباره فلسطين است. مواضعي كه تفاوت چنداني با مواضع جريان اصلي ندارد ولي آنان هيچگاه حاضر نبودند كه در اين مساله در بيانيهها و نيز اعتراضات در كنار جريان اصلي حكومت قرار گيرند، چون اين همصدايي را مصداق حمايت از حكومت تصور ميكردند كه اتفاقا برداشت درستي هم هست. از اين رو كمكم حساسيت خود را نسبت به مساله فلسطين از دست دادند و حتي جريان جوانتر آنان پيوستگي تاريخي خود با اين مساله را نيز از دست دادند. اين فرآيند جداييگزيني براي جريانهاي مذهبي غيرحكومتي و حتي ليبرال هم صادق است. اغلب آنان صد اسراييلي هستند ولي هيچ نوع همدلي با سياستهاي رسمي اين موضوع ندارند و بسياري از رفتارهاي طرفداران آنان را هم نمايشي تلقي ميكنند . اين حقيقتي است كه به علل روشني خود را طي سالها نشان نميداد و در زير پوست جامعه در حال شكلگيري بود، ولي در جريان جنگ غزه به شديدترين شكلي خود را بروز داد. خطاي شناختي طرفداران جريان حاكم در اين مورد، بيش از خطاي شناختي و اطلاعاتي است كه مخالفان نظام در جريان اعتراضات سال گذشته دچار شدند. اين خطاي شناختي محصول عوامل گوناگوني است. در درجه اول به رسميت نشناختن واقعيات مغاير با آرمانها و آرزوهاي رسمي است. همچنين به خدمت گرفتن رسانه به عنوان ابزاري براي تبليغات و بازتاب دادن روايت مطلوب كه نه تنها موجب تغيير واقعيت نميشود، بلكه ميتوان مدعي شد به تشديد آن نيز ميانجامد. اينكه در يك مدرسه و به صورت عادي دانشآموزان به جاي همنوايي با شعار رسمي پخش شده از بلندگوي مدرسه، شعار ضد آن را سر دهند، علامت خوبي است كه طرفداران وضع موجود يك بازنگري جدي در سياستهاي خود كنند. شايد بگويند اين يك مورد است. شعار ورزشگاهها هم فقط يك مورد است و همه اينها توطئه و برنامهريزي است، ولي اينگونه تحليل كردن، همسو با همان نديدن واقعيت و وارونه جلوه دادن آن است. با تغيير مديران مدرسه و مسوولان ورزش و دانشگاه و مسوولان نهادهاي فرهنگي و بسته كردن نظام رسانهاي هيچ چيزي حل نخواهد شد كه قطعا بدتر ميشود. اين ضربالمثل را فراموش نكنيم كه «در خانه اگر كس است يك حرف بس است.» متاسفانه نه يك حرف كه دهها مورد روشن در تاييد اين ادعا وجود دارد كه همه مردم روزانه و به وضوح ميبينند و مهمتر اينكه شكاف مذكور، يعني شكاف ميان ذهنيت و مطلوبيتهاي رسمي با واقعيت در حال افزايش است و آينده نيز بيشتر خواهد شد، ولي هيچ دغدغه و نگراني از خود بروز نميدهند. بهطور كلي حذف عامليت و كنشگري مستقل جامعه آغاز اين انحراف شناختي و اطلاعاتي است و با به وجود آمدن شكاف ميان دولت و مردم، اكنون در جريان جنگ غزه اين زخم چركين سر باز كرده و به وضوح عفونت آن در حال گسترش است.