چون پرده بر افتد...
پرويز نوري
آشنايي من با داريوش مهرجويي برميگردد به زمان ساخت اولين فيلم او «الماس ۳۳» و اوايل سال ۱۳۴۵. آن زمان فيلم به دليل افزايش هزينهها، متوقف شده بود و من در همان روزها رفتم سر صحنه كه دكوري بود شبيه فيلمهاي جيمز باندي. وقتي رسيدم مهرجويي روي چهارپايهاي نشسته و جلويش ميز كوچكي قرار داشت با مقداري كاغذهاي مچاله شده- ظاهرا سناريو يا دكوپاژ- گويي در عالم ديگري سير ميكرد. همين ديدار كوتاه، رابطهاي ديرينه را ميان ما به وجود آورد. دوستي و رابطه صميمانه ما در زمان ساخت فيلم بعدي او «گاو» قوت بيشتري گرفت و سبب شد دورهاي هفتگي با منتقدان در خانه ما داشته باشيم. او توانست «گاو» را با وجود همه سختگيريهاي سانسور آماده نمايش كند. فيلم در جلسهاي خصوصي در استوديو ميثاقيه نشان داده شد و بسياري منتقدان و نويسندگان به سردي با آن برخورد كردند.گويي فيلم روي هيچ يك تاثير زيادي نگذاشته بود، چون آن زمان، غوغاي «قيصر» بود و بحث و جدلهاي تند و تيز و درست در بحبوحه چنين هياهويي «گاو» سر از آخور در آورد. ظاهر امر گواهي ميداد دوستان منتقد اين فيلم را تحويل نگيرند و وقتي در سينما كاپري هم بر پرده رفت، همين شد و «گاو» در ميان شور و شر و سروصداي «قيصر» گم شد (هر چند سالها بعد عاقبت اين فيلم ارزش و اعتبار واقعياش را كسب كرد.) ما در طول سالها هميشه در كنار هم بوديم، ميخواست نقشي را در فيلم «پستچي» به من بدهد، همان نقشي كه بعدا زمن زندهياد، احمدرضا احمدي بازي كرد. سرانجام هم من و همسرم را در فيلم «طهران تهران» شركت داد. زماني كه بهترين فيلم او «دايره مينا »، دچار سانسور شد، در جلسهاي خصوصي آن را به ما نشان داد و ديدم شاهكاري خلق كرده كه هنوز هم همچنان محكم بر جا مانده است . او تنها فيلمساز بزرگي است كه در تمامي دورهها با مشكل سانسور مواجه بود، نه تنها از همان آغاز كار با «گاو»، بلكه تا آخرين اثرش «لامينور». براي من داريوش مهرجويي بهترين فيلمساز تاريخ سينماي ايران است، چگونه ميتوان طنز پرمعناي «اجارهنشينها» را از ياد برد؟ آيا بايد سرنوشت او چنين خونبار و بهتآور رقم بخورد؟ پرويز دوايي عزيزم در كتاب «خيابان شكرچيان» نوشت: آدم امروزي اگر جويا و قدري چشم و گوشش باز باشد از ديدن و شنيدن و آگاه شدن ناگزير است... مسيح گفت: حقيقت را بجوييد و حقيقت شما را آزاد خواهد كرد. عيسي مسيح.