• ۱۴۰۳ جمعه ۱۸ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5613 -
  • ۱۴۰۲ شنبه ۶ آبان

ستارگانِ انتظار به بدرقه‌اش آمدند!

اميد مافي

«بيست و چهار ساعت قبل از بيماري، صحنه اعدام كردهاي عراق را ديدم كه اين جور شدم. اعدام‌هايي كه به دستور صدام حسين بود».
 اين واپسين حرف‌هاي علي اشرف درويشيان روي تخت بيمارستان آن سوي پايتخت بود. داستان‌نويس بي‌بديل كه درست شش سالِ پيش هزار حرف نارسِ ماسيده بر لبانش را بي‌آنكه نجوا كند واگذارد و به ضيافتِ موريانه‌ها دعوت شد. رفيق شفيق صمد بهرنگي كه پس از مرگ او به گفته خودش سعي كرد راه نويسنده‌اي كه از مرزهاي گيتي گذشت و همراه ماهي سياه كوچولو به آب‌هاي آزاد پيوست را ادامه دهد. مردي كه از بيستون برخاست و با داستان ماندگار آبشوران كه روايت زندگي غمبار خودش بود، لحظات شورانگيزي را براي مخاطبان خويش رقم زد. نويسنده‌اي كه جايزه ادبي مهرگان را به پاس يك عمر فعاليت هنري مالِ خود كرد و با رمان سال‌هاي ابري‌اش دردهاي مشترك خود و خوانندگان بي‌شمارش را ششدانگ سند زد.  داستان‌هاي درويشيان عمدتا برگرفته از آلام جامعه‌اي تب‌دار و آكنده از مصايب بود و او با الهام از اتمسفر خاكستري كرمانشاهِ سال‌هاي ماضي، قصه‌هايش را خشت به خشت بنا نهاد و با چشماني نافذ و ذهني غريبه با يائسگي، فقر و فلاكت و فضاحتِ رسوب كرده در دل شهر را در آثارش ساري و جاري كرد و چنان ماهرانه از زوزه شب‌زده روزگار سخن راند كه روشن‌ترين آيه‌ها و واژه‌ها به شكل محيرالعقولي در چشمخانه‌ها  جاي گرفتند. 
خالق سلول ۱۸، از ندارد تا دارا، روز اول تعطيلي، شب آبستن است، فصل نان، ابر سياه هزار چشم و... كه در فضايي رئاليستي دلتنگي خود را به اشتراك گذاشت و احساسات زنگار بسته‌اش را هويدا ساخت، ترجمه و فرهنگ لغت‌هايي را نيز به زبان كردي منتشر كرد تا دِين خود را به خواستگاهش ادا كرده باشد. اينكه در طول حياتش كامكارها به عشق مردي كه همچون باران بر مرغزارها باريد و نواي حزن‌انگيز گوراني را به گوش‌ها رساند بر دف‌ها كوبيدند يا نه، هيچ‌كس نمي‌داند. شايد براي جماعت مرده‌پرست هيچ‌چيز بهتر از آن نبود كه در نخستين روزهاي آبان‌ماهِ تلخ، زمين مادرزاد نازا را نفرين و پيكر نحيف علي اشرف را تا قطعه ۷ بهشت سكينه كرج بدرقه كنند و به دست ستارگان انتظار بسپارند. بزرگي كه در دوران زنده بودنش به قدر كافي قدر نديد و پس از مرگش منتقدان، با گشاده دستي آثار برجامانده‌اش را با آثار ماركز و فالكنر مقايسه كردند.اما چه سود كه راقم داستان‌هاي كوتاه، درد و رنج‌هايش را با خود به گور سرد برد و كاغذهاي مچاله شب مانده را  كنار فنجان قهوه‌اش  رها  كرد.
علي‌اشرف درويشيان حالا لابد در جايي امن‌تر و آرام‌تر به مادرش پيوسته و تلاطم اندوهش را در ديار سايه‌ها با زني از جنس آينه قسمت كرده است. مادري كه آقاي داستان‌نويس روزگاري در فراقش با عجزي عجينِ با تعشُق و تعلُق و تعطُف اينگونه واژه‌ها را رج زد: 
«ننه چطور ممكن بود بميرد. پس چه كسي رخت مردم را مي‌شُست؟ پس كه براي مردم كلاش مي‌چيد؟ هر وقت شيطاني مي‌كرديم، چه كسي ميان ران‌هاي ما را با چنگول كبود مي‌كرد؟ چه كسي به بابا التماس مي‌كرد تا براي عيدمان جفتي جوراب بخرد؟ چه كسي...»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون