• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5670 -
  • ۱۴۰۲ پنج شنبه ۱۴ دي

گفت‌وگو با جواد مجابي به مناسبت نمايشگاه نقاشي‌ و طراحي‌هايش

70 سال نفس کشیدن با رویاهای رنگین

مريم آموسا

وقتي از جواد مجابي حرف مي‌زنيم، همزمان از شاعر و نويسنده‌اي مي‌گوييم كه روزنامه‌نگار، منتقد هنري و البته نقاش هم هست. كسي كه در 84 سالگي همچنان نوجو و پيشرو است. دكتر مجابي را بايد مصداق هنرمند- روشنفكري دانست كه با نگاه تاريخي‌اش همواره به افق‌هاي آينده نظر دارد.

جهان‌بيني او در دهه‌هاي متمادي همواره از خلاقيتش مراقبت كرده و تداوم كار ادبي و هنري او بارها از سوي بسياري از صاحب‌نظران به عنوان صورت مثالي نويسنده- هنرمند حرفه‌اي تحسين شده است. جداي از اينها، بي‌شك او سهم بسزايي در شناسايي و معرفي نسلي از هنرمندان پيشرو ايران در حوزه هنرهاي تجسمي دارد. مجابي با نگاهي نقاد و تيزبين و با نگارش مقاله و كتاب‌هاي تجسمي متعدد، زمينه‌اي فراهم كرده كه با دنيا و آثار اين هنرمندان آشنا شويم. او كه در كنار كار نوشتن، ۷۰ سال نقاشي و طراحي هم كرده، بالاخره تصميم گرفت مجموعه‌اي از آثارش در اين حوزه را كه از دهه ۹۰ به اين‌سو خلق كرده در گالري طراحان آزاد به نمايش بگذارد. به بهانه برپايي اين نمايشگاه با جواد مجابي گفت‌وگو كرديم.

 

از سابقه نقاشي‌تان بگوييد. از كجا شروع كرديد و در چه شرايطي؟

بوي تند قوطي‌هاي رنگ روغن و بطري تينر و بنزين در يك اتاق كوچك دانشجويي، من و برادرم را كه هردو نقاشي مي‌كرديم، كلافه مي‌كرد. خواب و بيداري‌مان آغشته به اوهام رنگين مخطط شده بود. تصميم گرفتيم آتليه كوچكي تدارك ببينيم كه دست‌كم بتوانيم در اين اتاق اجاره‌اي مثل آدميزاد نفس بكشيم. خانه‌مان در شرق ميدان حسن‌آباد بود، اتاقكي را كه بايد آتليه ما مي‌شد در همان نزديكي پيدا كرديم در راستاي خيابان سپه در تقاطع آشيخ هادي بالاي يك نانوايي سنگكي كه زمستان‌ها از صدقه سر تنور نانوايي بي‌ والور دستي گرم بوديم اما تابستان‌ها تصوري را كه از آتشباري طبقات بالاي جهنم داشتيم عملا تحقق مي‌يافت، چاره‌اي نبود، مي‌سوختيم و مي‌ساختيم. اسم آتليه را گذاشته بوديم آتليه اوباش. كارت ويزيتي هم با نشاني آتليه چاپ كرده بوديم. گروه اوباش هفت نفر بوديم كه بيشترشان رفقاي برادرم بودند از دانشكده‌هاي مختلف دانشگاه تهران. اين در حوالي سال 41 بود.

پيش از آن هم نقاشي مي‌كرديد؟

طبيعي است، از پنج، شش سالگي كاغذهاي اداره پستخانه پدرم را حرام و خط خطي مي‌كردم تا ده، دوازده سالگي كه مدل تقليدم نقاشي‌هاي چاپ سنگي رستم‌نامه و هزارويك شب و اسكندرنامه گاهي هم نقاشي‌هاي قهوه‌خانه‌اي بود، تا برسيم به سال‌هاي سي تا سي و دو كه از روي كاريكاتورهاي توفيق و حاجي‌بابا مشق كاريكاتور مي‌كردم و براي همشاگردي‌ها كاريكاتور شاه و مصدق را مي‌ساختم و هديه مي‌دادم. از آن به بعد چندسالي هم تا سال 36 كه در دانشكده حقوق قبول شدم دفترهاي شعر و داستانم مزين به شبه‌مينياتورهايي بود كه در مجلات هفتگي چون تهران مصور توسط گرافيست‌هاي آن زمان مثلا بهرامي و جورج و ديگران چاپ شده بود. از سال 37 كه در كوي دانشجويان دانشگاه تهران ساكن شدم، نقاشي رنگ روغني را شروع و كارم را جدي و مستمر دنبال كردم. در اين مدت نه استاد و مشوقي داشته‌ام و نه حتي يك حمايتگر كه بگويد: اينقدر به جانش نق نزنيد ولش كنيد اين هم يك كاري است. چه سود از بازگفتن اين خاطره كه روزي خبردار شدم بوم‌هاي نقاشي‌شده‌ام را زير فرش‌هاي كهنه خانه پدري گذاشته بودند كه قالي از رطوبت بيشتر در امان باشد. اين رفتار فقط در يك خانه معمول نبود كل شهر چنين رفتاري را نسبت به شاعر و نقاش و مرغ خانگي داشت و اهالي محترم از آن مجانين كه وقت‌شان را با شعرگفتن و نقاشي كشيدن ضايع مي‌كردند با تحقير و تمسخر ياد مي‌كردند. در شهر ما نقاشي بيشتر به شغل پردرآمد رنگ كاري ديوارها و كشيدن تابلوهاي سردر مغازه‌ها اطلاق مي‌شد. توي سر عوام كرده بودند كه اگر صورت كسي را بكشي بايد در قيامت به او جان بدهي! البته گل و بته و مرغ و اشكال هندسي ايرادي نداشت. اين قضيه فقط محدود به عقب‌ماندگي در يك يا چند شهر و آن سال‌هاي ايران محدود نمي‌شود، اين يك مصيبت تاريخي تحميل‌شده بوده.

مقصودتان از مصيبت تاريخي تحميل شده چيست؟

مي‌دانيد كه ما در ايلام و جيرفت و جاهاي ديگر فلات ايران آجرهاي لعابدار پر از تصويرهاي شگفت و رنگ‌هاي مانا داريم كه دو تا سه هزار سال قدمت دارند. خوشبختانه نمونه‌هاي خوبي از آنها در موزه‌ها هنوز باقي است. فردوسي در بخش ساختن سياووش‌گرد از فرمان شاهزاده به هنرمندان براي نقاشي بر ديوارها و ايوان‌هاي كاخ ياد مي‌كند كه امري رايج در معماري بوده. پس از سقوط ساسانيان، بيابانگردان فاتح اين كار يعني نقاشي را قدغن كردند كه گمان مي‌كردند نوعي پرستش اصنام است. البته هنرمندان ايراني گوش‌شان به اين حرف‌ها بدهكار نبود و كار خود را به هر بهانه و در هر صورت دنبال مي‌كردند و نقاشي را علاوه بر تصويرسازي در هنرهاي مردمي از كاسه و كوزه و صندوقچه بگير تا فلزكاري و صنايع مستظرفه ادامه مي‌دادند. هنرمندان صورتگر به تزيين كاخ سلاطين و اعيان مشغول شدند و داستان ديوارهاي خوابگاه مسعود غزنوي كه پر از نقاشي اروتيك بوده در تاريخ بيهقي آمده است، هنرمندان هوشمند پا را از اين فراتر نهادند و در جوار كاشيكاري‌ها و گچبري‌هاي هنرمندانه و آينه‌كاري كه همه از هنر نقاشي و هندسه ايراني ملهم است تصويرگري در مساجد و مزارات را هم معمول كردند چنانكه موسيقيدان‌هاي ما دستگاه‌هاي آوازي را آوردند توي تبليغات ضدش يعني روضه‌خواني و تعزيه. آن را به گونه‌اي مستعار حفظ كردند و رواجي عام بخشيدند. خدا پدر مغول‌ها و تيموريان سفاك را نيامرزد، اگرچه تمدن ايران را به نابودي كشاندند، اما اين صحراگردان جديد به رغم آن همه وحشيگري و قتل و غارت فرقي كه با بيابانگردان قبلي داشتند، اين بود كه نه تنها جلوي نقاشي و موسيقي را كه تحريم شده بود، نگرفتند، بلكه قدغن رسمي را از اين دو حوزه برداشتند. از اواخر قرن ششم به بعد است كه شما نسخه‌هاي مصور شاهنامه و خمسه و كتب تاريخي را مي‌بينيد كه بيشتر به تشويق و حمايت امراي مغولي و تيموري ساخته شده‌اند، حتي شيعيان متعصب صفوي هم كاري به كار موسيقي و نقاشي عصرشان نداشتند و شاهنامه بايسنغري همانقدر اهميت دارد كه شاهنامه شاه طهماسبي. اين اواخر هم مي‌خواستند كاليگرافي خط عربي را جايگزين نقاشي مدرن كنند كه موفق نشدند. باري برگرديم به حرف خودمان.

دوره‌اي هست كه اوج كار حرفه‌اي خود بشماريد يا بيشتر از ادبيات به نقاشي پرداخته باشيد؟

بله، دهه چهل بيشتر به نقاشي پرداخته‌ام. بيشتر با رنگ‌هاي صنعتي كار مي‌كردم و خودم را به سبك و سليقه خاصي محدود نمي‌كردم، همانقدر كارهاي آبستره دارم كه آثار فيگوراتيو. يك وقتي اين كارها ديده مي‌ شوند، تصوير نمونه‌اي از آنها در شناختنامه جواد مجابي نوشته ناستين آمده. دوستي و مجالست با اردشير محصص باعث شد كه مطالعه بيشتري روي نقش و اهميت كارتون در جهان معاصر داشته باشم. كنار نقاشي‌هاي رنگ روغني و طراحي مدام، دوباره به گرايش فراموش‌شده‌ام كه كاريكاتورسازي در دوره دبيرستان بود، روي آوردم. چند نفر بوديم كه مدام همديگر را مي‌ديديم من و اردشير محصص و تورج حميديان و پرويز شاپور كه حرف‌هامان بيشتر درباره چند و چون هنرهاي تجسمي معاصر و ارزيابي كاريكاتور در ايران و جهان بود. سال 46 در ماهنامه معتبر جهان نو من بخشي را به چاپ كاريكاتورهاي نو اختصاص دادم كه آن موقع بهش مي‌گفتيم كاريكاتور هنري يا طنزهاي تجسمي كه آن را متمايز كنيم از فكاهيات مصور رايج در مطبوعات فكاهي كه اصلا قبولش نداشتيم. نبردي پنهاني درگرفته بود بين كساني كه در آن فكاهي‌نامه‌ها كاريكاتورهاي وطني راجع به نمايندگان سوژه‌دار و صدراعظم عصايي و گراني نان و گوشت و دعواي عروس و مادرشوهر آن هم با شرح كشاف زيرش مي‌ساختند با معدود كساني چون اردشير (و بعدها كامبيز درمبخش و چند تن ديگر) كه كارتون را هنري جهاني بدون شرح مي‌ديدند كه به مسائل بنيادي فرهنگ و تمدن معاصر و مصائب بشري در جهان امروز مي‌پردازد نه اينكه هنرمند خود را تقليل بدهد به طراح ماهري كه به ساختن سوژه‌هايي عوام‌پسند با صلاحديد محتاطانه سردبير يك شوخي‌نامه مامور شده است. ما از قلقلك دادن عوام دست كشيده بوديم، چون آنها را نه به قول آنها عوام، بلكه مردم فهيم، اما ستمديده‌اي مي‌ديديم كه نبايد با آن شوخي‌هاي مكتوب و مصور گول‌شان زد و خواب بعضي‌شان را عميق‌تر كرد.

يعني شما از طراحي جدي به كاريكاتور متمايل شديد؟ البته اين تمايل شديد را از نوشتن مقالات مفصلي كه درباره كاريكاتور نو، مخصوصا درباره محصص نوشته‌ايد، مي‌توان حدس زد.

10 سالي كه از سال 47 در روزنامه اطلاعات بودم، به شناساندن و ترويج كاريكاتور نو ياري رساندم همان‌طور كه مي‌كوشيدم فضاي طنز را به مثابه نقد اجتماعي شوخيانه ترديدبرانگيز، از فكاهيات ارزان و سازشكارانه جدا كنم و آنها را كه كارشان خنداندن مردم به هر قيمتي بود متوجه اين سنت ادبي قديم فرهنگ خودمان بكنم كه از سنايي تا عبيد تا دهخدا و پيروانش، در پس روايت‌هاي خنده‌انگيز، اين رندان به فاجعه پر از اندوه زيستني دشوار در جامعه‌اي ناهموار پرداخته‌اند و حماقت تاريخي حكام مطلق‌العنان بر جمع نادانان و ناداران را شوخي بي‌مزه‌اي دانسته‌اند كه نه تنها لبي را نمي‌خنداند بلكه بسيار چشم‌هاي بينا و هوشيار را مي‌گرياند. جايي شخصا از كاريكاتور كشيدن دست كشيدم كه آن رشد و تاثير را در كار خود نمي‌ديدم، اردشير همان موقع كه من پايان فعاليت خود را در اين زمينه سرخوشانه اعلام كرده بودم، مجله‌اي فرنگي را نشانم داد كه كاريكاتور من كه در جهان نو چاپ شده بود روي جلد مجله آمده بود. اما خود مي‌دانستم كه ديگر بدان مشغله بازنخواهم گشت.

اما از نقاشي و طراحي در شكل جدي‌اش دست نكشيديد.

تا حالا كه دست نكشيده‌ام و طراحي برايم حياط خلوتي است كه وقتي از مشغله نوشتن كه امري اجتماعي است، خسته مي‌شوم ساعات فراغتي را در آن حياط كوچك با اوهام خود سرگرم هستم. در اين ساعت‌هاي بي‌خويشي، همچون اوقاتي كه به شعر مي‌پردازم غرقه شعفي شورانگيز هستم كه پاداش آن آفرينشگري خودبه‌خودي است، نيازي به ستايش يا نكوهش ديگري ندارم و ساختن آن گوشه از تخيل فعال ناشناخته، چنان لذتي به من مي‌بخشد كه حس مي‌كنم امروزم را حرام نكرده‌ام.

از اين نمايشگاه بگوييد، گزيده‌اي از 70 سال طراحي و نقاشي‌هاي شماست يا نه؟

نه، اينها فقط بخشي از طرح‌هايي است كه در دهه نود كشيده‌ام و حاصل واكنش‌هاي عاطفي و تخيلي من در اين دوره بوده. راستش را بخواهيد چندسال پيش مي‌خواستم گزيده‌اي سنجيده از دوره‌هاي مختلف كارم را كه بالغ بر سيصد اثر مي‌شد به عنوان مرور بر آثار شاعر و نويسنده‌اي كه نقاشي هم مي‌كند در جايي فراخ مثلا گالري پارك نياوران به نمايش درآورم كه فقط محدود به آثار تجسمي نمي‌شد بلكه همراه مي‌شد با نمايش يك فيلم زندگينامه‌اي و خوانش شعرهايي با موزيك مخصوص آن، همزمان با انتشار كتابي از اين آثار و ويترين كتاب‌هاي منتشرشده‌ام و از اين قبيل كارها. وقايعي پيش آمد كه مرا از صرافت اين كار انداخت و مخاطب احتمالي را از دل و دماغ ديدن اين همه دنگ و فنگ، اين بود كه فعلا در اين ايام كه حوصله‌ها تنگ است و دست تنگ و دل تنگ و فضا تنگ، در اين همه تنگنا فقط شوق ديدار دوستان و آشنايي ياران و دوستداران هنر با كارهايي كه كسي آنها نديده مرا واداشت كه هول هولكي هفتادتا كار را بدهم قاب كنند و در اين گالري كه گردانندگان آن براي هنرنو احترامي واقعي دارند به نمايش بگذارم. لطف دوستان و حمايت‌شان از حد انتظار فزون‌تر بود، اما نه چندان كه من خود را از مرتبه آماتوري بالاتر بكشانم و مدعي حرفه‌اي شدن باشم. هفتاد تابلويي كه در اين نمايشگاه به تماشا درآمده، اتفاقي از بين صدها اثر انتخاب شده كه تاحدودي نمايانگر يك دهه طراحي باشد. البته اينها كارهايي است كه مي‌شود نشان داد و احتمالا بهترين كارها نخواهد بود. مهر ناروا را خودم پيشاپيش براي كارهاي بهترم آماده كرده بودم كه زمانه ميانمايگي دوست دارد.

دوره‌هاي ديگر را مي‌خواهيد نشان بدهيد؟

اگر عمري باشد و فرصتي شايد، فعلا كه نوشتن وقت روزانه‌ام را مي‌گيرد. اين روزها مشغول نوشتن كتاب‌هاي خاصي هستم به عنوان «شوخيانه‌ها» كه تركيبي يافته از شعر و داستان و مقاله و پژوهش و گزين‌گويه‌هاي طنزآميز و چيزهاي ديگر. كشكولي است از واكنش‌هاي يك ذهن هنوز كنجكاو به پيرامونش. سه جلد از اين شوخيانه‌ها را به‌طور رايگان گذاشته‌ام روي سايت خودم كه از دنگ و فنگ اجازه و نك و نال ناشر و غرغر خريدار كه كتاب گران شده پس نمي‌خوانم در امان باشم. حالا جلد ششمش هم رو به پايان است و پايان نمي‌يابد اين كتاب‌ها مگر اينكه فكر كنم حرفي براي گفتن به مردم زمانه‌ام ندارم. خواهي نخواهي آن روز خواهد آمد و من دوست دارم هرچه باشد به تاخير افتد. جز اين شيوه كه نوعي تركيب‌بند طبيعي ذهن مرا نشان مي‌دهد فعلا كار ديگري را دوست ندارم. نوشتن و طراحي است كه معنا و ارزش مي‌دهد به روز من كه حس كنم آن فرصت اندك را ضايع نكرده‌ام.

كارتازه‌اي از شما در حال انتشار است؟

يك رمان كوچك به نام «سلاطين زيرزمين» كه يكي، دو سال پيش در تورنتو ناخواسته به ذهن سپس به تحرير آمد و يك مجموعه شعر مفصل به نام «درگردش بيشه‌هاي تابستان» كه پانزده سال به ناشر سپرده بودمش و تا پايان امسال شايد منتشر شود. حدود ده كتاب به ناشر سپرده و به آنها نسپرده دارم كه دغدغه‌اي براي انتشارش ندارم، مگر نمي‌بينيم كه بيرون چه خبراست!

در مورد ارتباط ساختاري نقاشي‌هاي‌تان با كارهاي ادبي خصوصا شعر و رمان‌ها مي‌پرسم.

بدون شك تاثير متقابل داشته‌اند. تصور مي‌كنم اين برهم‌كنشگري مداوم به يك نقطه قوت در كارها تبديل شده. شايد ديد و آگاهي‌هايم از هنرهاي تجسمي ايران و جهان يك ويژگي مثبت در كارهاي ادبي من به جا گذاشته، از سويي متقابلا تجربه‌هاي ادبي‌ام در مضمون‌پردازي طرح‌هايم موثر افتاده. نه فقط ردپاي فعاليت نقاشي‌هايم در كارهاي ادبي كه نوشته‌ام ديده مي‌شود كه صحنه‌هايي در رمان‌هايم، به تصاوير تجسمي ماننده‌اند و حجم و رنگ تابلوهايم را دارند، حركت تصاوير و اتفاقات ادبي در چند رمان به ويژه در شعرها كه از حالت فيگوراتيو طبيعي به سوي نوعي اكسپرسيونيسم، گاهي كوبيسم و تجريد ذهني حركت مي‌كنند، حاصل دريافت‌ها و تجربه‌هاي مداوم در هنرهاي تجسمي معاصر جهان است. گاهي در رماني من چند لايه از ايماژها، وقايع، حتي آدم‌ها را روي هم منطبق كرده‌ام كه حاصل آن ساختار و شكل كوبيكي است كه از هر جزيي گوشه‌اي از آن پيدا و بخشي‌اش پنهان، اما حدس‌زدني است. گاهي در رمان يا داستان كوتاهم يك وضعيت عادي طبيعي ديده مي‌شود كه ناگهان حالت تجريدي يا غيرفيگوراتيو به خود مي‌گيرد، در عالم شعري‌ام اين تاثير دوسويه بيشتر ديدني و دريافتني است. من فقط اشاره‌اي مختصر كردم، بررسي اين وضعيت‌ها به عهده بررسان است البته نه از نوع رسمي‌اش. حتي موسيقي كه من نيم قرن است كه مدام روزي يك تا سه ساعت به نوع عالي ايراني‌اش گوش مي‌دهم در شكل‌گيري آثارم تاثير داشته و يكي از رمان‌هايم فصل‌بندي‌اش بر اساس گوشه‌هاي يك دستگاه موسيقي شكل گرفته. تاثير موسيقي در كارهايم از حد نامگذاري بسيار فراتر رفته است. مگر مي‌شود سال‌ها تئاتر ديد، فيلم نگاه كرد و موسيقي زبده شنيد، از تاثير شگرف و غنادهنده نمونه‌هاي عالي اين رشته‌ها درساخت و بافت كارخود ايمن ماند. در پاسخ كسي كه در نمايشگاه اخير از من پرسيد در طرح‌ها و نقاشي‌هايت تحت‌تاثير چه نقاش ايراني يا خارجي بوده‌اي؟ گفتم ديدن آثار ده‌ها نقاش ايراني و خارجي جهان بصري مرا ساخته و رشد داده‌اند، از همه تاثير پذيرفته‌ام و از هيچ‌كس. تحت‌تاثير هيچ نام يا سبكي در هنر و ادبيات نبوده‌ام. در هنر و ادبيات اين امر بديهي است كه ما از همه مي‌آموزيم و اين آموخته‌ها از صدها جزو ناهمگن تركيب شده و در خم نياگاه ما تقطير شده و محصول آن سرمستي غريبي است كه هيچ ربطي به انگورهاي درهم شده و فشرده درخم ندارد.

شما نويسنده‌اي هستيد كه 50 سال به نقد هنرهاي تجسمي ايران پرداخته است. درباره نسبت اين دو بگوييد. پرداختن اهالي ادبيات به نقد هنرهاي تجسمي. مثلا آپولينر درباره پيكاسو مي‌نويسد و او را معرفي و مشهور مي‌كند و...

در ايران سه نوع منتقد هنرهاي تجسمي داريم. نوع اول، نويسندگاني كه اديب يا محقق بوده‌اند و در كنار فعاليت خود گوشه چشمي به نقد آثار معاصران خود داشته‌اند ازجمله خانم فاطمه سياح، سيمين دانشور، احسان يارشاطر، نادر نادرپور، نجف دريابندري، ابراهيم گلستان، من و چندتن ديگر. هنر و ادبيات يك مجموعه است كه تو وقتي از رموز فني كار خودت سررشته داري، تجربه‌هاي آفرينشگري و تاملات منتقدانه كمك مي‌كند به عنوان شاعر از احوال همسايه نقاشت هم باخبر باشي. نوع دوم كه بيشتر حق دارند راجع به نقاشي و مجسمه‌سازي و گرافيك و ... نظر بدهند خود نقاشان هستند كه سلسله معاصر آنها از جليل ضياپور شروع مي‌شود، گذشته ازخانم‌ها ايران دررودي، منصوره حسيني به روئين پاكباز، آيدين آغداشلو، بهزاد حاتم، علي‌اصغر قره باغي و سيف و چند صاحب نظر ديگر مي‌رسد. نوع سوم كه بي‌شمارانند و نام بردن‌شان دشوار، قلمزناني هستند كه در رسانه‌هاي كتبي و شفاهي كار مي‌كنند و به صرف استقرار در يك رسانه ناچار هستند در هر بابي كه رسانه از آنها مي‌طلبد از سياست گرفته تا فاضلاب شهري نظر بدهند، صحت كار آنها بستگي دارد به اينكه سردبير آگاه راهنما، آنها را در چه پستي گماشته يا آنها چقدر در شناخت ظرفيت خود منصف هستند. كساني انگشت‌شمار هستند كه كار خبررساني و آگاهي‌بخشي در حوزه خود را درست و درمان انجام مي‌دهند، تك وتوك هم كساني هستند كه ‌الله بختكي مي‌نويسند براي اينكه چيزي نوشته باشند و مي‌گويند تا چيزي نگفته باشند.

نوع چهارمي هم هست؟

البته كه هست. اينها موجوداتي هستند كه تصور مي‌كنند و يقين دارند تاريخ از آنها شروع شده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون