پرسش بيجواب
مهرداد احمدي شيخاني
پاييز 58 من در تهران نبودم و در خرمشهر زندگي ميكردم، براي همين آنچه در 13 آبان آن سال اتفاق افتاد و وقايع بعد از آن را به چشم نديدم، ولي بازتابهايش را شاهد بودم و آنطور كه از واكنشهاي عمومي مشهود بود، آن رخداد با استقبال بسيار گسترده و تقريبا مطلق همه گروهها و جريانات سياسي و اجتماعي و همچنين اكثريت مردم برخوردار بود. مثلا در خرمشهر و آبادان، جوانان بسياري را ميشناختم كه يا بهصورت گروهي يا فردي، براي حمايت از تسخير سفارت راهي تهران ميشدند و در بازگشت، گُله گُله در معابر و ميدانها جمع ميشدند و از آنچه در تهران در حمايت دانشجويان ديده بودند، با آب و تاب روايت ميكردند و اين رفت و برگشتها و تعريف كردنها يك اتفاق هرروزه شده بود. آنچه بعدها شنيدم، چنين واكنشهايي در بسياري از شهرهاي ديگر هم مشابه داشت و علاوه بر آن، راهپيماييهايي را نيز در حمايت از آن دانشجويان به چشم ديدم كه در آنها سعي ميشد شعارهايي كه در تهران و جلوي سفارت داده ميشد، تكرار شود كه مهمترينشان ترجيعبند «افشا كن، افشا كن» داشت. همانطور كه گفتم، غير از مردم عادي و حتي مهمتر از آنان، گروهها و تشكلهاي سياسي و اجتماعي شناخته شده، افراد صاحبنام هم از اين حركت حمايت تام و تمام كردند؛ از حزب جمهوري اسلامي و جنبش مسلمانان مبارز گرفته تا مجاهدين خلق و چريكهاي فدايي و حزب توده در ميان احزاب و حتي كانون نويسندگان با دبيراني چون احمد شاملو و همراهانش كه بيانيه حمايت از دانشجويان خط امام را صادر كردند. شايد و تا آنجا كه ميدانم، مخالفان اين رخداد از انگشتان يك دست تجاوز نميكردند كه معروفترينشان مرحوم مهندس مهدي بازرگان و مرحوم مهدوي كني بودند كه جناب مهدوي كني هم به سرعت به حاميان اين جريان پيوست و از اطرافيان مهندس بازرگان، حتي مرحوم دكتر يزدي از تسخير سفارت حمايت كرد. وضعيت عمومي جامعه طوري بود كه اگر كسي كوچكترين مخالفتي با تسخير سفارت ميكرد، با بدترين واكنشها و تهمتها روبرو ميشد و با القابي همچون مزدور و خودفروخته همراهي ميشد. شايد به همين دليل هم بود كه اگر كسي يافت ميشد كه نظري متفاوت داشت، جسارت بيان آن را در خود نميديد. اين حمايت طوري بود كه تا مدتها خيابان طالقاني در قرق مردمي بود كه از صبح تا شب و حتي از شب تا صبح جلوي سفارت تجمع ميكردند و به نفع دانشجويان شعار ميدادند، تجمعهايي كه گروههاي مختلف رقيب با گرايشهای سياسي متعارض، هر كدام پلاكاردهاي خود را برافراشته ميكردند تا نشان دهند در مخالفت با امپرياليزم از ديگران صدايي بلندتر و رساتر دارند. اما حالا بعد از 44 سال داستان شده همان مثل معروف كه «كي بود؟ كي بود؟ من نبودم». اگر نگوييم همه، تقريبا جمع كثيري از همانهايي كه جلوي سفارت تجمع ميكردند و تا سرحد پاره شدن حنجره در حمايت از دانشجويان فرياد ميزدند، امروز شدهاند منتقدان دو آتشه اين اتفاق و همه بدبختيها را از آغاز جنگ و بعد تحريم و ... را تا امروز به گردن همان دانشجويان و ماجراي تسخير سفارت مياندازند. يعني همانهايي كه آن روز اگر كسي جرات ميكرد در نكوهش اين عمل حرفي بزند، از هيچ فحش و تهمتي نسبت به او فروگذار نميكردند، امروز اگر كسي جرات كند و از آن حركت دفاع كند، همان فحشها و تهمتهاي آن روز را اينبار نثار اين يكي خواهند كرد. به واقع سياستورزي ما همين گونه است. در سياستورزي ما، برعكس تعريف كلاسيك و آكادميك كه «عمل سياسي» را «كنشي در جهت رفاه و آسايش جامعه» ميداند، ما برايمان سياستورزي با مفهومي كاملا راديكال معنا ميشود و گويي همچنان در مسير همان روشهاي چريكي دهه چهل و پنجاه گام برميداريم. در اين نوع كنش، مخالفت تام و تمام و «تضاد آنتاگونيستي»، تعريفكننده سياستورزي است و نه محاسبه هزينه و فايده. چنانچه اگر آن روز كسي پيدا ميشد و ميپرسيد «تسخير سفارت چه تاثير مثبتي بر زندگي مردم دارد؟» سوال بيجايي پرسيده بود و براي همين نه كسي آن را ميپرسيد و نه اگر چنين سوالي هم در ذهن كسي شكل ميگرفت، جرات پرسيدنش را داشت؛ چرا كه سياستورزي براي ما بر اساس تاثير بر زندگي واقعي و روي زمين تعريف نشده بود. سياست براي ما در مشتهاي گره كرده و حنجرههاي زخمي از فرياد معنا ميشد. اما آيا امروز هم تفاوتي با آن روز داريم؟ مثلا اگر كسي سه سال پيش و در آستانه انتخابات 1400 هشدار ميداد كه با اين وضعيتي كه پيش ميرود، استقرار حاكميت يكدست، جز به سختتر شدن زندگي براي مردم، كوچكتر شدن سفرهها و عقبراندن طبقه متوسط به زير خط فقر حاصلي ندارد..
در بين آناني كه بر طبل كنار كشيدن از انتخابات ميكوبيدند، گوش شنوايي پيدا ميكرد؟ اينكه بگوييم تصميمها قبلا گرفته شده و كاري نميتوان كرد، آيا ميتواند مجوزي براي هيچكاري نكردن باشد؟ پرسش بيجواب من در اين پنج سال اين بوده و همچنان هم هست كه تاثير مثبت «قهر با صندوق راي» بر زندگي واقعي و روي زمين مردم چه بوده؟ و وقتي دولتي داريم كه نه تنها از حركت شتابان قطار پيشرفت كه حتي از حركت ريل اين قطار ميگويد و آنوقت براي تامين سوخت اين ريل متحرك، با عناوين مختلف مالياتي، دست در جيب سوراخ مردم ميكند، كنش سياسي معطوف به بهبود زندگي مردم چه بايد باشد؟ آيا بگذاريم همچنان اين قطار و ريلش از روي ما رد شود؟ آيا بگذاريم دوباره مجلسي تشكيل شود كه مهمترين كارش طرح صيانت و لايحه عفاف و حجاب است؟ واقعا معتقديم از دل قهر با صندوق راي و يكدستتر شدن حاكميت، بهبود وضعيت زندگي مردم حاصل ميشود؟