خودشكني « اخلاق اصالت»
سيدحسن اسلامي اردكاني
امروزه سخن از اصيل بودن به فضاهاي مختلف راه يافته و كمابيش همه جا حديث اصيل بودن و به خود پرداختن است. در روايت ساده شده آن، اصيل بودن يعني مركزيت دادن به خود و به صداي درون خويش گوش سپردن و طبق آرمانهاي خويش زيستن. در غالب كتابهاي خوديار اين مضمون بارها تكرار ميشود كه «خودت باش!» و «به نداي درونت گوش بده!» و «به جاي تبعيت از ارزشهاي ديگران، از ارزشهاي خود پيروي كن!».
به گفته چارلز تيلور، فيلسوف معاصر كانادايي، آرمان اصالت كه از قرن 18 سر برآورده است، به يك اصل جاافتاده امروزين بدل شده است و همه جا سخن از اصيل بودن و اصيل زيستن است. اما او به شكلي فيلسوفانه در كتاب «اخلاق اصالت» (ترجمه وحيد سهرابيفر، قم، دانشگاه اديان و مذاهب، 1402) به تحليل ابعاد اصالت و نقد باورهاي ناصواب درباره آن دست ميزند. برخلاف كساني كه اصالت را نقد ميكنند و بر اين باور هستند كه «ره چنان رو كه رهروان رفتند»، تيلور از اصالت دفاع ميكند و باور دارد «اصالت يك ايدهآل معتبر است» و ميتوان به شكل مستدل درباره آرمانها سخن گفت و بحث كرد. با اين همه، نگاهي موشكافانه به لوازم اخلاق اصالت، در شكل افراطي آن، مياندازد.
دشواري اصلي نگاههاي رايج به اصالت در جامعه ما آن است كه تصور ميشود لازمه اصيل بودن آن است كه انسان فقط از خودش آغاز كند و ريشه همه ارزشها را در خودش شناسايي كند و بر اساس آنها زندگي خود را پي بريزد. حال آنكه اصالت و ارزش تنها در افق گستردهتري معنا پيدا ميكند. اگر مقصود از اصالت آن باشد كه هر كس طبق ارزشهاي كاملا شخصي خودش زندگي كند، در نهايت تفاوت بين اصالت و غير آن رنگ ميبازد. چه فرقي است بين كسي كه تصميم گرفته است كاملا از جامعه و ارزشهاي آن دوري كند و كسي كه آگاهانه تصميم ميگيرد از همه ارزشهاي آن صادقانه پيروي كند؟ از آن بالاتر، اصولا با چه سنجهاي ميتوان گفت كه چه چيزي ارزشمند است و جزو ارزشهاي نهايي انسان است و چه چيزي ارزش ندارد.
چرا ما فكر ميكنيم كه، براي نمونه، خودآييني يك ارزش است و دگرآييني و تبعيت کوركورانه از ديگران خطا است؟ خود اين ارزشها در نهايت قبل از ما وجود داشتهاند. كاري كه ما ميتوانيم انجام بدهيم آن است كه از بين ارزشهاي نهايي موجود دست به انتخاب بزنيم و متناسب با خودمان از شيوههاي كارآمدي براي اصيل شدن ياري بگيريم. به تعبير ديگر، روش اصيل شدن ميتواند امري شخصي و به تعبير تيلور خود ارجاع (self-referential) باشد. از اين منظر، در بحث اصالت بايد دو نكته را از هم تفكيك كرد. نخست، آنكه من ميتوانم از شيوههاي مختلفي كه خودم مناسب ميدانم در جهت تحقق اصالت بهره بگيرم. به اين معنا اصالت امري خودارجاع است و هركس بايد شيوه مناسب را كشف ياابداع كند. دوم محتواي اصالت يا چيزي است كه قرار است به آن برسم يا از خود فراتر روم كه اين ديگر خودارجاع نيست، يعني بايد اين كمال بيرون از من و متعالي باشد؛ خواه خدا باشد خواه يك آرمان سياسي معين. در غير اين صورت من خودم آن ارزش و آرمان را در خودم دارم و مساله كوشيدن معنايي نخواهد داشت. بدينترتيب، خودارجاعي روشي مقبول و گاه ضروري است، اما خودارجاعي محتوايي بيمعنا.
تأمل در اين تمايز دقيق مانع از بسياري سادهسازيها ميشود. اگر خودم سرچشمه ارزشها باشم، ديگر فرقي نميكند تصميم بگيرم متخصص فلسفه معاصر يا سينماي كلاسيك شوم يا آنكه در خانه، روبهروي تلويزيون لم بدهم و ساعتهاي متمادي تخمه بشكنم. چون هر دو را خودم هستم كه انتخاب كردهام و با خودم روراست بودهام. از اين نقد، تيلور نقب ميزند به اهميت و ضرورت جامعه براي اصيل شدن. اصيل شدن امري واقعي و ارزشمند است، مشروط بر آنكه ما در متن جامعهاي باشيم و از طريق تعامل با افراد آن آرام آرام وجودمان را صيقل بزنيم و ارزشهايي را دروني كنيم و جانمان را فربهسازيم. سخن كوتاه، اصالت آرماني ارجمند است، اما مشروط به فهم درست آن و توجه به نقش «ديگران» در اصيل شدن ما.