بهنود بهادري
ادبيات معاصر فارسي نشان داده كه به جز استثناهايي چون شاملو، اخوان، فروغ و مشيري را كسي كه در ميانه باشد در قله قرار نميدهد. منظور از در ميانه ايستادن اين است كه در زمره آغازگران يا متفاوتنويسان نباشد. اگر امروزه به غير از نامهاي اشاره شده از نيما، هوشنگ ايراني، يدالله رويايي و رضا براهني به عنوان تاثيرگذاران بحث ميشود به علت نظرياتي است كه قبل از آنان در ادبيات معاصر نبوده است. اسماعيل شاهرودي از جمله شاعراني است كه در ميانه ابداع و تخريب قرار دارد. نه ابداعي چون شعر حجم را دارد و نه تخريبي چون هوشنگ ايراني در شعر كرده است. شعر در قالب نيمايي، سپيد و حتي نزديك به ترانه با زبان عوامانه دارد. با وجودي كه او حركتهاي متفاوت زباني بسيار كرده اما چون استمراري در آن ندارد، نميتوان چون تندر كيا يا هوشنگ ايراني نام شاعر متفاوتنويس شعر فارسي را به او داد. ميل نوشتن شعر سياسي جهت رهايي خلق و نوشتن شعرهايي فارغ از رسالتهاي اجتماعي شاكله اصلي مضامين شعر اوست. در ميان اين دو ديدگاه او توانسته تاثيرگذاران شعر فارسي را به ستايش خود وادارد. نامهايي چون نيما، رويايي، آتشي، براهني و... اين موقعيت ويژه در نظرات مثبت به شعر در طيفهاي مختلف شعر فارسي را كسان اندكي دارند كه يكي از اين شاعران، شاهرودي است. اما او نه غرق در تغزل مشيريوار است كه عوام او را در خاطره خود ثبت كنند و نه شاعري كاملا سياسي و خلقي چون گلسرخي و كسرايي. يكي از دلايلي كه او امروزه شموليتي چون نامهاي بالا ندارد، ميتواند همين باشد. نقل است در دوران انتظارهاي تلخ شاهرودي در تيمارستان، نه هنرمندان و سران حزب توده از او حمايتي كردند و نه اهالي ادبيات، نگاه ويژهاي به او داشتند. شاعري كه طيف سليقه و دوستانش چون تفاوت شعرهايش بسيار است. مثلا به كساني كه او به آنها شعر تقديم كرده است، دقت كنيد: مميز، رويايي، سايه، كسرايي، تناولي، محمدعلي نجفي و پيكاسو. جداي از نام شاعراني كه در اين فهرست ديده ميشود، ديگر نامها، گرايش او به هنرهاي تجسمي را نشان ميدهد؛ حتي براي آنها كه نميدانند او دانشآموخته نقاشي بوده است.
بيراه نيست اگر بسياري از تجربههاي او را اجراي ايدهها و نظريات شجاعانه و خطشكنانه نيما در شعر به حساب آوريم:«صحنه تاريكست و خوابيدست شحنه/ گربه در كارست و ميليسد...»
يا آنجا كه در سطرهايي شعرش را به تصاوير شعري نزديك ميكند كه امروزه به شعر حجم ميشناسيم:«خوني در من/ شعله ميكشد» يا «تو گشايش را بگذار در اين گردنه/ خستگي از من، / خستگي از تنِ سنگينم تا برگيرد!» يا شعرهايي از او كه تلفيق فرمگرايي با بازيهاي زباني نزد براهني و رويايي به اوج خود ميرسد:«بيا تا گل/ برافشاني/ م و مي در سا/ غر اندازيم» يا: «ديگر من / باور نخواهم كرد/ خرطوم فيل و پاندول ساعت را/... له تيك تاك تيك تاك تيك تاك تيك تاك تيك تاك...»
و خارج از متن: بر آن شديم تا در آستانه سيوهشتمين سالمرگ اسماعيل شاهرودي، نظرات تني چند از شاعران و منتقدان را درباره او جويا شويم. نگارنده اين سطرها كه عهدهدار اين مسووليت بوده، از آنجا كه در شهر مركزي خوزستان روزگار ميگذراند، در تنگناي نابرخورداري از رسانه هزاره سومي اينترنت، فايلها را ساعاتي مانده به بامداد دوشنبه به دست راننده اتوبوس اهواز به تهران بسپارد و به تحريريه برساند. باشد كه به نوبه خود دستي به شناخت بيشتر «آينده» شعر فارسي
رسانده باشيم.
بگذار نام خودم را پاي شعرت بنويسم
هرمز عليپور| سلام، آقاي اكنون، آقاي «آينده» ديروز. ديروزي كه نزديك به نيمقرن گذشته بود. انگار همين حالاست كه در مجلهاي عكسي از تو است كه ميگويد اي بيمعرفتها به من سري بزنيد. حالا كه در اين درهمي غمانگيز نامها و سالها در اوراقي زرد بايد در آرشيوها تو را جست من اما بدون رجوع به بايگانيها و كتابخانهاي كه از كتاب تو خالي است، به ياد ميآورم مرگها و هراس مداومي را كه تا جنون ميكشاند هر آدمي را. حالا شاعر هم كه باشد، واويلا...
يادم هست نيما تو را دوست ميداشت و قبول و به اين كار نداشت كه تودهاي ماندهاي يا نه. تو فرزند خوب، تو فرزند «خلق»... چگونه ميتوان شرح يا توضيحت داد براي شاعراني جوان كه ميپرسند شعر معاصر در پرتو جان و جنون شماها بود كه به اعتبار امروزي رسيده است. اگر چه دو، سه نام خوش اقبالتر بودند. سلام بر تو اي مرد عشق و رنج و جنون و شعر كودكي!
در آن سالها نسل من با روز و ساعت و وقت و شعر شما عاشقي ميكرد، تو، نيستاني، آتشي و چند پريشان ديگر:
اي آفريدگار!
در جام ما شراب تحمل
بسيارتر بريز.
ببخشيد، اين شعر از شماست، اما اجازه بدهيد نام خودم را زيرش بنويسم. شعر اين طوري هم نحله جديدي است.
درخشش درد و جنون
علي ياري| «اي آفريدگار!/ بگذار تا دوباره بهكارم/ در سرزمين شعر/ بذر اميد را/ بگذار تا ز سينه برآرم/ صبح سپيد را»
اسماعيل شاهرودي (آينده) در كجاي شعر معاصر ما ايستاده است؟ اكنون كه به پايان سده چهاردهم خورشيدي رسيدهايم و نزديك به يك سده از دگرگونيهاي شعر ايران گذشته است، مرور كارنامه شاعران تثبيت شده روزگار ما براي شعرپژوهان چندان سخت نيست. اسماعيل شاهرودي از اين دسته شاعران است كه مهر خود را بر اوراق روزگار حك كردهاند و گشت و گذار در ساحت شعر او و آنچه ديگران- نه چنانكه سزاوار او بوده البته- درباره سرودههايش نوشتهاند، تصوير به نسبت گويايي از جايگاه او را به دست ميدهد؛ گرچه سيماي «حالات و مقامات» او هنوز پس از بحث و بررسيها و كاش و دريغها چندان بر آفتاب نيفتاده است.
شاهرودي از نخستين گروندگان به شيوه شعر نيما بود از همين رو نيما مقدمهاي مفصل بر نخستين دفتر شعر او-آخرين نبرد- نوشت و يادآور شد كه انديشه نوگرايي و «چارهجويي براي مرمت» شعري كه سرايندگانش «سرخوش وصف خط و خال معشوقههاي خيالي خود بودند» پس از به دنيا آمدن شاهرودي آغاز شده بود و اكنون- سال 1329- «يك نفر» راه دگرگون كردن صورت و سيرت شعر فارسي را «تا اندازهاي كوفته» است و حالا «يك نفرهاي ديگر آن راه را قبول دارند» و به خواننده دفتر شعر آخرين نبرد نويد ميدهد:«خواننده اين اشعار وقتي كه كتاب كوچكي را به دست ميآورد، نشان از گوينده جواني پيدا ميكند كه توانسته است از خود جدايي گرفته و به ديگران بپردازد.»
شاهرودي با قالبهاي نيمايي آغاز كرد و همواره شاعري نيمايي باقي ماند؛ اما در چارچوبهاي اين قالبها محصور نماند و گاه در سرودهاي با وزن نيمايي از وزن شعر فراروي كرد و گاه در شعرهايي مانند «فرياد سنگ» كه فضايي فرا واقعگرايانه دارد و در سال 1332 سرود شده است، به تجربههايي از نوع شعر منثور- نه از نوع شاملويياش- دست زد.
اگر نيما را سرسلسله جريان شعر سمبوليسم اجتماعي در شعر معاصر ما ميدانند، بيگمان فرزند خلف او-اسماعيل شاهرودي- در اين ميانه در حلقه نخست اين شعر و در كنار شاعران مهم جامعهگرا و متعهد مينشيند. شاهرودي گاه به سويههاي رمانتيك و تغزلي گراييده است و آنجاها هم كه چنين خصيصهاي در شعر او نمود يافته است، سيلان عاطفهاي صميمي شعر او را طراوت داده است. براي همين لايههاي تعهدمندانه و اجتماعي شعر اوست كه فارغ از تعلقات حزبي-كه گويا تا واپسين دم حيات از آن رهايي نداشت- شاهرودي را شاعر خلق هم خواندند و ميخوانند. جامعهگرايي و تعهدورزي او به انسان البته جغرافيا نميشناسد. شعر هم گوياي رنج انسان ايراني است و هم خون و خشم چريكهاي فلسطيني و مقاومت «ويتكنگها» را فرياد زده است.
تفاوت مهم شاهرودي با ديگر شاعران همنسل خود كه سرسپرده «آرمان»ها بودند يا دستكم شعر را براي شعر نميخواستند و كموبيش رگههاي شعاري شعرشان از تار و پود اثر بيرون ميزد و كمتر در فرم شعر خويش خطر ميكردند، تجربهگرايي و پيشرو بودن او در عين توجه به درونمايههاي اجتماعي بود. افزون بر فرارويهاي وزني در قالب نيمايي كه ياد شده، فرم شعر شاهرودي هم وجهي از تمايز به تماشا ميگذارد. تكرارها و ترجيعهاي بسيار در شعر او-كه از اين نظر شايد در ميان شاعران معاصر يگانه باشد- وظيفهاي مهم براي شكلگيري فرم غايي شعر برعهده دارند. مهم نيست كه اين تكرارها عامدانه و انديشيده شده در شعر شاهرودي سامان گرفتهاند يا بازتابي از روانرنجوري او هستند، هر چه هست، همين تكرارها و وسواس او در تقطيع و سطربندي شعرها در كنار ويژگيهايي ديگر، امضاي شاهرودي را در شعر ما ماندگار كردهاند.
سخن پاياني اين يادداشت شتابزده اين است: تمايل در ساخت و صورت ميراث شعري شاهرودي و تجربهگرايي مدامش، نمايانگر برخي تاثيرهاي آشكار بر شاعران هم نسل او ميتواند باشد. آنچه هم كه يك دهه پس از مرگ او در شعر ايران روي داد نيز از تجربهگراييهاي شاهرودي بركنار نيست. فرمگرايي او چنانكه در شعر تني چند از شاعران دهه 40 و 50 همچون طاهره صفارزاده ديده ميشود، سويههاي ديداري شعر او را تقويت كرده و همين ويژگي در كنار توجه به زبان از جمله مواردي است كه رد و نمود سامانمندتر آنها را ميتوان به آشكارگي در شعر نوگرايان دهه 70 نشان داد.
فهم درست از شعر سياسي
سعيد اسكندري| درباره اسماعيل شاهرودي سخن بسيار گفتهاند و شايد بيشتر از همه و احتمالا بهتر از همه رضا براهني چه در شعر «اسماعيل»، چه در مقالاتي كه -به گمانم- در ماهنامه دنياي سخن در باب او نوشت؛
در اينجا قصد ندارم همان حرفها را كه ديگران زدهاند چند باره تكرار كنم جز يكي دو مورد به اشارهاي زودگذر. بله، زبان شعر شاهرودي به زبان مردم نزديك بود. مصداق اين سخن يكي شعر «تخم شراب» است كه نمونهاي متعالي از طنز در شعر نيمايي با زبان مردم به حساب ميآيد و تنها شايد در برخي شعرهاي اخوان مثل «صبوحي و صباحي» يا «حماسه مگسكش» اسماعيل خويي يا در «من بچه جواديهام» و چند شعر ديگر از عمران صلاحي بتوان نمونههايي چون آن را يافت. گرچه بعدتر به دليل دانشي كه شاهرودي در ادب كلاسيك داشت و دچار شدنش به جنون كلينيكي زبان شعرش تلفيقي بود از زبان مردم، زبان ادبي فاخر و پرشها و اختلالات زباني، به ويژه تكرار كلمات كه مورد مهمي در مسائل زباني و گفتاري كساني كه اختلالات رواني دارند محسوب ميشود. به عنوان نمونهاي براي اين تكرارها به نام كتاب او «هر سوي راه راه راه» يا بخشهايي از شعر «آهنگ و آواز» از همان كتاب: «من/ رام/ رام/ رام/ رام بودم» ميتوان اشاره كرد. گفتني است نو آوريهاي شاهرودي هم بخشي به همين مساله بر ميگردد و گويا قدما بيوجهي نبوده است كه الجنون فنون گفتهاند.
و اما مسالهاي كه ما ميخواهيم در اينجا به آن بپردازيم اينكه شعر شاهرودي به مثابه شعر سياسي است؛ اما شعر سياسي چيست؟ در پاسخ به اين پرسش شايد بتوان گفت هر شعري سياسي است چون شعري را كه داعيه غيرسياسي بودن دارد نيز در واقع به دليل پذيرش وضع موجود يا بيتفاوتي نسبت به آن بايد به نوعي سياسي دانست. اگر بخواهيم طبق دستهبندي مورد قبول همگان به موضوع بپردازيم، ميتوانيم اين قول «رابرت هالبرگ» را كه «ضياء موحد» در كتاب «شعر و شناخت» در تعريف شعر سياسي آورده است تا حد زيادي بپذيريم: «شعر سياسي درباره اوضاع و احوالي است از اجتماع كه ميتوانست غير از آنچه هست باشد. اين تعريف مبتني بر دركي اساسي از امر سياسي است. امر سياسي يعني آنچه ميتواند با آراي مردم يا قدرت بيروني تغيير كند. شور و هيجان سياسي و دلبستگي به آن ناشي از اعتقاد به همين امكان تغيير است.» گفتن چند نكته اينجا ضروري است:
۱- شاهرودي چپگرا بود به معني اخص كلمه.
۲- وي به همين دليل در شعرش بسيار به مردم و جوامع انساني و انسانها پرداخته است به عنوان مثال در شعر «دقت» از كتاب «آخرين نبرد».
۳- و باز به همين دليل فقر از موتيفهاي عمده در شعر اوست. مثلا در شعر «تخم شراب» كه در آن به شكلي زيبا و طنزآميز فقر و آثار ناشي از آن را مطرح ميكند.
4- در افكندن سيستم و نظامي جديد كه آن هم در واقع آرمان ماركسيستها است. ماركس ميگويد:: «فلاسفه تنها جهان را به طرق مختلف تفسير كردهاند، نكته اما تغيير آن است.» اين تغيير و تحول خواهي را مثلا در شعر «م و مي در سا» كه بخشي از بيت مشهور حافظ است: «بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم / فلك را سقف بشكافيم و طرحي نو دراندازيم» از كتابي با همين عنوان از شاهرودي ميتوانيم به روشني ببينيم.
5- آيندهگرايي هم به همين علت از مضامين اساسي شعر شاهرودي است. در واقع نام يكي از كتابهاي او و تخلص شاعرياش نيز بر همين اساس «آينده» است.
6- اما در ادامه آنچه در آغاز گفتيم زبان شعري او هم متناسب با اين طرز تفكر زباني است كه مردم فهم ميكنند.
در اين مورد نكتهاي كه در شعر سياسي ما مهم است اين كه شايد در اثر سانسور به همراه علاقه شرقيوار ما به رمز و راز و ابهام، شعر سياسي معاصر فارسي بيشتر شعري رمزي و سمبوليك است اما اين رمزي بودن شعر سياسي را از هدف خود كه آگاهي بخشيدن به مردم و همچنين ايجاد شور و هيجان در مردم است تا حدي دور ميكند.
شعر شاهرودي به ويژه در آغاز كار برعكس بسيار روشن و شفاف و با زبان مردم و زبان همهفهم سروده شده است.
بر_عليهِ _راه
فرشاد سنبلدل| اسماعيل شاهرودي از شاعراني است كه در سالهاي مياني دهه چهل راهشان را از بدنه اصلي شعر جديد فارسي كه كمكم زير بيرق شعر نيمايي در پي نهادينه ساختن بنيانهاي خود بود، جدا كردند. كافي است نگاهي گذرا به پنج مجموعه شعر شاهرودي بيندازيد تا روند انحراف او را از خط مدرنيسم نيمايي و شخص نيما به عنوان پدر شعرياش دريابيد. اگر چه بسياري از شاعران تراز اول پيرو نيما تحولات چشمگيري در ساختار شعر جديد فارسي ايجاد كردهاند اما هيچكدام از چارچوبه اي تجربهگرايي كه نظام زيباييشناسي برآمده از مدرنيسم نيمايي از پيش تعيين كرده است فراتر نرفتهاند. شاهرودي در اين ميان از استثنائات است كه بر خلاف بسياري از همنسلانش ادامه منطقي انقلاب نيما را در آوانگارد ماندن و نه در تثبيت شدن و بدنه اصلي ادبيات را تصرف كردن ميبيند. او در «م و مي در سا» و «هر سوي راه، راه، راه، راه» به وضوح دريافته است كه آنچه در سالهاي ابتدايي شاعري با عنوان مبارزه عليه استبداد از طريق ادبيات متعهد پي ميگرفت، اكنون بايد در مبارزه عليه هر آن چيز نهادينه شده در بطن ادبيات دنبال كند.
با استناد بر نظريه آوانگارديسم پيتر برگر، مفهوم هنر آوانگارد شمشيري دو لبه است كه از يك سو اثر را از بدنه اصلي و حوزه نمادين زمانه خود جدا ميكند و از سوي ديگر در پي برآوردن بنياني نو در ساختار آن است. بهطور اخص شعر آوانگارد حملهاي است به بدنه اصلي ادبيات و همزمان تلاشي است براي ايجاد يك نظام زيبايي شناسي جديد تا جايگزين وحدت ارگانيكي شود كه مدرنيسم ادبي تجويز ميكند. در نظر قاطبه نظريهپردازان هنر آوانگارد، عمل سياسي آوانگارديسم پس از جنگ جهاني دوم به صورت شورشهايي بوطيقايي، گاه منسجم و در قالب جريانها و مكاتب مستقل، عليه نهادهاي موجود ادبي رخ ميدهد. در واقع اثر آوانگارد نسبت به تعهد در مضمون خنثي است اما در فرم اثر انقلابي عمل ميكند.
اسماعيل شاهرودي از اين رو كه هر آن در حال تخريب گذشته شعري خود به نفع ايجاد شعري براي آينده است يك شاعر عميقا سياسي است. وليكن جنس عمل سياسي در دو دوره مختلف شاعري او متفاوت است. شاهرودي متقدم، عمل سياسي شعر را در تعهد شعر از جنس واكنش مستقيم به محيط پيرامون ميداند. در اين دوره شاهرودي شعر آزاد را به عنوان ظرفي براي محتواي آزادي خواهانه خود به كار ميگيرد. حال اينكه در شعرهاي دوره دوم او آزادي خود فرم اثر است كه از محتواي آن قابل تفكيك نيست. البته بايد گفت شعر نيمايي در سالهاي 1340-1320 خود قدمهاي ابتدايياش را براي تثبيت برميداشت و هر قطعه شعر نيمايي خود حملهاي بوده به دل نهاد ادبيات رسمي (نورمانتيسم مجله سخن و همچنين ادبيات حكومتي) كه كاركرد سياسي شعر را برجسته ميكرد.
اما شاهرودي متأخر (دهه 1340 تا 1350) بر آن بود كه فارغ از تعهد يا عدم تعهد محتوا با بر هم زدن بنيان ارگانيك شعر جديد فارسي _كه در اين سالها ديگر حوزه نفوذي پيدا كرده بود_ به اصل نظام فكري حاكم بر جامعه و حكمرانانش يورش ببرد. يعني در كسوت يك شعر آوانگارد و با بر هم زدن ايده وحدت در ساختار شعر، كه بازتوليد نظام قدرت در جهان خارج است، مبارزه را از سر گيرد. حال اينكه به عقيده جان اشبري، خود اثر آوانگارد تا جايي ميتواند در مقابل هنر نهاد شده مقاومت كند كه ناپذيرفتني و مطرود باشد.
ناپذيرفتني بودن اسماعيل شاهرودي به عنوان يك شاعر معمول و معقول به جهت شعرهاي خارج از نرم و غيرارگانيك در دوره دوم كارياش و همچنين زندگينامه وي از او يك شاعر آوانگارد جذاب ميسازد. در واقع شاعران همنسل او، كه البته مهمترين شاعران مدرن در زبان فارسي و سربازان مقاومت در جبههاي ديگر بودهاند، هر يك به بخشي از تنه اصلي ادبيات فارسي تبديل شدند. حال اينكه آقاي شاهرودي در هر دو دوره شعرياش در موضع مقاومت از حاشيه و در حاشيه شعر فارسي قرار گرفته بوده است؛ چه زماني كه خاصيت شعر را در تعهد ميدانسته و چه زماني كه به تعبير رويايي در «تعهدگزاري» آن.
شمع افروختهاي هست كه خاموش شده*
فردين كوراوند | اسماعيل شاهرودي (آينده) از نخستين شاعراني بود كه در بحبوحه شكلگيري و تثبيت شعر نيمايي به كاروان شعر نو فارسي پيوست. نبوغ و جديت او مجالي فراهم آورد تا در طرز نيمايي نامي شود و به عنوان يكي از نمايندگان شاخص ادبيات پيشرو فارسي، فعاليت خود را پيش گيرد. محمد اسماعيل شاهرودي (متولد دهم بهمنماه 1304) خيلي زود به ادبيات و نيز جريانهاي سياسي روزگارش گرايش يافت و با درك درست از تحولات فرهنگي و ادبي جهان و ايران با جريان شعر نوين فارسي همراه شد. ظهر زودهنگام- و در ادامه- افول غيرمنتظرهاش، دريغهاي بسياري براي دوستداران ادبيات مدرن و شعر آوانگارد ايران برجا نهاد.
مقايسه سير فعاليتهاي اسماعيل شاهرودي با احمد شاملو (متولد 21 آذر 1304) - ديگر شاعر برجسته معاصر و از موفقترين چهرههاي اينگونه جديد- شمايلي از جايگاه اين شاعر ناكام را به ما نشان خواهد داد.
هر دو شاعر، زاده سالهاي پرتب و تاب دهه نخست قرن حاضر بودند. دههاي كه مهد گاهواره درخشانترين شاعران و هنرمندان تجددگراي ايران بوده است. شاملو و شاهرودي هر دو در جواني به نيما و پيشنهادهاي شعري او گرويدند. هر دو در آغاز شاعراني ستيهنده و نيز دلبسته به آرمانهاي خلقي بودند. پسامد واژگاني شعرهاي اين دوره چون: «خلق، توده، كارخانه، كارگران، ستمكش، ستمكار، رفيق و...» نشانگر خشم آنها از شرايط اجتماعي نامناسب است. هردو شاعر از شاعران محبوب استادشان (نيما) بودند و هر دو در سالهاي نخست فعاليتشان مورد عنايت و تاييد (مكتوب) قرار گرفتند. نخستين كتاب شاهرودي، «آخرين نبرد»- كه يكسره تعهد و آرمانخواهي بود- در سال 1330 با مقدمه مبسوط و كمنظير نيما و تاييد رشكبرانگيز او منتشر شد. شعرهاي اين دفتر، به باور نيما «شعري است اجتماعي كه داراي زيبايي و قدرت القاي بسياري است» و تاكيد كرد: «شما را بر خيلي از همسالهاي شما ترجيح ميدهم»
هر دو شاعر در اين سالها به ايدئولوژي منشعب از گروههاي چپ علاقه داشتند. باورهاي اعتقادي و آرمانهاي سياسي آنها، با فعاليتهاي گروهها و نخبههاي چپگراي آن روز نزديك بود.
شاهرودي در نيمه دوم دهه بيست رسما به حزب توده پيوست و با جايگاهي كه در شعر نو و مخاطبان جوان شعر نو داشت خيلي زود به چهرهاي تاثيرگذار بدل شد. تا جايي كه در بسياري از مراودات جزيي و نشريات چپ از وي با القابي چون با «فرزند حزب» و «شاعر خلق» نام برده ميشد. شاملو نيز چنين جايگاهي در ادبيات كارگري آن روزگار داشت.
آنچه از بررسي و قياس سير زندگي و شعر اين دو شاعر برميآيد اين است كه شاهرودي نه تنها شأن و شكوه كمتري نسبت به احمد شاملو (مطرحترين و شناختهشدهترين چهره ادبيات معاصر فارسي) نداشته، بل در پارهاي موارد، پيشگام يا دستكم بختيارتر بوده است.
بيشك استمرار و سختجاني شاملو و تحمل رنجهاي بيش از نيمقرن زندگي ادبي، جايگاه وي را نزد اهالي شعر وضوح و اعتبار بيشتري بخشيده است و به رغم ناملايمات، هرگز از شرحدادن، گسترشبخشيدن و معرفيكردن ميراث ادبي و فرهنگي خود دست برنداشت. اما شاهرودي كاراكتري شكننده و زودرنج داشت و با مصائبي چون شكست آرمانهاي فكري و سقوط روندهاي سياسي همسو (خاصه كودتاي مرداد 32 و سقوط دولت دكتر مصدق) حس مهلك شكست، چون سمي كارا در رگهايش نفوذ كرد و ذهن و جسمش را در «چلهنشيني يأسها و شكستها» به تاريكخانه جنون و جراحت سپرد.
*عنوان يادداشت سطري از اسماعيل شاهرودي است.
شعر نام ديگر جنون است!
سريا داودي حموله |
«چيزي به من بگو/ دستي به من بده/ راهي به من ببخش/ و آفتاب كن/
كه ميخواهم/ در چشمان تو/ شب را زبونتر از هميشه ببينم!» شعرِ«در چشمهاي تو» (1)
اسماعيل شاهرودي (1360- 1304) متولد دامغان، از صداهاي شعر نيمايي است كه با لفظ «آينده» تخلص ميكرد.
از اين شاعر تجربهگرا حدود شش مجموعه منتشر شده است. طي دهه 20 تا 30 در قالب چهارپاره شعر ميسرود و سعي داشت از نهايت ظرفيتهاي زباني در تصويرگرايي بهره ببرد و با ذهن نوگرا واقعيتهاي اجتماعي را زيباتر نشان دهد. از دهه 40 تا 50 در راستاي شعر نيمايي طبعآزمايي كرد كه با اين نوزايي به فرم خاص خود دست يازيد.
شاعران و منتقدان بسياري از شعرهاي شاهرودي سخن گفتهاند. نيما يوشيج به علت موضوعيت اجتماعي و انتقادي بر كتاب «آخرين نبرد در سال (1330)، مقدمه نوشت و مهر تاييدي بر ذهنيت نيمايي وي نهاد. رضا براهني شعربلند اسماعيل را به وي تقديم كرد. علي باباچاهي در «زيباتري از جنون» به نقد شعر و شرح زندگي ايشان پرداخت و گفتوگو و نقطه نظرهاي ديگران را هم در آن گنجاند. و البته چندين گزيده شعري كه به دفعات از او منتشر شده است. (2)
وي بيشتر شعرهايش را به نامهاي برجسته همدورههايش نظير« محمد زهري، منوچهر شيباني، نصرت رحماني، محمود تفضلي، يدالله رويايي، منصوره حسيني، پرويز تناولي، سياوش كسرايي، ه. الف. سايه، بهمن محصص، حميد رهنما، فريدون رهنما، يدالله مفتون اميني، جلال آلاحمد، رضا براهني و...» تقديم كرد كه اين نشان از حشر و نشر شاعر با اهالي ادب و هنر آن سالها دارد.
در برههاي به سمت نوعي از آشنازدايي در فرم رفت كه در اين مقطع زماني به ساختار شعر هوشنگ ايراني نظر داشت، اما اين فرمگرايي تداوم نداشت و شاعر در حال برون رفت از اين وضعيت به مسير ديگري برخورد كه از لحاظ تكنيكي فرم بر محتوا غالب است:
«ديگر/ من/ باور نخواهم كرد/ خرطو / مفيل / و پا /ندو/ل ساعت را / چون/ آن/ آبـروي / آبنبات ساعتيهاي قناد / ريخته/ و اين /هنوز / دنبا/له تيك تك تيك تك تيك تك تيك تك تيك تك تيك تك تيك تك /...» كه تاريخ سال 1345 را در مجموعه آينده بر پيشاني دارد.
ابداعات شاعر در اين نوع فرم نوعي خود انگيختگي بود: «واي من در دل من ميگردد/ از پي گردش اينگونه به دل/ موجي انگيختهام...» اين تحول ساختاري با جزيينگري همراه است، به طوري كه برخي عناصر تكرار شونده در شعرها بازنمود بارز دارند.
اين روح عصيانگر گام در مسيري منحصر به فرد نهاد. با ذهنيتي كه بر ساختارهاي انتقادي ـ اجتماعي استوار بود در شعر مناجات از مجموعه آينده اين گونه سرود: «ما در درون چشم/ خورشيد زندگاني خود را/ پنهان نمودهايم... » گرچه برخي سطرها را بر اساس منطق نثر پيش ميبرد، اما ظرفيت تازه كلمات به خاطر مضمونهاي عام بشري است كه در عين عينيت گرايي شعر فضايي نو دارد: «زبان حادثه در كار است/ و حرف/ ز حكمراني انديشه است.»
مختصات زبان شعر شاهرودي
اگرچه شاهرودي از پيروان جدي شعر نيمايي بوداما نيماسراي صرف نبود، بلكه نگاه و ديدگاه خاص خود را خود را داشت و در جستوجوي فرم تازه براي ذهنيت خويش بود. رويكردي كه با تمرين و تجربه به آن رسيد. البته در اين چارچوب نوآوريهاي خاصي هم داشت. به طوري كه در دو مجموعه «م و ميدرسا» و «از هر سوي راه راه راه راه...» به واسطه تجربههاي فرمي و زباني به صورت جدي مطرح شد.
در آن دوره اين تجربيات منحصر بفرد بود. علاوه بر اومانيسم و خردگرايي به جنبههاي ديگر زيباشناسانه هم نظر داشت:
بازيهاي زباني: ساختار زباني از عناصر برجسته شعر است. بازي با كلمات و مفاهيم نو تجربه تازهاي براي شاعر بود. آشنايي زدايي و غريبهسازي گاه ساختار را غيرمتعارف ميكرد كه در اين جهت شعرها به سمت فضاي سورئاليست ميرفتند.
تصوير گرايي: شاعر تصاويري تازه از هستي و پديدهها به رشته تحرير در آورد. اگرچه رئاليسم حاكم بر شعرها سطحي فراگير دارد، اما وجوه تصاوير زباني و ايماژ تجربه درخشاني از ذهنيت نيمايي است.
معناگرايي: روايتگري و مضمونگرايي دو شاخصه اصلي شعرهاست؛ ذهنيت شاعر به واسطه تقابل و قرينهسازي به سمت معنامحوري ميرود و با نگاه تعارضي و انتقادي شعر را به سمت تعارضهاي اجتماعي ميبرد.
موسيقي شعر: دقت در موسيقي دروني كلمات، جدانويسي، تلفيق سطرهاي بلند و كوتاه، تكرار مصوتهاي بلند و كوتاه، تكرار برخي حروف و كلمات، تقطيع خاص و... سبب هارموني شعرها شده است.
شعر شاهرودي يك جهانبيني دلنشين و جذاب دارد. حقيقتِ مرگ و زندگي لا به لاي سطرها نهفته است، هم چنان كه هستي فلسفه در تار و پود سطرها تنيده شده است.
در صورتبندي «عشق ـ مرگ» ذهنيت غنايي مبتني بر فرديت يافتگي است. شعري به شدت معناگرا كه مضموني شهودي در آن تنيده شده است. البته گذشتهگرايي (نوستالژيكسرايي) از جاذبههاي بافتاري شعرهاست:
«براي بعضي هراز نفر/ براي بعضي يك نفر و براي بعضي ديگر/ يكي از هزار نفر/ هزار ستاره كه ميدرخشد از درد/ در يك آسمان از اميد/ روشن ميكند يك زمين را/ كه در آن/ انسانها و رنگهاشان/ سايه روشن زندگاني را/ با خود ميبرند/ عشقهاشان را/ با خود ميكشند» شعرِ «رنگارنگ» (3)
بافت اجتماعي شعرها مبتني بر ارزشهاي احساسي و عاطفه است. فرمي كه ريشه در تحولات اجتماعي دارد و هم پيوند نگرههاي انتقادي است.
حركت شعرها در حوزه روايي، تجربي و عاطفي قابل تامل است. به طور معمول سه گانههاي انديشه، عاطفه و تخيل از اركان اساسي شعرها هستند. ارتباط حسي و مفصلبندي بين سطرها و بندها سبب پيوند دو رويكرد ذهني و عيني است:
«زندگي درياست/ اين درياها را / من بس ديدهام/ و چشمهايي كه دريا بودهاند/ با رنگهاشان/ با موجهاشان/ با گردابهاشان/ گذشته وداعي بود/ گذشتهها را من/ به دريا ريختم...» شعرِ«گردابها» (4)
مضامين اشعار شاهرودي زيبا و دلنشين است. سطرهايي كوتاه با مضمون اجتماعي همتراز فرهنگ ايراني رشد ميكند و سرشار از تكگوييهاي نوستالژيك است.
در اين ساختار پيامرساني و گزارشي تناسبهاي لفظي موجب ارتباط معنايي ميشود. زبان شعرها زلال و شفاف و ساده است. برخي سطرها در چارچوب مونولوگهاي انتقادي باقي ميمانند:
«تاريخ يادگار غريبي ست/ آنجا كه اين غريب/ اسرار عمق خويش/ در چشم ميگشايد/ عصر شكوه قامت انسان/ بيدار مينمايد!» شعرِ«تاريخ» (5)
شاهرودي اين فاعل گزارشگر بيشتر در گير چه گفتنهايي پيرامون مفاهيم انساني است. به شدت درگير روزمرّگي است، احساسات و تجربيات خويش را منعكس ميكند و به واسطه تكصدايي تصاوير عيني را برجستهتر نشان ميدهد. اين روايتگر دغدغههاي اجتماعي ـ فردي، بيشتر درگير كشف ابعاد ناشناخته زندگي است. با تلفيق خودآگاه و ناخودآگاه مضامين را به تصوير ميكشد. بازگوكننده حوادثي است كه در جزييات زندگي اتفاق ميافتد و لحظههاي تنهايي و بيهودگي را به نمايش ميگذارد.
پي نوشت:
1- مجموعه شعر هر سوي راه راه راه راه، نشر بوف، 1350.
2- برگزيده اشعار اسماعيل شاهرودي، نشر بامداد 1348 و گزينه شعر«ويران سراييدن» اسماعيل شاهرودي، نشر چشمه، چاپ اول 1380.
3- از مجموعه شعر آينده، انتشار در سال 1346
4- از مجموعه م و ميدرسا، نشر پيام 1349.
5- از مجموعهاي ميقات نشين، نشر بوف 1351.
بخشي از شعر بلند «اسماعيل»
رضا براهني|
جنگ است اسماعيل
و همنامهاي تو ذبح ميشوند تا شهرهاي دوردست جهان چراغان باقي بماند
راهها بستهاند
دهان سنگرها را با تل جسدها قفل كردهاند
زمين به آسمان پريده، اسماعيل!
خونين شهر نفتكشي است بمباران شده كه در موزهاي به تماشايش گذاشتهاند
نفتكشها ميغلتند و ميروند و از بالاسر نهنگهاي هراسان عمان
به سوي اقيانوس سوت ميكشند
جهان صبحانه رنگيني است كه به رغم ميل تو، سرمايه آن را با اشتها ميبلعد
جنگ است اسماعيل، جنگ است!
با جنون هميشه جوان تو همرنگ است!
پس مرده باد شاعري كه راز نيزه و خون را نداند
زنده باشي تو كه راز سنگر و ستاره را هم ميدانستي
گاهي براي شاعر شدن بايد جاي ازل را با ابد عوض كني
از دوزخ بايد عبور كني
قرار بود بعدا عبور كني، حالا بايد اول عبور كني– مثل دانته-
در كنار بغبغوي كف كرده موج به جدار لولههاي نفت
حفرهاي هست كه شيطان آن را كنده
از حفره كه پايين برويم، در حجرهها، پشت ميلههاي ابليسي
شاعرها را خواهيم ديد
كه نميدانند كه شاعر هستند اما هستند،
زيرا شاعر كسي است كه دوزخ را تجربه كرده باشد،
حتي اگر شعري هم نگفته باشد