رسم عجيب جشن اسم
غزل حضرتي
آنهايي كه بچه مدرسهاي دارند ميدانند از چه حرف ميزنم؛ جشن حروف جديدي كه ياد ميگيرند و جشن اسم، متداولترينجشنهاي كلاس اوليهاست؛ جشنهايي كه تمامي ندارد. فرقي هم نميكند در كدام منطقه تحصيل كنند و در كدام شهر زندگي كنند، گويا جشن اسم و حروف جديدي كه ياد ميگيرند مختص تمام كلاس اوليها در همه شهرهاست. قاعدتا بچهها دوست دارند و از هر بهانهاي براي جايزه گرفتن استقبال ميكنند. اما وقتي به كليت قضيه نگاه ميكنم احساس ميكنم در چرخه اغراق و زيادهروي افتادهايم و نميدانيم ديگر كمبودهاي دوران تحصيلمان را چگونه جبران كنيم.
من عاشق جشن گرفتن مناسبتهاي اصلي زندگيام؛ تولد، سالگرد ازدواج، نوروز، فارغالتحصيلي و... اما در سالهاي اخير آنقدر جشن به زندگيهاي همهمان به تناسب پيچيدگيهاي زندگي اضافه شده كه بعضي وقتها وقت كم ميآورم براي آماده شدن براي جشن بعدي. يكسري كارها و جشنگرفتنها واقعا اضافهكاري است. نصف بيشتر وسايلي كه بچهها در جشنهاي تولد و جشنهاي مدرسه به خانه ميآورند هم بعد از يكي -دو روز راهي زبالههاي خشك ميشود. اين برگزاري مراسم و برپايي سرور و بدتر از همه جايزه دادن، شايد تنها خوبياش شادي بچهها باشد كه در آن هم ضرري نهفته است؛ آنقدر اين شادي لحظهاي و گذراست كه هيچ خاطرهاي از خودش در ذهن كودكان برجاي نميگذارد. در مدارس آنهم كلاس اول رسم شده كه هر حرفي از حروف الفبا را به مادري ميدهند كه وقتي به آن حرف رسيدند مادر جايزهاي براي بچهها تدارك ببيند و همراه با خوراكي كه آن حرف درش باشد، از بچهها پذيرايي كند. همه حروف تقسيم شده و هر حرفي كه ياد ميگيرند بچهها يك بگ كادويي با هدايايي كه مادر آن دانشآموز داده به خانه ميآورند. جشن ديگري كه مفصلتر گرفته ميشود و اين هم مختص خانوادههاست، جشن اسم است. وقتي هر دانشآموزي بتواند اسمش را كامل بنويسد، آن روز جشن اسم اوست كه مادر از قبل تدارك ميبيند و براي بچهها هديه (گيفت) ميگيرد و همراه با خوراكي محبوب بچهها راهي مدرسه ميشود. تدارك ديدن اينكه ريسه اسم درست كنيم و اسم بچه را روي كاپكيك بنويسيم و جايزههاي متعدد در بگ كادو بگذاريم تا بچهها بيشتر ذوق كنند و روي بگ، پرينت اسم دانشآموز همراه با جملهاي انگيزشي بنويسيم و بچسبانيم، سيخهاي چوبي را در حالي كه اسم بچهمان را پرينت گرفتهايم و رويش چسباندهايم درون كاپ كيكها فروكنيم و روي ميز معلم بچينيم، و اينكه همه اينها لااقل دو روز وقت ميگيرد به كنار. چيزي كه در اين ميان مهم است، خروجي كار است. بچهها آنقدر هر روز جشن داشتند كه وقتي يكي از حروف را بدون جشن برگزار كردند، همه دمغ بودند كه «چرا به خاطر اينكه اين حرف را داريم ياد ميگيريم، كادو نميدهيد بهمان؟!»
توقعي كه در بچهها ايجاد شده، خيلي خيلي بالاست. آنها انتظار دارند اگر يك حرف از ۳۲ حرف فارسي را ياد ميگيرند بايد از آنها تقدير و تشكر شود. آنها فكر ميكنند دارند آپولو هوا ميكنند. آنها لذت درس خواندن و ياد گرفتن را كنار گذاشتهاند و هر روز به اميد خوراكي جديد و سورپرايز جديد راهي كلاس ميشوند و اين ضرر مطلق است. بگذريم از اينكه ما در زمان تحصيل نهتنها به خاطر يادگيري حروف مورد تقدير واقع نميشديم و جايزهاي نميگرفتيم، كه تنها جايي كه جايزه بهمان تعلق ميگرفت آنجا بود كه اگر نمرات بالايي ميگرفتيم، كارت صد آفرين و هزار آفرين داشتيم، كارتها را بايد جمع ميكرديم آخر ثلث ميتوانستيم از كمد شيشهاي كه وسط راهروي مدرسه بود و هميشه جايزههاي تويش به ما چشمك ميزد، چيزي بخريم كه ارزش كارتهايمان با آن برابري كند. حالا در بهترين حالت خطكش، مداد يا پاككني نصيبمان ميشد. اگر خيلي بچه زرنگ بوديم جامدادي يا يك جعبه مدادرنگي يا آبرنگبهمان ميرسيد. آن هديه برايمان باارزشترين هديه دنيا بود. خودمان با دسترنج خودمان تهيهاش كرده بوديم. خبري هم از جايزههاي پدر و مادر و مادربزرگها نبود. اگر براي چيزي داشتيم خودمان را ميكشتيم، بهمان وعده كارنامه آخر سال داده ميشد كه اگر همهچيز عالي پيش ميرفت شايد به آن محبوب دلخواهمان ميرسيديم. اسباببازيهايمان كم بود، اما قدرشان را ميدانستيم و تا آخرين نفس با آنها بازي ميكرديم. وقتي تعداد جشنها زياد ميشود، وقتي از چپ و راست براي بچهها به بهانههاي مختلف جايزه ميرسد، وقتي روز ملي كودك، روز جهاني كودك، روز دانشآموز، روز چپدستها، روز راست دستها، روز تهتغاريها، روز جشن اسم، روز ورود به مدرسه، روز خروج از مدرسه به بچهها جايزه داده ميشود، ديگر هيچ جايزهاي آنها را خوشحال نميكند. چون بهطور ميانگين هفتهاي يكبار دارند جايزه ميگيرند. هرچقدر هم جلو ميروند جايزههاي بهتري گرفتهاند و ديگر يك كتاب، يك دفتر نقاشي يا يك جعبه مدادرنگي خوشحالشان نميكند. اين بدترين اتفاقي است كه ميتواند براي كور شدن ذوق يك بچه بيفتد. شايد تقصير هيچكس نباشد و تقصير همهكس باشد. از پدر و مادر گرفته تا خانواده و مدرسه. همه در اين پرتوقع شدن بچهها سهيمند. جو فرهنگي جامعه هم طوري شده كه اگر شما نخواهيد در اين مراسم و جشنها شركت كنيد، بچهتان را منزوي كردهايد و يك جوري او را از جامعه دوستانش جدا انداختهايد. همه به چشم يك بچه عجيب به او نگاه ميكنند و شايد جايي در بين همسالانش نداشته باشد. بگذريم كه مادران بچهها درباره شما چه فكر ميكنند. كاش ما دهه شصتيها نخواهيم خلأها و كمبودهايمان را اين شكلي براي بچههايمان جبران كنيم. چه اينكه در اين زمينه شايد كمبود داشتن بهتر از پر بود داشتن باشد.