وضعيت وخيم انسان بودن
كاظم عباسي
امروز صبح كه داشتم از كمربندي آزادگان كله ميكردم به سمت كندرو تا بپيچم داخل اتوبان فتح، احساس كردم تجربياتي كه در حال از سر گذراندنشان هستم چيزهاي دلچسبي نيستند. وجدي درشان نيست. حالم اينطور بود كه دارم عمرم را پاي بيهودهجات تلف ميكنم. تنها توجيهم هم اين است كه دارم براي گذر روزگار خود و وابستگانم «كار» ميكنم. ميدانم كه در اين خصوص داستان دراز است، اما خلاصهاش احساسم هميني بود كه گفتم. شرمآور است. خصوصا براي يك گرگ! واقعا شرمآور است! سوالي كه توي سرم ميچرخيد اين بود: چه كسي بود كه گفت «ما براي تجربه كردن، در اين دنيا، هستيم»؟
هيچوقت نميتوان گفت كه اين جمله درست است يا غلط! ميشود برداشتهاي مختلفي از آن كرد. ميشود گفت پس پيش به سوي تجربههاي تازه و هيجانانگيز! اين برداشت غلطي نيست! ايرادش ولي اين است كه ميخواهي به سمت تجربههاي تازه و هيجانانگيز حركت كني، احساسات پيدايشان ميشود و پدرت را در ميآورند. يكيشان مثلا احساس مسووليت. راجع به افرادي كه اطرافت هستند و احتمالا بودنشان به شكلي وابسته به بودن توست و ممكن است اصلا حضورشان در اين جهان ارتباطي با تو داشته باشد. اينجاست كه ميگويم احساسات انسان بيش از حدند! يك نفر نيست بگويد آخر احساس ناحسابي! تو كجاي كار بودي كه يكهو پريدي وسط گود؟ اصلا به تو چه ربطي دارد؟ اول و آخرش ما زاده همين طبيعت هستيم و اميالمان در راستاي اراده اوست! ما خودمان هيچ نيستيم! حالا تو احساسات دوزاري آمدهاي امانمان را بريدهاي! گرچه كه گفتنش فايدهاي هم ندارد. جخ كسي پيدا شود و بگويد. او كه ول كن معامله نيست! چاره نيست جز اينكه از خر شيطان پياده شوي و در ركاب اين احساس پايمردي كني. و بعدش هم حتما ميداني كه چه در انتظارت است؟! آنقدر تجربيات گوهربار و تكراري و خاكستري برايت رديف ميشود كه اندركنشهاي معنويت را هم بگذاري در كوزه و آبش را مك بزني!
گفتم اندركنشهاي معنوي!؟ چون يك برداشت ديگر هم اين است كه نفس تجربه كردن است كه اهميت دارد نه چيزي كه تجربه ميشود؛ و اين از قضا يك وجه معنوي و متعاليتر داستان است. به رنج زندگي معني ميدهد. اول معنايي هم كه ميدهد اين است كه اصولا لازم نيست معنايي هم دركار باشد. حتي اگر هم دركار باشد، به تو ربطي ندارد!به تو چه كه معنايش چيست؟ يا اتفاقات به اين ترتيب دارند ميافتند؟ يا اصلا اين اتفاقات به اين ترتيب اينجا دارند ميافتند؟ يا هزارتا چيز ديگر. به تو چه؟! تنها چيزي كه به تو مربوط است عكسالعمل تو است. تنها اينكه تو با هرچه كه دارد اتفاق ميافتد چطور معامله ميكني، به تو مربوط است. نه مطلقا هيچ چيز ديگر! اين هم برداشت درستي است. آنهم بسيار درست! اما مشكلش اين است كه ظرفيت آدم پر ميشود. يك جايي ديگر به خودت ميآيي ميبيني پشت لبخندت تا خرتناق پر از انزجاري. پشت آن چهره پر از معنويات تا فرق سرت از هم گسيختهاي! آنقدر كه وقتي كسي حالت را جويا ميشود نميداني خرقه تزوير را بچسبي يا تمام در و گوهر وجودت را رويش بالا بياري؟!
گفتم گوهر وجود! چون شايد منظور اين است كه همه اين تجربهها و تجربه كردنها ابزاري هستند كه تو گوهر وجودت را پيدا كني. اين هم برداشت درستي است! فقط بدياش اين است كه اين گوهر وجود نه از آن گوهر وجودهاست. هر چه بيشتر پياش را ميگيري، به غمزه نهان ميشود. تا ميآيي بيخيالش شوي، به عشوه عيان! كه بود كه گفت دل از من برد و روي از من نهان كرد، خدا را با كه اين بازي توان كرد؟ يا جاي ديگر كه هر مي لعل كه از دست بلورين ستديم اشك حسرت شد و در چشم گهربار بماند! از من گرگ ميشنويد اين سومين برداشت، از دوتاي قبلي هم درستتر و بدتر است، استخوان براي انسان باقي نميگذارد. آخر صنما! گوهر وجود چه؟! من گوهر وجودم همان گرگ بياباني بود كه از آن مُردم و مردُم شدم. خيلي هم كم شدم. برعكس آنچه كه رفيقتان ميگويد پس چه ترسم كي زمردن كم شدم! آخر يكي نيست بگويد شكر خان! من كه در همان گرگ بودنم مستحيل در جان جهان بودم! حالا شدهام انسان و صبح تا شب بايد وسط اين دود و دم و داد و قيل و قال و خاكستر و فرياد دنبال گوهر وجودم بگردم! اگر اين كم شدن نيست پس كم شدن چيست؟ آنقدر زخمه به جان و روح و روانم خورده كه اگر بر ساخت گفته تو جناس ورزم، از يك ور بايد بخواهم كه زودتر از انسان رها شوم و از ور ديگر بترسم كه گير بدتر از آن نيفتم!
بابا والله كه آن قديمها اينطور نبود. آنوقتها كه من گرگ واقعي بودم. اينطور نبود. گلهاي ميرفتيم بره آهو شكار ميكرديم ميخورديم، دوزار احساس ترحم بالا نميآمد! به جان خودم حتي مادر بره آهو از ما متنفر نميشد! همهچيز جاي خودش بود. همهچيز در حيوانيترين و طبيعيترين شكل خود در جريان بود. و به جان خودت كه معنويت هم چيزي نيست جز همسو شدن با اراده جاري در جهان! و تجربه نيست جز آنچه در طبيعت رقم ميخورد! و احساس دوتا نيست با دريافت بيواسطه بيكران! از من گرگ قبول كنيد! انسان بودن وضعيت وخيمي است! خاصه در اين جغرافيا!