• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۱ اسفند
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6003 -
  • ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۱ اسفند

مي‌زني و در ميري در گردنه هرمزان

فريدون مجلسي

حدود دو ماه پيش حدود ساعت دو و نيم بعدازظهر از كار عازم خانه بودم. هنگام ايستادن براي خريد در عبور از كنار يك اتومبيل شاسي بلند بسيار بزرگ و نو صداي ويز شنيدم. ايستادم و خريد مختصر را كردم. در بازگشت ديدم آن ماشين بزرگ قدري بالاتر ايستاده است. وقتي از كنار آن عبور كردم دنبال من حركت كرد، ديدم چهار چراغ فلاش او چشمك مي‌زند و بوق مي‌زد. فكر كردم ربطي به من ندارد. از ساعت تعطيلي مدارس هرمزان گذشته و خيابان خلوت بود. از سر گردنه هرمزان كه به پايين مي‌رفتم روبه‌روي ميز سبزي‌فروش در كنار پياده‌رو مقابل ايستادم و قدري سبزي خوردن خريدم و بازگشتم. در اين موقع راننده آن ماشين سفيد شاسي بلند كه جلوتر از من توقف كرده بود، نزديك شد. جواني بود غول پیکر. بور با چشمان آبي تيله مانند و نگاه سرد و قيافه مسلط. نزديك شد و گفت: «حاجي مي‌زني و در ميري؟» 
البته قيافه من به حاجي‌ها نمي‌خورد، اما از لحن و اصطلاحي كه به كار برد با توجه به سابقه قبلي احساس كردم طعمه زورگيري شده‌ام. 
گفتم: نه زده‌ام و نه در رفته‌ام. شما هم اگر حرفي داريد، مي‌توانيد شكايت كنيد! 
گفت: من شكايت كنم! مي‌دوني رنگ اين ماشين چند ميليونه! ميدوني لعابش فلان و بهمانه؟ حالا نشونت ميدم. نيازي به شكايت نيست! سپس شماره تلفني را گرفت و بعد از مذاكره با دوستي مثلا كارشناس پليس گفت: باشه! بعد رو به من كرد و گفت: خسارت زير ۳۰ ميليون تومان نيازي به كروكي ندارد. حالا مازادش به عهده خودم زير ۳۰ ميليون بدون پليس حله! عجله داشتم براي ناهار به خانه برگردم. ضمنا چند سابقه «مي‌زني و در ميري» از قبل داشتم. محل نگذاشتم. از قبل خودم را آماده كرده بودم كه اگر قصد جدال داشته باشد به طرف كلانتري شهرك بروم. به طرف ماشين آمد، گفت: آيينه ماشينت هم كج شده و با دست امتحان كرد ديد به سمت معكوس قدري كج بود يعني او مي‌توانست زده باشد. اما اصلا برخوردي نشده بود. سپس در را باز كرد و كنارم نشست. بسيار قد بلند و تنومند بود. تي‌شرت آستين كوتاه پوشيده بود با عضلات بزرگ خالكوبي شده رنگي با نقش اژدها و ببر و از اين چيزها. سر تراشيده. سينه‌اش هم با عضلات پيچيده و برجسته خالكوبي شده نمايان از حلقه باز تي‌شرت. نگاهي سرد به من انداخت. در ۲۰۰ متري خانه خسته و گرسنه بودم. گير افتاده و ترسيده بودم. به او گفتم: برو. ممكن است موجب مرگ اين پيرمرد ۸۰ ساله شوي و روي دستت بمانم. نگاهي به من انداخت. حتما رنگ پريده و وحشت‌زده مرا ديد. كليد را برداشتم در ماشين را باز كردم و پياده شدم. مي‌خواستم به طرف سبزي‌فروش بي‌خبر پناه ببرم كه تنها نباشم. وقتي من بلاتكليف و وحشت‌زده پياده شدم، او هم در را باز كرد و پياده شد. من فورا سوار شدم و درها را قفل كردم و راه افتادم و‌ رفتم. ديدم با تلفن دستي نشان داد كه مثلا دارد عكس مي‌گيرد و ايستاده بود و دشنام مي‌داد.
من هم فورا خودم را به خانه رساندم. همسرم از ديدن رنگ پريده من پرسيد: چه شده؟ گفتم. ليوان آب و قندي به دستم داد. با توجه به تجربه پيش از آن گفت: وقتي موي سفيد و ماشين سياه را مي‌بينند طعمه بي‌دفاع آساني به نظرشان مي‌رسد. بعد فكري كرد و گفت: بايد يك كلاه‌گيس مشكي برايت‌ بخرم. 
چند روز پيش در پايان يك سمينار اقتصادي همراه با دو شخصيت اقتصادي كه همسايه ما هستند به خانه بازمي‌گشتيم. نزديك هرمزان كه رسيديم داستان مرد عضلاني خالكوبي شده را تعريف كردم! ديدم دكتر حيرت كرد و گفت: اين اتفاق يك ماه پيش عينا براي من رخ داد! همان شاسي بلند سفيد و همان غول عضلاني خالكوبي شده و همان تلفن و تخفيف كه تا ۳۰ ميليون تومان نيازي به كروكي هم ندارد. طوري بازي كرد كه فكر كردم لابد خراشي داده‌ام! و پس از چك و چانه به ۸ ميليون تومان رضايت داد و ختم شد. ايده كلاه‌گيس مشكي را پسنديدند. براي عبرت سايرين نوشتم. 
قبلا هم بعضي روزها كه در خيابان خلوت پاك‌نژاد پشت خانه براي پياده‌روي مي‌رفتم با توجه به حوادث قبلي همسرم اصرار داشت كه كيف و تلفن همراه را با خودم نبرم. در عوض احتياطا يك كاغذ با نام و نشاني همراه با يك اسكناس۵۰ هزار توماني در جيب پشت شلوارم مي‌گذاشت. وقتي بار اول گفتم: من كه زود برمي‌گردم اسكناس براي چيست؟ فرمودند: ضد كتك ‌است! اگر خفت‌گيري كردند و چيزي نصيبشان نشد يك حداقلي باشد كه ديگر كتك نزنند. اخيرا ديدم مبلغ جيب پشت را به ۱۵۰ تومان افزايش داده‌اند. گفتم: اين براي چيست؟ فرمودند: با اين تورم ۵۰ تومان ديگر صرف نمي‌كند، خودش كتك‌آفرين است و كافي نيست. ديدم راست مي‌گويند، بي‌حكمت نيست. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون