• ۱۴۰۳ يکشنبه ۴ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4579 -
  • ۱۳۹۸ چهارشنبه ۱۶ بهمن

دل شكستن هنر نمي‌باشد

سيدعلي ميرفتاح

توضيح: اين يادداشت مطول در اصل سرمقاله هفته‌نامه كرگدن بوده كه در تاريخ 5/11/98 در شماره 124 منتشر شده است. بنا به ملاحظاتي بعضي از دوستان و همكارانم از من خواستند كه اين سرمقاله را در اعتماد بازنشر دهم و زمينه مطالعه آن را براي مخاطبان روزنامه فراهم كنم.

 

يك؛ در دعاي موسوم به «فرج» تعابير و مضاميني هست كه آدمي را براي گذشتن از شدائد و مصائب روزگار كمك مي‌كند. عربي اين دعا لطيف است و از حيث ادبي، ايجاز و سلاستي دارد كه الحق ستودني است. برگردان فارسي‌اش نيز به شعر پهلو مي‌زند و مي‌تواند زبان حال همه آنهايي باشد كه در مواقعي از زندگي، از هر سو خود را در محاصره غم و اندوه مي‌بينند. بگذاريد چند فراز از اين دعا را بخوانم، بعد هم چند كلمه‌اي با شما رفيقان همدل، درددل كنم. اين دعا در لسان عامه به «عظم البلا» مشهور است. مي‌گويد خدايا، بلا بزرگ شده است‌ و آنچه نهان بود آشكار شده، پرده‌ها فرو ‌افتاده و اميد از بين رفته، زمين تنگي مي‌كند و آسمان مانع مي‌شود... در همين عبارت تنگي زمين و ممانعت آسمان بيشتر تامل كنيم. چه اندوهي مي‌تواند از چنين وضعيت مهيبي سخت‌تر و جانكاه‌تر باشد؟ در قرآن آيه‌اي هست كه در آن از قول فرشتگان به مستضعفاني كه پذيراي ظلم شدند، مي‌گويد: «مگر زمين خدا وسيع نبود؟» ارض خدا واسع است و اگر كسي زورش به ظلم نرسد، عاقلانه‌ترين كار همين است كه تن به مهاجرت بدهد و از قلمرو ظالمان بگريزد. اما تعبيري كه در دعاي فرج به كار رفته، شدت غم و الم را به حدي توصيف مي‌كند كه زمين با همه وسعتش، بر ساكنانش مضايقه مي‌كند. به يك اعتبار زمين تبديل به جهنمي مي‌شود كه فراخ‌ترين بيابانش نيز تنگ و تاريك است. ما وقتي اميدمان از زمين منقطع مي‌شود، ناخودآگاه به آسمان نگاه مي‌كنيم. حتي بي‌خداها هم در تنگناهاي ارضي به رحمت سماوي اميد مي‌بندند، بلكه تقدير و طبيعت و تصادف راهي پيش پاي‌شان بگذارد. اما مطابق تعبير دعاي فرج، از بد حادثه فرياد دادخواهي‌مان به آسمان هم نمي‌رسد.عارفان در حمله مغول بر اين باور بودند كه باد استغناي الهي وزيدن گرفته است. ممانعت آسمان دقيقا از همين جنس است كه ملكوتيان از ناسوتيان روي برگردانده‌اند و صدا و دعا و تظلم‌شان را نمي‌شنوند. گويي دعاهاي ما و راز و نيازهاي‌مان به سقف آسمان مي‌خورد و برمي‌گردد.

حافظ وقتي مي‌خواهد از رنج و ناكامي دانايان بنالد، مي‌گويد: «جز آه اهل فضل به كيوان نمي‌رسد». عبارت حافظ تلخ است، اما هر چه هست، صداي مظلومان از زمين بر مي‌شود و به آسمان مي‌رسد. اما واي به حال‌مان از وقتي كه آسمان هم مانع شود و دعا و تضرع‌مان را نپذيرد. درست در اوج اين همه نااميدي و اندوه و عسرت، دعاكننده رو به خالقش، معبودش، خدايش، معشوقش، پروردگارش مي‌كند و مي‌گويد: «انت المستعان و اليك المشتكي»؛ يعني فقط تويي كه ياري‌ام مي‌كني و فقط تويي كه مي‌توانم به درگاهت شكايت كنم. باز هم از حافظ مدد مي‌گيرم تا اين موقعيت صعب را شرح بدهم: «آن كس كه اوفتاد خدايش گرفت دست/ گو بر تو باد تا غم افتادگان خوري». حقيقت اين است كه ما جز خدا كسي را نداريم و در هنگام درد و رنج درِ ديگري جز درِ خدا نمي‌شناسيم كه به آنجا پناه ببريم. خدا هم گفته‌ كه در دل‌هاي شكسته خانه دارد و دستگير افتادگان و مصيبت‌زدگان است. سعدي در همان ديباچه معروفش با آوردن آن روايت عارفانه كه گفت‌وگوي خدا را با فرشتگانش باز مي‌گويد، هم از حيث فرم و هم از حيث معنا غوغا كرده و دل‌هاي سوخته را به مرهم كرامت مداوا مي‌كند: «يا ملائكتي قد استحييت من عبدي و ليس له غيري فقد غفرت له». خالق ما خودش بهتر از مخلوقاتش مي‌داند كه ما، مومن يا كافر، مسلمان يا دهري، سلطان يا رعيت، غربي يا شرقي، ديو يا فرشته، جز او كسي را نداريم، بخواهيم يا نخواهيم، بگوييم يا نگوييم، روي نيازمان به درگاه اوست. از قول اميرالمومنين نقل شده كه در مقام مناجات به خدا عرضه مي‌كرد: «الهي و ربي من‌ لي غيرك». درك اين معنا نسبت ما را با پروردگارمان تغيير مي‌دهد و معني حياي ايزدي را تا حدودي روشن مي‌كند. اين حرف سعدي از دل ماثورات ديني بيرون آمده كه «كرم بين و لطف خداوندگار/ گنه بنده كرده‌ است و او شرمسار». اين شرمساري را نبايد انسان‌وار تعبير و تفسير كرد. شرمساري خالق از جنس ديگري است و مجالي براي ما مخلوقات ضعيف و فقير فراهم مي‌كند تا اعلام حضور كنيم و از باد استغناي خداوند، پشت ديوار حياي خداوند پناه بگيريم. «هم در تو گريزم ار گريزم». در تعبير ديگري از دعاي فرج، داعي محمد و علي را مي‌خواند و از طريق نام اين دو پدر، بهتر بگويم، به بركت اين دو اسم شريف كه عين رحمت و لطف بوده‌اند، به خداوند تقرب مي‌جويد و رفع گرفتاري و غم و اندوه را مطالبه مي‌كند. «يا محمد يا علي، يا علي يا محمد، اكفياني فانكما كافيان وانصراني فانكما ناصران...» مي‌دانم كه نوشته‌ام بوي دعا و روضه گرفت و شبيه پيرمرداني شدم كه آخر عمر از سر ناكامي و بي‌مرادي و افسردگي به ادعيه و اوراد و اذكار پناه مي‌برند و بقيت عمر را در وادي امن دعا ساكن مي‌شوند. از كجا كه آخر عمرم نباشد؟ از پناهنده شدن به دعا شرمنده نيستم. نه عمل حقيرم را تعطيل كرده‌ام، نه علم خفيفم را كنار گذاشته‌ام. از كار و بار روزانه‌ام هم پيداست كه به انفعال تن نداده‌ام. مع‌الوصف خودم و شما را توصيه مي‌كنم كه براي گذشتن از روزهاي سخت و شب‌هاي تار، از ماثورات و دعاهاي عارفانه غفلت نكنيد. براي گذشتن از «شدت» موجود و رسيدن به «فرج» موعود، دعا مي‌تواند دستگيرمان باشد و از باد استغناي الهي حفظ‌مان كند. تعابيري كه در بعضي از مناجات از پدران‌مان به ما رسيده در اصل حقه‌هاي اسراري هستند كه پرده از بعضي سنت‌هاي الهي كنار مي‌زنند و حقايق عالم را نشان‌مان مي‌دهند. اينها را بزرگان و عارفان به زبان تعارف و تشريفات يا براي تفنن‌هاي ادبي نگفته‌اند و ننوشته‌اند. مي‌دانيد براي اينكه اين متون به دست ما برسد، پدران خردمندمان چه سختي‌ها كشيده‌اند و چه رنج‌ها ديده‌اند؟ يك روي اين متون دعايي است كه به واسطه آنها پريشان‌روزگاران دست نيازشان را به سوي آسمان دراز مي‌كنند و از خدا مي‌خواهند تا راه و مفري نشان‌شان دهد و از غم و الم نجات‌شان بخشد. نجات‌شان هم داده. دعاها را دست كم نگيريد، حتي اگر با منطق فلسفي و قوانين طبيعي جور در نيايند. دنياي ما دنياي خرق عادت است و دعا بهترين راهي است كه ما را از عادت‌هاي ملال‌آور دنيا بيرون مي‌برد. «از خلاف‌آمد عادت بطلب كام كه من/ كسب جمعيت از آن زلف پريشان كردم». به اعتبار گفته حافظ از اين طريق مي‌توان به جمعيت هم رسيد. هم جمعيت خاطر و هم جمعيتي كه دست حمايت خدا بر فرازش باشد. اما علاوه بر دعا اين كلمات عين حكمتند و ما را راهنمايي مي‌كنند كه چطور شكيبايي‌مان را حفظ كنيم و چطور بر مصائب فايق آييم. اگر بخواهم به زبان متعارف روزنامه‌نگاري حرف دلم را بزنم، بايد بگويم كه ماثورات ديني دستگيري‌مان مي‌كنند تا تهديدها را به فرصت بدل كنيم. اين تهديدها البته مراتب دارند و هر‌ يك از ما بسته به توان و ظرفيت‌مان گرفتارشان هستيم. يكي در چنبره سياست گرفتار است، ديگري از حيث عقيده چون بيد بر سر ايمان خويش مي‌لرزد، يكي هم حيرت‌زده خاك و بي‌وطني است... هر‌ يك از ما بسته به دركي كه از عالم داريم، سياسي و فكري و عقيدتي و ايماني، در شب ديجور دنيا و در بيابان بي‌نهايت سرگشتگي به چپ و راست مي‌رويم و در نهايت جز بر وحشت‌مان افزوده نمي‌شود. نيازي ندارم كه مدعايم را اثبات كنم. هر‌ يك از خوانندگان عزيزي كه پراكنده‌گويي رفيق پريشان‌روزگارشان را مي‌خواند، كافي است به گذشته و حال خود توجه كند تا سرگشتگي و وحشت را به ياد بياورد و به تصديق سر تكان دهد. «از هر طرف كه رفتم جز وحشتم نيفزود/ زنهار از اين بيابان وين راه بي‌نهايت». اينجا كه مي‌رسيم نه ‌فقط دل كه عقل نيز حكم مي‌كند از عالم غيب مدد بگيريم و به تعبير مصطلح، به آسمان نظر كنيم به اين اميد كه از گوشه‌اي برون آيد كوكب هدايت. اين كلمات اگر‌ چه شاعرانه‌اند اما متظاهرانه و تشريفاتي نيستند، بلكه بهترين و مناسب‌ترين كلماتند براي بيان غوغايي كه در دل داريم و از بيانش نه‌ فقط عاجزيم كه خائفيم.

سنت خداوند حكم مي‌كند بعد از هر سختي آساني باشد و بعد از هر شدتي فرجي حاصل شود. ما در روزگار سخت و صعبي به سر مي‌بريم كه مجبوريم با مسائل بزرگ و گاه لاينحل دست و پنجه نرم كنيم. در عقيده و سياست و امور دنيا، تقدير چنين حكم رانده كه نه‌تنها جهان بيرون كه جهان درون نيز با ما به ستيز برخيزد. مردمان قبل از ما هم كم سختي نكشيده‌اند و كم در محاصره مصيبت‌هاي ريز و درشت قرار نگرفته‌اند. تفاوتي اگر هست، اينجاست كه ما در ازدحام سرسام‌آور ديوبچه‌ها و شيطانك‌هاي شروري قرار گرفته‌ايم كه نمي‌گذارند صدا به صدا برسد و دوستان از هم جدا افتاده به يكديگر برسند و گمشدگان راه بيابند و... اين بيت حافظ حقيقتا شاهكار است و به بهترين وجه حال و روز گمشدگان را بيان مي‌كند: كشتي‌‌ شكستگانيم، ‌اي باد شرطه برخيز/ باشد كه باز بينيم ديدار آشنا را...

دو؛ «تا تواني دلي به دست آور/ دل شكستن هنر نمي‌باشد». دعوا كردن و جنگ راه انداختن هزار ‌بار آسان‌تر است از مصالحه. سخت نيست من كاري كنم و حرفي بزنم كه از چشم دوستانم بيفتم. اگر بخواهم با خلق خدا به زبان عربده حرف بزنم، بهانه كم نمي‌آورم. كافي است شما قصد كنيد دعوا راه بيندازيد؛ بهانه عين ريگ زير دست و پا ريخته. يكي چپ نگاه مي‌كند، ديگري اصلا نگاه نمي‌كند، سومي حرف زشت مي‌زند، چهارمي اصلا حرف نمي‌زند. شبيه‌ترين وضعيت به مناسبات انساني، رفت‌وآمد ماشين‌ها و موتورها و عابرها در كوچه و خيابان است. موتوري‌ها حقوق سواري‌ها را زير پا مي‌گذارند و سواري‌ها حقوق عابران را ضايع مي‌كنند. اتوبوس‌ها حق تقدم ديگر وسايط نقليه را رعايت نمي‌كنند و وانت‌بارها اصلا هيچ‌ جا معطل تقدم و تاخر مرسوم نمي‌مانند. راحت‌ترين كار در خيابان راه انداختن دعواست. عين آب خوردن مي‌شود از غريبه دشمن تراشيد و با قفل فرمان به جانش افتاد. كار سخت را اما راننده‌هايي مي‌كنند كه بد دهني عابران را به دل نمي‌گيرند، خشم و هياهوي موتوري‌ها را به روي خود نمي‌آورند، بر شلوغي و دود و بوق صبر مي‌كنند و اگر كسي حق‌شان را زير پا بگذارد، كريمانه از كنارش مي‌گذرند. به حرف آسان است صبر كردن و از حق مسلم گذشتن و بخشيدن... صبر را از اين جهت صبر ناميده‌اند كه تلخ است و كام صبر‌كننده‌ را عين زهرمار مي‌كند. اگرچه در نهايت برِ شيرين دارد، اما گفته‌اند كه از صبر تلخ‌تر ميوه‌اي خدا نيافريده. در صفت مومن فرموده‌اند كه «بشره في ‌وجهه و حزنه في قلبه». يعني بهاي صلح بيروني و بشارت وجه و تبسم، حزن و غم و غوغاي دروني است. كسي كه با ديگران در صلح است، شك نكنيد كه روزها و شب‌هاي بسياري با خودش جنگيده و پشت نفسش را مكرر در مكرر به خاك ماليده. براي اينكه بتوانيد با ديگران، با دوستان و غريبه‌ها به آشتي برسيد، لازمه‌اش اين است كه بسياري از گفتني‌ها را نگوييد و بسياري از نوشتني‌ها را ننويسيد. تعبير مولوي از زبان عجيب و غريب است: «اي زبان هم آتش و هم خرمني/ چند اين آتش در اين خرمن زني». زبان به ‌تنهايي مي‌تواند شهري بلكه مملكتي را به آتش بكشد. ما براي اينكه نفس شرارت‌بار آدمي را توجيه كنيم، معمولا ريشه دعواها را به سوءتفاهم برمي‌گردانيم و آدم‌ها را در موقعيت‌هاي كج‌فهمي و بدفهمي قرار مي‌دهيم. تصور مي‌كنيم اگر حكيمي صدزبان پيدا شود، مي‌تواند سوءتفاهم‌ها را از ميان بردارد و بين مردمان آشتي برقرار كند. قصه مشهور عنب و انگور و ازم و استافيل كه در مثنوي آمده همين است كه بگويد چون عرب و فارس و ترك و رومي زبان همديگر را نمي‌فهميدند، مشت بر سر و روي هم مي‌زدند. «مشت بر هم مي‌زدند از ابلهي/ پر بدند از جهل و از دانش تهي». مترجمي در اين ميان بايد تا به اين چهار كس حالي كند حرف‌شان يكي است و يك خواسته بيشتر ندارند. حرف مولانا البته حكيمانه است و قابل تامل. اما واقعيت اين است كه سوءتفاهم‌ها و كج‌فهمي‌ها بيشتر بهانه است نه علت. در واقع ما گرفتار وسوسه‌اي دروني هستيم كه با ديگران سرشاخ شويم و اگر زورمان برسد بقيه را بدريم. اينكه گفته‌اند انسان گرگ انسان است، با توجه به تاريخ خونبار بشر بي‌وجه نيست، ضمن اينكه نظير اين تعبير در لسان پيامبران هم هست. بعضي‌ها گمان مي‌كنند قاعده جهان بر صلح است كه آتيلا و چنگيز و هيتلر و ترامپ بر همش مي‌زنند و قاعده را مي‌شكنند. اين نگاه خوشبينانه قابل درك است اما چون خوب نگاه كني اين مصلحان هستند كه خلاف‌آمد عادت و قاعده جهان، جنگ‌ها را متوقف مي‌كنند يا مردمان را به آشتي وامي‌دارند. جنگ جهاني اول يكي از نمونه‌هاي قابل مطالعه‌اي است كه نشان مي‌دهد چطور بر سر بهانه‌اي واهي بشر صلح موقتي را كنار مي‌گذارد و ذات خونريز خودش را عيان مي‌كند و در اوج تمدن، سر هيچ و پوچ جنگي خانمان‌سوز راه مي‌اندازد. نمي‌خواهم جنگ‌هاي جهاني را به حالات و مناسبات روانشناسانه تقليل دهم، اما واقعيت آن است كه ما نيز در زندگي شخصي اگر تن به مصالحه مي‌دهيم از سر ناتواني است يا از سر ترس از دست دادن داشته‌هاي‌مان. باز هم از سعدي مدد مي‌گيرم و شما را به حجت موجه او ارجاع مي‌دهم: «چگونه شكر اين نعمت گزارم/ كه زور مردم‌آزاري ندارم». فضيلت ناتواني البته مي‌تواند به پايداري صلح كمك كند، اما واي به روزي كه ناتواني تبديل به توانايي شود. مشهور است كه موسي هنگام مناجات در كوه، بركه‌اي ديد كه چند نفري در آن آب‌تني مي‌كردند. دو بينا شوخي و جدي سر نابينايي را در آب غوطه مي‌دادند. موسي شكايت كرد به خدا كه اين از عدالت به دور است. خدا محض عبرت موسي به نابينا چشم داد و خيلي زود موسي ديد كه او مرده آن دو آزارگر را از آب بيرون كشيد. «گربه مسكين اگر پر داشتي/ تخم گنجشك از زمين برداشتي». بگذاريد به يك مثال دست به نقد مهم اشاره كنم: هند. در آموزه‌هاي هندو آدمي بايد صبور و صلح‌جو باشد و مدام رنج خود و راحت ديگران را بطلبد. از حيث مدارا و ملاحظه، لااقل از حيث نظري، هيچ قوم و آييني به پاي هندوان نمي‌رسد. مع‌الوصف همين بزرگواران وقتي رگ تعصب‌شان مي‌جنبد، در خشونت دست روميان را از پشت مي‌بندند و از كشتن و سوزاندن و بدگفتن ابا ندارند. البته كه آدميزاد توجيه‌گر رفتار و گفتار خود است و در هر شرايطي اعمال خشونت‌بار و وسواس گناه‌آلودش را لابه‌لاي عقيده و ايدئولوژي مي‌پوشاند. امريكايي‌ها هم خشونت ابليسي‌شان را لاي زرورق آزادي و دموكراسي و ليبراليسم مي‌پوشانند و جنگ‌هاي خود را ضامن صلح معرفي مي‌كنند. هزاران سال است كه بشر مي‌جنگد تا به صلح برسد، اما هر لحظه اين صلح دورتر و ناپيداتر و دست‌نيافتني‌تر مي‌شود. «وعده وصلم به فردا آن پري‌پيكر دهد/ باز مي‌ترسم كه فردا وعده ديگر دهد». فرزندان آدم اسلحه‌هاي وحشتناك و به تعبير آن بزرگوار «همه‌كس‌كش» مي‌سازند، توجيه مي‌كنند كه براي تضمين صلح ساخته‌اند، يكديگر را مي‌كشند و مي‌گويند براي دوام و قوام زندگي مجبور به كشتار شده‌اند، جنگ راه مي‌اندازند و مي‌گويند به نام صلح تن به جنگ داده‌اند. اين توجيهات را كه كنار بگذاريد، با نفس شرور و جنگ‌طلبي مواجه مي‌شويد كه مي‌خواهد هر ‌آنكه جز خود را بكشد و از ميان بردارد. اين قصه تخريب محيط زيست را هم اگر از اين زاويه ببينيد، آن وقت بهتر درك مي‌كنيد كه بشر با شير و پلنگ و كرگدن و گاو و خر و گوسفند و مار و عقرب و خاك و هوا چه كينه و عداوتي دارد. ما محيط زيست را تخريب نمي‌كنيم كه زندگي بهتر و سعادتمندانه‌تري داشته باشيم، بلكه آن را به چشم رقيب مي‌بينيم و كمر به هدمش مي‌بنديم.

من اين كليات را گفتم تا بگويم كه مدار عالم بر كينه‌توزي و عداوت و خصومت و جنگ و دعواست و كار مهم مصلحان و پيامبران آن بوده تا بشر را در برابر وسوسه شيطان قوي كنند و او را به پرهيز از جنگ بلكه پرهيز از خشونت بخوانند. از اين حيث صلح سخت‌تر از جنگ است و مدارا صعب‌تر از خصومت. به قول سعدي «كه با نفس و شيطان برآيد به زور/ مصاف پلنگان نيايد ز مور». ديوي كه ما را به خصومت مي‌خواند، در حكم شيري قوي‌پنجه است كه زورش بر ما مي‌چربد. ضمن اينكه اصولا به‌طور غريزي گرايش‌مان به جنگ و كينه و قهر بيشتر است. خصوصا اينكه بيشتر مواقع مدارا و عقب‌نشيني مترادف بزدلي و جبن مي‌نشيند و هر‌ كس كه دم از مصالحه بزند، طرد مي‌شود. براي اينكه كسي از حرفم تعبير سياسي بد نكند و مرا به چيزي كه نيستم و نيتم نيست نسبت ندهد، تصريح مي‌كنم كه من كوتاه آمدن در برابر زياده‌خواهي امريكا و نظام سلطه را نه طريق مدارا مي‌دانم و نه آن را به صلاح كشور و مردمش تشخيص مي‌دهم. عرض من چيز ديگري است و به‌طور خاص به مناسبات انساني و مراوده‌هاي مردمي نظر دارم. در اينكه بايد جلو قلدري امريكا بايستيم، ترديدي ندارم اما آيا جلو خودمان هم بايد بايستيم؟ همه آن حرف‌هايي كه زدم در حكم مقدمه‌اي است براي اين حرف كه ما رفته‌رفته رحم و شفقت داخلي را از دست داده‌ايم و آنقدر عصباني شده‌ايم كه روبه‌روي يكديگر صف بسته‌ايم. دين اسلام در صدر، ناگزير از جنگ با كفار و مشركان بود و پيامبر به اقتضاي روزگار تازه‌مسلمانان را تجهيز كرد تا با متعصبان و قلدران حجاز بجنگند. مع‌الوصف در قرآن مجيد تصريح شده است كه «محمد رسول‌الله و الذين معه اشداء علي‌ الكفار و رحماء بينهم». يعني اگرچه قرار است با كفار جنگ كنيد، اما ضروري است كه مناسبات‌تان با يكديگر بر ‌اساس رحم و شفقت باشد. اين دقيقا همان گوهري است كه بنا به دلايلي از ميان ما گم شده و ما ناخواسته همان شدت بيروني را به مناسبات داخلي‌مان كشانده‌ايم. شايد دليل اين شدت، عصبانيتي باشد كه باوجه و بي‌وجه به جان‌مان افتاده. عصبانيتي كه تبديل به عصبيت شده و نزديك است به آتش مخاصمه بينجامد. رسانه‌ها بد حرف مي‌زنند، مسوولان در ادبيات گفتاري و نوشتاري‌شان دقت نمي‌كنند، گروه‌هاي سياسي رقابت را تا حد دعوا بلكه نزاع پايين آورده‌اند و مردم كوچه و بازار هم مثل اسفنج خشونت گفتاري اينترنت و ماهواره را به خود جذب مي‌كنند. من اگر كاره‌اي بودم توصيه سعدي را در سر در همه ادارات و معابر شهر مي‌زدم و از بزرگ و كوچك مي‌خواستم: «تا تواني دلي به دست آور/ دل شكستن هنر نمي‌باشد». دل شكستن نه‌تنها هنر نمي‌باشد، بلكه آسان‌ترين كار است. آسان‌ترين كار همين است كه خود را معيار تمام و كمال حق بدانيم و ديگري را هر‌ كه باشد و هر‌ چه باشد خفيف و بي‌مقدار بشمريم. به لحن گروه‌هاي سياسي دقت كنيد تا ببينيد از سر‌ريز گفت‌وگوي عتاب‌آلود آنهاست كه بعضي از گروه‌هاي مردمي عصباني و بد دهن و پرخاشگر شده‌اند. من اعتراض سياسي را مي‌فهمم و نقد قدرت را هم درك مي‌كنم و حتي براي كسي كه سوداي مبارزه سياسي در سر مي‌پروراند، احترام قائلم. اما از كسي كه شعار بي‌ادبانه مي‌دهد، ديگري را به الفاظ زشت مي‌خواند، عكس پاره مي‌كند، اعمال منافي اخلاق انجام مي‌دهد، مي‌ترسم و حضورش را در فضاي سياسي و اجتماعي خطرناك مي‌دانم. بگذاريد واضح‌تر و مصداقي‌تر حرف بزنم. من رضا پهلوي را جدي نمي‌گيرم و حرف‌ها و اعمال او به نظرم محلي از اعراب ندارد. مع‌ذلك طرفداران او امروز به كمك امريكا و شبكه‌هاي ماهواره‌اي و اينترنتي صداي‌شان بلند است و به هر ضرب و زوري هست اعلام وجود مي‌كنند. اما اين اعلام وجود مترادف بد دهني و تهمت‌زني و زشت‌گويي و خشونت و دروغ‌پردازي است. اين دروغ‌پردازي‌ها و بد دهني‌ها متاسفانه از طريق تلويزيون و موبايل‌ به سمع و نظر مردم كوچه و بازار مي‌رسد و آنها را كمابيش متاثر مي‌كند. گروه‌هاي ديگر هم با پيشينه‌هاي تاريك و خطرناك به ‌راحتي هر ‌شب مهمان خانه‌هاي مردم مي‌شوند و مردم خسته از كار و بار روزانه همان‌طوري كه مشغول خوردن شام و استراحتند، حرف‌هاي عجيب و غريب گروه‌هاي سياسي ضدانقلاب را مي‌شنوند. بعضي از گروه‌هاي سياسي داخلي نيز ادبياتي بهتر از ضدانقلاب‌ها ندارند و عين آب خوردن به رقباي خود و گاهي به دولت مستقر تهمت مي‌زنند، خائنش مي‌نامند و دزد و راهزنش خطاب مي‌كنند. گويي در اين ميان كسي حوصله ندارد جلو خودش و زبان و قلمش را بگيرد و از گناه لساني و ذهني بپرهيزد. ما نه‌تنها دلي به دست نمي‌آوريم، بلكه دل خادمان به اين مرز و بوم را مي‌شكنيم و آزادانه به جبهه خصم‌شان مي‌فرستيم. در اين ميان روزنامه‌نگاران نيز گناهكارند و به ‌خصوص آنها كه در گفتن و نوشتن آزادترند، هر حرف و تهمتي را به طرف مقابل مي‌زنند و از هيچ تهمتي ابا ندارند. نه‌تنها رحماء بينهمي در ميان نيست، بلكه روز به روز بر شدت‌شان افزوده مي‌شود.

سه؛ در قرآن مجيد آيه‌اي هست كه اگر آن را خوب درك كنيم، آنگاه پيوند باطني بند يك و دو اين يادداشت نيز آشكار مي‌شود: «و من يتق‌الله يجعل له مخرجا»؛ يعني تقوا به مثابه راه و روشي است كه شما را از سختي‌ها و شدائد نجات مي‌دهد. آيه ديگري هم با همين ساختار در قرآن مجيد آمده كه شايسته تامل است. «ان تتقوا‌الله يجعل لكم فرقانا»؛ يعني تقوا معياري به دست‌تان مي‌دهد كه حق و باطل را از هم تمييز دهيد و گرفتار فتنه نشويد. به اين اعتبار سر متقي كلاه نمي‌رود و پرهيزگار حق را به جاي باطل و باطل را به جاي حق نمي‌گيرد. عمده كساني كه به چنين خطاهاي بنيان‌كني مبتلا مي‌شوند، آنها هستند كه تقوا ندارند و جلو خودشان را نمي‌توانند بگيرند. البته همين‌جا بگويم كه ما تقوا را درست معنا نمي‌كنيم. پرهيزگاري معناي دقيق و عميقي از تقوا به دست نمي‌دهد. ضمن اينكه معمولا در ذهن‌مان باتقوا كسي است كه متشرع است و ظاهر ديندارانه دارد. ممكن است متشرع صاحب تقوا باشد، اما معني تقوا بزرگ‌تر از متشرع است. چيزي كه در تقوا مهم است، قدرت بازدارندگي است. اينكه من بتوانم ببينم‌ اما نبينم. بتوانم بخورم اما نخورم. مهم‌تر از اينها بتوانم بگويم اما نگويم. بتوانم بنويسم اما ننويسم. يكي از مفسران مدرن قرآن، تقوا را مقابل سلف‌ كنترل گذاشته كه تعبير قابل اعتنايي است. اما ما كجا و چه وقت و چرا بايد خود را كنترل كنيم، خود بحث مفصلي است كه بماند براي بعد. مخلص شما/ سردبير

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون