گفتوگو با محمد بزرگي درباره «خوشنگاران مستعد»: نمايشگاه «نقاشيخط» و «نوآوري در خط»
زمانه
زمانه «بيرويا» بودن است
پرويز براتي
دعوتي بود براي خوشنگاري؛ آنهم از سوي هنرمندي كه تكههاي شكسته تاريخ و حافظه و روحش را با وسواس به هم ميچسباند تا اثري از عدم ولي نه عدمِ مطلق و از انتزاع ولي نه انتزاعِ مطلق، خلق كند.
خرداد 1400 بود كه فراخوانِ محمد بزرگي براي انتخاب «خوشنگاران مستعد» و شناسايي و حمايت از استعدادهايي كه مجال ظهور و بروز نيافتهاند، منتشر و جوايزي نيز براي برگزيدگان دو بخش «نقاشيخط» و «نوآوري در خط» در نظر گرفته شد. حالا، يك سال و اندي پس از انتشار آن فراخوان، منتخبان پس از گذر از مراحلِ داوري معرفي شدهاند و گالري مژده كه در سالهاي گذشته يكي از حاميان هنر خطاطي و نقاشيخط بوده است، اقدام به نمايش آثار 13 هنرمند برگزيده اين رويداد كرده است: آرين اعتمادي، حميدرضا اكبري، پريسا انوار، طيبه الحسيني، سلمان تقيزاده، دينا تهراني، احمد خداداد، مينو خزايي، سعيد خويه، كيانوش شفيعي، رها عبداللهي، محمدرضا كاشاني و محمدرضا ياري. در كنار منتخبان، آثار هنرمندان مدعو شامل مهرداد اصفهانيان، عارف امراللهزاده، مهراد رضواني و محمود وطنخواه و نيز آثاري از كوروش قاضيمراد، محمد بزرگي و وحيد آرنگ نيز به تماشا درآمده است. خوشنگاران منتخب جايزه محمد بزرگي تا ۱۴ مرداد ۱۴۰۱ در گالري مژده ميزبان مخاطبان بود و آنچه ميخوانيد ماحصل يك گفتوگوي كوتاه است با هنرمندي كه خود را وارث تمام عشقها، نفرتها، گناهها و خوبيهاي خاورميانه -اين جغرافياي جهل و آگاهي- ميداند؛ در حياط گالري مژده در روز افتتاحيه!
خوشنگارانِ مستعد چگونه انتخاب شدند؟
چيزي كه در اين فراخوان براي من مهم بود و تاحدي هم به آن دست پيدا كردم، اين بود كه خلاقيت جاي تميزي اجرا و پيچيدگي تكنيك را بگيرد؛ درواقع در امتيازدهي به آثار، شصت درصد سهم خلاقيت و سي درصد سهم اجراي استاندارد و ده درصد نيز سهم استيتمنت بود. پس خلاقيت به معناي اخصّ، بارزترين بخش اين فراخوان بود. امكان داشت يك اثر خيلي بزرگ باشد و خيلي خوب اجرا شده و تميز باشد؛ ولي مشابه داشته باشد. نميگويم كارهايي كه منتخب شدهاند مشابه ندارند؛ ولي هشتاد درصدِ آثار برگزيده در اين نمايشگاه مشابهش كمتر وجود دارد. نكته بعدي در فراخوان، تاكيد روي استيتمنت فارسي و انگليسي بود. از آن ده درصد، پنج درصدش ميرسيد به استيتمنت فارسي و پنج درصد استيتمنت انگليسي. يعني اگر كسي استيتمنت داشت و استيتمنتاش خوب بود و فارسي بود؛ از آن ده درصد، پنج درصد را ميگرفت. در مورد انگليسي بودن استيتمنت هم، تاكيد بر اين بود كه ترجمه استيتمنتِ فارسي نباشد و هنرمند بايد نشسته باشد و استيتمنت را به زبان انگليسي بنويسد.
نكته ديگر درباره اين فراخوان، ميزان جوايز اهدايي بود. همه از فراخوانهاي داخلي ناراضي بودند؛ به دليل اينكه رقم جوايز داخلي براي خوشنويسي و نقاشيخط در حد چهار، پنج ميليون تومان است. اين در حالي است كه فقط براي قاب هر اثر بايد يك ميليون تومان هزينه شود! در بخش نقاشيخط جوايزي كه اهدا شد به نفر اول بيست و پنج ميليون تومان، نفر دوم هفده ميليون تومان و منتخبين سوم تا پنجم هر كدام شش ميليون تومان بود. در بخش نوآوري در خط نفر اول ده ميليون و نفر دوم شش ميليون تومان و ساير منتخبين هر كدام سه ميليون تومان دريافت كردند. جايزه منتخب مخاطبين نيز كه با راي مردم انتخاب شد پانزده ميليون تومان بود. من ميخواستم اين نحوه جايزه دادنم به هنرمندانِ منتخبِ نقاشيخط، تلنگري باشد به ارگانهايي كه دارند جوايزي را برپا ميكنند.
مساله بعدي اين است كه در جامعه خطاطان و نقاشيخط يك عده مدام از مافياي هنر صحبت به ميان ميآورند و اينكه گالريها به يك عده خاصي فضاي نمايش ميدهند و از اين قبيل حرفها. به عناصر و مسائل ديگر توجه نميكنند و اينكه چه ضعفهايي در جامعه نقاشيخط وجود دارد. از طريق اين فراخوان و رقابت خواستم بگويم اگر شما كارِ خلاقانه انجام دهيد يك گالري خوشنام مثل مژده حاضر است كارتان را نمايش بدهد و بنابراين امكان اينكه كارتان جايي ديده شود، وجود دارد.
مبلغ جايزه از چه محلي تامين شد؟ آيا حامي مالي داشتيد؟
خير. كاملا به صورت شخصي و از منبع درآمدم از هنر، تامين و براي هنر هم صرف شد.
حالا كه بحث بر سر خط و نقاشيخط شد، سوالي كه اين روزها زياد پرسيده ميشود، اين است كه اصلا خط چگونه ميتواند در شرايط كنوني، دغدغه جوان معاصر باشد؟ نقاشي ميتواند دغدغه انسان امروز را نمايندگي كند، عكس مستند اجتماعي هم همينطور؛ ولي خط چطور؟
اگر من سوالتان را درست متوجه شده باشم، ميگوييد كه نقاشيخط يا خط چگونه ميتواند بازتابدهنده اتفاقات و مسائل اجتماعي پيرامون ما باشد. اينكه چطور ميتواند دغدغه انسان امروز را نمايندگي كند، من نميتوانم مشخص كنم، چرايي آن هم بر عهده من نيست؛ ميدانيد چرا؟ به دليل اينكه اساسا هنر خيلي چرايي ندارد. يك اتفاقاتي در زندگي تو از نطفگي و كودكي شكل ميگيرد و تو به مرور ميروي سراغ آن چيزي كه احساس ميكني حالت با آن خوب ميشود. ماجراي خودم را برايتان تعريف كردهام؛ در سيزده سالگي به دليل شرايط اقتصادي من را گذاشتند كلاس خط، وگرنه اگر تمكن مالي داشتيم ميتوانستم كلاس پيانو يا ويولن بروم. اين بود كه كلاس خط رفتم؛ هر چند اصلا انگار خط چفت و بستِ روحم شد و من عاشق اين هستم كه فقط بنويسم و بنويسم و در ژن خط دستكاري كنم.
اما جواب سوال شما: دقيقا سختي كار همينجاست كه هيچ موقع آثار خطاطان و هنرمندان نقاشيخط به دوره زماني و اتفاقات پيرامونشان ارجاع ندارد. شما بر فرض عكسِ يك عكاس را كه ببينيد، ميتوانيد بگوييد كه مثلا اين عكاس مقطع جنگ جهاني دوم را ثبت كرده است يا مقطع بعد از جنگ جهاني دوم را؛ ولي درباره خط به چنين برداشتي نميرسيد. خط اولا از لحاظ فرمي در طول تاريخ خيلي بطئي و آهسته تكامل يافته. اساسا خط از منظر فرم، پتانسيل همچو چيزي را ندارد. اگرخودتان به كارتان منضم باشيد يا استيتمنت برايش بنويسيد و در حقيقت كمك بگيريد از ابزارهاي ديگر مثلا رنگِ قرمز كه نشانه هيجان است يا رنگ آبي كه ميتواند نشانه غم باشد؛ اينها را ميتوانيد وارد كارتان كنيد؛ ولي خط به معناي خط فعلا پتانسيل بيان احساسات را به آن مفهوم كه نقاشي و عكاسي دارد، ندارد؛ چه برسد به اينكه بخواهد ارجاعي داشته باشد به مثلا خودكشي فردي مهم و غيره! شادي يا غم يا مفاهيم مشابهِ آن را ميشود از طريق خط بيان كرد؛ مثلا سياهمشقِ ميرزا غلامرضا را كه نگاه ميكنيد ميتوانيد احساس او را دريابيد؛ ولي خط بيش از اين پتانسيل ثبت مسائل پيراموني و اجتماعي را ندارد.
قطعات بسياري از خودتان از جمله تابلوي «آزادي» (حريه) يا تابلوي «غوغاي غير» را ديدهام كه چيزي فراتر از نوآوري در فرم هستند و ميتوان آنها را درك پيچيده هنرمند از حروف قلمداد كرد...
اين به خاطر آن است كه اساسا اگر هنرمند با خودش صادق باشد و نفاق نداشته باشد، طبيعتا اثر هنري، ميشود تجلي خودش و درستش هم همين است. اصلا يك هنرمند نميتواند غمگين باشد، اثري شاد خلق كند يا شاد باشد ولي اثرش پيامي اندوهناك داشته باشد؛ اگر هم بتواند چنين كند، يا بايد خيلي به او احترام گذاشت يا اساسا بايد از دور خارجش كرد!
يك بخش ديگرِ ماجرا هم اين است -و اين اعتقاد شخصي من است- كه كلمات، بار دارند؛ چه معنايش را بدانيد چه ندانيد؛ عليالخصوص در اين خطه خاورميانه كه اساسا كلمه است كه حرف ميزند. قبلا ما با هم در اين باره صحبت كرده بوديم، طرف دست به هر كاري ميزند، ميگويد اللهاكبر؛ يك شخصي را ميبيند كه زيباست ميگويد، اللهاكبر! اين به خاطر آن است كه در خاورميانه ما كلمه است كه حرف ميزند؛ كلمه انرژي دارد؛ مثلا من اثري دارم كه تقديمش كردم به بچههاي شهيدِ دمشق و عملا شما كه آن را ميبينيد، محزون ميشويد؛ به خاطرِ اينكه در آن، اشك هست، انتظار مادران و آرزوهاي برباد رفته پدران هست. كلمه «ثار» است كه به عربي يعني خوني كه هنوز انتقامش گرفته نشده و فرق دارد با خونِ عادي يا «الدّم». در آن اثر، تاريخ هست و يكدفعه اين انرژي به شما منتقل ميشود.
انتقادي به نمايشگاه «خوشنگاران مستعد» دارم. شما هميشه به جوانها توصيه ميكنيد به سمت دكوراتيو شدن حركت نكنند و به سمت انتزاع بروند؛ ولي در همين نمايشگاه هستند كارهايي كه به سمت دكوراتيو شدن حركت كردهاند ...
نگاه كنيد، اين سوال يك پاسخ دارد و يك تبصره. تبصرهاش اين است كه اساسا دكوراتيو بد نيست! بله، من ميگويم كه با دكوراتيو مشكل دارم؛ ولي دليل نميشود كه دكوراتيو بد باشد. دوم اينكه سيصد و خردهاي اثر آمده و سيزده نفر منتخب شدهاند؛ يعني -چطور بگويم- بضاعت، اين بوده است. اگر يك دكوراتيوي خوب بوده، آمده در آثار منتخب. آن اثر نمايندگي نميكند كلّ نقاشيخطِ ايران را؛ اما نميشود يك كارِ دكوراتيو را به خاطر اينكه من از آن خوشم نميآيد، ناديده گرفت؛ يادمان نرود اگر چهار نفر ديگر هيات داوران را تشكيل ميدادند شايد جاي منتخبين فعلي، آثار ديگري انتخاب ميشدند.
آيا اين فراخوان و نمايشگاه اعلان جنگ نيست به جامعه خوشنويسانِ سنتي؟
يعني چي؟!
در واقع اين ادامه همان نگاه خودتان به خوشنويسي نيست كه آن را مقدس نميدانيد يا معتقديد در خوشنويسي صناعت زير سايه خلاقيت قرار ميگيرد و...؟
نه، نه؛ واقعا هدفم اين نبوده. ببينيد، در وهله نخست معتقدم يك نوع گيجي بسيار ترسناك و خزنده و موذي دارد در نقاشيخط ريشه ميدواند. با يك نمايشگاه، دو نمايشگاه هم برطرف نميشود. خيلي از بچهها احساس ميكنند كه هر كس جار و جنجالش بيشتر باشد كارش بيشتر ديده ميشود يا مافيا وجود دارد و اگر در گالرياي مثل مژده يا در گالريهاي خوبِ تهران بخواهيد نمايشگاه بگذاريد، حتما بايد با مافيا همراه شويد و از اين صحبتها... بدون ردّ يا تاييد وجود گنگهاي اينچنيني، خواستم بگويم هنوز براي آثار خوب، جويهاي اميد، روانند.
احساس ميشود نقاشيخطِ امروز رو به انحطاط است؛ ولي يك نقطه عطفي در آن در سالهاي آينده ايجاد خواهد شد. منظور از انحطاط، كارهاي شبيه به هم و كارهاي دايرهاي است كه برخي اساتيد ترويج ميكنند...
حال و روز خوشنويسي و نقاشيخط كه قطعا خوب نيست؛ ولي نگاه من به اين مقوله، نگاه انحطاط نيست. همين دايره كه دارند ميكشند برايم محترم است. شما بايد اين را در ظرف و ظرفيت جامعه امروز ببينيد.
من از منظر هنري نگاه ميكنم....
بله، موافقم از منظر هنر ناب، شايد ارزش هنري اين دست از آثار بالا نباشد، ولي به نظرم نميشود به اين دست از آثار بيمحابا و بدون در نظر گرفتنِ بسترهاي اجتماعي و فرهنگي و حتي اقتصادي، تاخت. آيا اسباب خلاقيتپروري در جامعه ما مهياست؟ نه! آيا ذائقه هنري جامعه امروز ما ممتازست يا متوسط؟ اصلا اگر اين بچهها كه همين را بلد هستند از اين راه نان نخورند، چه كار كنند؟! بعد هم آيا منِ خوشنويس، منِ به اصطلاح هنرمند يا اساتيد محترم، آيا گفتهاند اگر اين آثار بد است، خوبش چي است؟! شما چقدر استاد ميشناسيد كه بر سر هنرجو گرفتن، ميجنگند؟ و بيشتر تلاشها اين است كه كپي خودشان را بيرون بدهند و به جاي هنرمند صاحب فكر و خلاقيت، مريد بسازند. حتي بعضي دارند اجبار ميكنند كه تو وقتي اين را مينويسي بايد ذكر كني به سبك منِ استاد است! اين را مني ميگويم كه نه شاگردي تعليم دادهام و نه تصميم به هنرجوپذيري دارم؛ يعني نفعي درين بخش ندارم. حالا به نظرت خروجي چنين جامعهاي چيست؟
آدمهاي شبيه هم ...
استيتمنت فراخوان در برگيرنده همهچيز است: زمانه، زمانه «بيرويا» بودن است. بيرويا كه باشي، آرزو نداري و اگر آزاده باشي، فقط ميخواهي شرافتمندانه روزت را به شب بدوزي و شبت را به روز متصل كني. من وقتي ميبينم يك جواني دارد كار ميكند و نان هنر خودش را ميخورد، كيف ميكنم. فقط ميتوانم اگر خودش بخواهد به او كمك كنم و نه سركوب و تخريب و تخطئه. بنابراين من آدم مناسبي براي اينكه بگويم مسير جوانهايمان غلط است يا درست، نيستم. فقط ميتوانم بگويم كه بهتر است اگر معاششان تامين شد و احساس كردند ميشود به اهداف بزرگتري فكر كرد، جستوجو و تلاش كنند براي چيزي كه متعلق به خودشان باشد. اين را ميتوانم بگويم؛ ولي نميتوانم بگويم چه كار بدي! اصلا به خودم اين اجازه را نميدهم. من اگر اين خاستگاه و مسير را نداشتم، شايد خودم الان مصداق خالق اين دست آثار بودم. اين آثار، هر چه هست، ملامتپذير نيست...
من اثري دارم كه تقديمش كردم به بچههاي شهيدِ دمشق و شما كه آن را ميبينيد، عملا محزون ميشويد؛ به خاطرِ اينكه در آن، اشك هست، انتظار مادران و آرزوهاي برباد رفته پدران هست. كلمه «ثار» است كه به عربي يعني خوني كه هنوز انتقامش گرفته نشده و فرق دارد با خونِ عادي يا «الدّم». در آن اثر، تاريخ هست و يكدفعه اين انرژي به شما منتقل ميشود.