براي الناز محمدي خواهر الهه محمدي
آيا روزنامهنگاران هم آزاد ميشوند؟
محسن آزموده
در تحريريه همه چشم دوختهاند به تلويزيون تا اخبار ساعت 14 شروع شود. قرار است فرمان عفو گسترده اعلام شود. خيليها خوشحالند، يكي براي خودش، ديگري براي برادرزادهاش، سومي براي دوستش و... نگرانم و به جاي صفحه تلويزيون، به مانيتورم خيره شدهام و اداي تايپ كردن را در ميآورم تا وانمود كنم كه كار دارم و خونسردم، اما شش دانگ حواسم به تكتك كلماتي است كه از دهان گوينده تلويزيون بيرون ميآيد. ميگويد قرار است شمار زيادي از «دهها هزار نفر» بازداشتي، آزاد شوند. آيا اين فرمان شامل حال الهه و الناز و نيلوفر و ... هم ميشود؟
دو ساعت پيش از آن تحريريه اينقدر شلوغ نبود. دو-سه نفر بوديم. داشتم گزارشم را تكميل ميكردم. در باز شد و يكي از دوستان وارد شد و سلام كرد و در حالي كه به سمت ميزش ميرفت، گفت: الناز محمدي بازداشت شد! جا خوردم: بازداشت شد؟ كي؟ چرا؟ چطوري؟ اخبار را چك كردم: «الناز محمدي دبير سرويس اجتماعي روزنامه همميهن ساعتي قبل، پس از حضور در دادسراي اوين بازداشت شد.» ناخودآگاه كمرم تير كشيد. سابقه نداشت. مشخصا عصبي بود. ياد چند روز پيشتر افتادم، رفته بودم به همميهن دوستانم را ببينم، در تراس الناز محمدي را هم ديدم. خيلي گرفته بود و در خود. جرات نميكردم درباره وضعيت خواهرش الهه بپرسم، اما دلم طاقت نياورد. گفت: امروز براي اولينبار ملاقات حضوري داشتيم. سوال احمقانهاي پرسيدم: خوب بود؟ سري تكان داد و چيزي نگفت.
آخر شب صفحات روزنامه هم ميهن را چك كردم. در صفحه اول، روي گوشواره راست، عكس دو صفحه روزنامه بود و زيرش نوشته بود: اين صفحه دبير ندارد. در صفحه سه، عكسنوشت امير جديدي را «درباره جالي خالي همكارشان الناز محمدي» خواندم. در صفحات جامعه، زهرا جعفرزاده گزارشي از بازداشت دبير سرويس نوشته. شروع ميكنم به خواندن. نه، نميتوانم. يادداشتهاي محمدجواد روح، مهدي افروزمنش، علي وراميني و زهرا مشتاق را هم در اين باره نميتوانم بخوانم. به همسرم، فاطمه ميگويم يعني الان پدر و مادر اين دو دختر چه ميكشند؟ يك دخترشان زندان قرچك، ديگري زندان اوين! جوابي ندارد. همسرانشان چه حالي دارند؟ به دوستم امير جديدي پيام دادم و نوشتم خيلي حالم گرفته! جواب داد: «خودم هم خيلي داغونم»! آيا روزنامهنگاران زنداني هم جزو كساني هستند كه قرار است در روزهاي آتي آزاد شوند؟ اميدوارم.