درنگي بر زندگي و هنر پرويز مشكاتيان
در شصتوهشتمين زادروز موسيقيدان فقيد
شاعر مضرابهاي وطن
سنتور او روايتگر دردهاي مشترك مردم «ايران» و موردتحسين هنرمنداني چون شجريان، شهناز، دولتآبادي، شفيعي كدكني و... است
سيمين سليماني
پرويز مشكاتيان نامي آشنا در موسيقي ايران است. در فضاي نامتوازني كه بر موسيقي ايران در چند دهه اخير حاكم شد، موسيقي شايد بيش از ساير هنرها مهجور واقع شد. از سويي از آنجا كه غالبا هم اقبال بيشتر به سمت خوانندگان است و كمتر به آهنگسازان و نوازندگان توجه ميشود، بسياري از حرفهايهاي اين زمينه ديده نميشوند يا كمتر ديده ميشوند اما داستان پرويز مشكاتيان چيز ديگري است. هنر او اگرچه آنچنان كه بايد ديده و قدر دانسته نشد اما خيليها حتي در ميان مخاطبان عام موسيقي بر اهميت هنرياش واقف هستند. شايد يكي از مهمترين ابعاد شخصيتي او بُعد اجتماعي - هنري باشد كه به مخاطب ارايه ميداد و همين او را از بسيارانِ ديگر متمايز ميساخت.
جداي از تكنيك و هنرِ صِرف، او هميشه بر مسائل پيرامونش دقتي دوچندان داشت. حتي جغرافيا و اقليم را بر موسيقي هنرمندان موثر ميدانست اما معتقد بود كه در هر شرايطي انسان ميتواند راهي براي ابراز عشق بيابد. به گفته خودش انسان در هر شرايطي دقيقا شكل ابراز نهايي عشق خودش را البته اگر عاشق باشد، پيدا ميكند. بر همين اساس ميتوان گفت كه مشكاتيان اولين اصل را عشق ميدانست. نه تنها آثار مشكاتيان كه حتي زندگي و مرگ او نيز تداعيكننده درد مشتركي بود كه فقط با رزم مشترك دوا ميشد...
مضرابهايي براي وطن
اگر از نزديكان يا افرادي كه پرويز مشكاتيان را ميشناسند يا حتي شخصيت هنري او را دنبال ميكنند، بپرسي يكي از شاخصههاي اصلي اين هنرمند را وطندوستي ميدانند. البته خودش به اين نكته تاكيد دارد؛ مشكاتيان ناظر به قطعه «وطن من» اين طور گفته بود: «يك چيزي در نهانخانه ذهني هر ايراني هست و آن ايران است؛ براي اين جانفشاني ميكنند، آهنگ ميسازند، اشك ميريزند، به موقع هم شمشير ميكشند؛ اين را من با صداي آرام اكنون ميگويم ولي بعضي وقتها هم با صداي بلند... ايرج زماني كه «وطن من» را خواند، اشك من در آمد. خواندن از آن زيباتر نميشد. حق را ادا كرد؛ به خاطر اينكه از ايران صحبت ميشد اشكش درميآمد. او حس ميكرد كه «اي خطه ايران...» يعني چه...» پرويز مشكاتيان چون خودش اينچنين دغدغههايي را هميشه داشت، هنرمنداني را كه با او همافق بودند نيز مياستود. چند سال پيش با پروين، خواهر پرويز مشكاتيان نيز گفتوگويي داشتم كه در روزنامه شرق منتشر شده بود، او در اين باره اينطور عنوان كرده بود: «ما پنج فرزند بوديم؛ دو برادر و سه خواهر. پرويز و كمال برادران من هستند. كمال در امريكا زندگي ميكند و خيلي هم به پرويز ميگفت كه آنجا برود ولي پرويز هميشه ميگفت هيچوقت كشورم را ترك نميكنم. او بسيار عاشق ايران و نيشابور بود و چند بار كه صحبتي پيش آمده بود گفته بود هر موقع از دنيا رفتم مرا در نيشابور به خاك بسپارند. او عاشقانه وطن خود را دوست داشت. وقتي پس از كسب موفقيت در ايتاليا به ايشان كرسي دانشگاه و خانه و... پيشنهاد شده بود، قبول نكرد. ميگفت دوست دارم وقتي چشم باز ميكنم چشمم به دماوند بيفتد و اگر در نيشابور هستم نگاهم به سوي كوههاي بينالود باشد.»
اين همه عشق و علاقه به وطن در پرويز مشكاتيان، طبيعي است كه باعث شود آثارش محدود براي يك زمان نباشند، اصلا وجهه يك اثر هنري به بيزماني است. در نتيجه جاي تعجب نيست كه قطعه «همراه شو عزيز» همچنان محبوب باشد و در اين دوران نيز تبديل به يك نماد شود. «همراه شو عزيز، همراه شو عزيز/ تنها نمان به درد، كاين درد مشترك/ هرگز جدا جدا، درمان نميشود/ دشوار زندگي، هرگز براي ما/ دشوار زندگي، هرگز براي ما/ بيرزم مشترك، آسان نميشود» و البته شايد پرويز مشكاتيان نيز در پايان عمر خود اين حس تنهايي را آنقدر عميق ديد كه ديگر نتوانست دوام بياورد. حسين عليزاده در گفتوگو با ماهور كشاورز كه در شماره 39 مجله تجربه منتشر شده، گفته بود: «پرويز در بسياري از موارد، نتوانست مسائل اجتماعي را طاقت بياورد و از جامعه جدا و گوشهگير شد. به محض اين گوشهگيري روحيهاش عوض شد و ديگر نتوانست با آن انگيزه سابق به مشكلات نگاه كند و البته اين افسردگي، رفته رفته عميقتر و عرصه فعاليت برايش تنگتر شد. تا آخرين روزي كه او زنده بود همه او را به عنوان يك موسيقيدان پخته با ادراك بالاي موسيقايي ميشناختند و تنها فرقش با سايرين اين بود كه فعاليت نميكرد. به هر حال شرايط سختي هم بود. عدهاي از ايران رفته بودند، عدهاي دست از كار كشيده بودند، عدهاي هم گوشهنشين بودند و... مسلم بود كه در چنين شرايطي نميشد براي همه نسخه يكساني پيچيد. به جايي ميرسيدي كه بايد خودت براي خودت نسخه ميپيچيدي! من در آن دوران بعد از چند سالي كه از كشور دور بودم، برگشتم و با يك انرژي زايدالوصف كارم را شروع كردم. درست آن زمان كه من سرشار از انگيزه بودم، مشكاتيان انگيزههايش را از دست داده بود. گاهي هم بهرغم حال نامساعد روحياش، شوق پيدا ميكرد و با اعضاي جديد گروه «عارف» كار تازهاي اجرا ميكرد. اين شرايط تا جايي پيش رفت كه روح دردمندش بر جسمش سنگيني كرد و كمكم از فعاليت موسيقايي دلزده شد.»
او در ادامه گفتوگويش درباره شنيدن خبر فوت مشكاتيان عنوان كرده بود: «اين خبر، يك خبر آشنا بود. انگار كه قبلا آن را شنيده بودم. خبري كه بارها فكر ميكردم روزي خواهم شنيد. بالاخره اين خبر بايد داده ميشد. يادم هست وقتي علي بوستان زنگ زد مدام مِن و مِن ميكرد. مشكاتيان هم طوري مريض نبود كه زمينگير شده باشد ولي واقعا قبل از اينكه اسم پرويز را بياورد من فهميدم. مثل خبري بود كه دو يا سه باره ميشنيدم. متاسفانه از قبل حس ميشد كه پرويز هست اما نيست. وقتي خبر را گفت فكر ميكردم كه نبايد به آن فكر كنم. ميتواند واقعيت نداشته باشد! ضمن اينكه قبل از فوتش هم انگار واقعيت داشت. سرگيجه عجيبي بود. نميدانم چه بود؟ خودكشي بود؟ استقبال از مرگ بود؟ وقتي خواستم خودم را آرام كنم، به خودم گفتم قبول كن! قبول كن كه خودش سالها به اين مسير ميرفت و ميخواست كه راحت شود. حتي مرگ پرويز تا حد زيادي هم مرا به حس مرگ نزديك كرد. وقتي كه خودم را جاي پرويز گذاشتم، گفتم چقدر سبك شد. چه باري روي دوشش بود. وقتي او را در قبر ميگذاشتند، وقتي خواباندنش، گفتم ديگر خوابيد. هيچ وزني رويش نيست. هيچ چيزي روي ذهنش سنگيني نميكند. اين حس آرامم ميكرد. حس پختهاي بود. شايد تا آن روز كه خبر فوتش را نشنيده بودم، اينقدر روحش را نزديك به خودم حس نميكردم. با خودم ميگفتم براي يك دوست در اين موقعيت چطور ميتوانم خوشحال باشم، جز اينكه به اين فكر كنم كه آزاد شد. اين حس آزادي به من خيلي كمك كرد. بالاخره پرويز آزاد شد.»
توازي هنر با دغدغههاي «جامعه»
پرويز مشكاتيان به گواه دوستانش روحيهاي بسيار حساس داشت، همين بود كه مسائل اجتماعي آنچنان روي او تاثيرگذار بود كه بر هنرش نيز سايه افكند. البته نبايد دور از نظر داشت كه همين دغدغههاي اجتماعي كه داشت از او اين شخصيت را ساخت و ميان مردمان دوستدار موسيقي محبوبترش كرد. چنانكه بيراه نيست اگر بگوييم حسامالدين سراج در يادداشتي كه در «اعتماد» منتشر شده، نوشته بود: «عاملي كه پرويز مشكاتيان را از همترازان او متمايز يا بهتر بگوييم او را به عنوان يك نوازنده و آهنگساز شاخص مطرح ميكند، عامل ارتباط هنر با مسائل اجتماعي است، آثاري همچون «همراه شو عزيز» يا «بيداد» كه با شرايط اجتماعي همراهي دارد و در واقع زبان حال مردم بودهاند.» كيوان فرزين نيز در گفتوگويي با ايسنا در اين باره تاكيد كرده بود كه «در كنار وجوه هنري پرويز مشكاتيان، شخصيت اجتماعي او و دغدغهاي كه نسبت به كشور و همراهي و همدلي كه با هموطنانش داشت، تاثيرات هنرياش را در جامعه و موسيقي ايران دوچندان ميكرد.»
عبدالحسين مختاباد هم اينچنين از او ياد كرده بود: «بيست سال آخر عمر گوشهنشين بود. دقيقا در روزهايي كه اوج خلاقيت و توانايي حرفهاي او بود، خبري از او و آثارش در دنياي موسيقي ايران نبود و آلبوم تازهاي از آثار او منتشر نميشد. درباره پرويز مشكاتيان صحبت ميكنم. هنرمندي كه در روزگار جواني در كنار محمدرضا شجريان، محمدرضا لطفي، حسين عليزاده و... بيدادي در موسيقي سنتي ايران به راه انداختند و فضاي زمانه را براي اقبال مردم به موسيقي سنتي آماده كردند. اما مشكاتيان در سالهاي آخر عمر و دقيقا در زماني كه ميتوانست از پختگي تجربه زيستهاش به نفع خلق آثاري درخشان استفاده كند، از دنياي موسيقي دور ماند و فعاليت نكرد...» مختاباد در بخش ديگري از يادداشتش كه در «اعتماد» منتشر شده عنوان كرده بود: «اينكه چرا در موسيقي ايران چنين اتفاقي رخ ميدهد و چرا امثال مشكاتيان اينطور از فضاي موسيقي دور ماندند، به امكاناتي برميگردد كه زماني براي اين هنرمندان از دست ميرود و البته موانعي كه سر راه آن سبز ميشود و هركسي به فراخور روحيه و شخصيت خود واكنش نشان ميدهد. هنرمندي شد كه نه تنها اهالي موسيقي كه مخاطب عام هم او را ميشناختند. هنرمندي كه بيست سال نتوانست كار كند و مانند او در عرصه موسيقي ايران پديد نميآيد. چون اگر مثل و مانندي داشت، اينچنين هنرش مورد اقبال قرار نميگرفت و نامش در تاريخ موسيقي ثبت نميشد.»
پختگي آثار و دوري از كليشه
در دوراني كه هر شخصي با يدك كشيدن عنوان هنرمند، هر اثري را بدون وسواس و غالبا براي درآمدزايي منتشر ميكند كه البته اين موضوع تا حال حاضر هم ادامه دارد، پرويز مشكاتيان در آثارش علاوه بر پختگي و به دور ماندن از كليشه، هنر اصيل را ارايه ميداد چرا كه پشتوانه ارايه اثرش، مطالعه و آگاهي بود و مضاف بر آن دغدغهمندياش در مسائل روز جامعه؛ ميرعليرضا ميرعلينقي نيز در گفتوگويش كه پيش از اين در «اعتماد» منتشر شده بود ويژگيهاي نوازندگي و آهنگسازي او را اينطور توصيف كرده بود كه «آثار او در عين ريشهدار بودن و تعلق خاطر به جملات رديف و دستگاه از بافت و طراحي نو و بهويژه بسط و گسترش زيبا برخوردار هستند يعني در عين اينكه ريشههاي كاملا شناختهشدهاي دارند؛ حاصل كار، كليشهاي نيست. آقاي مشكاتيان از همان اولين آثارش يك فرادستي خاصي داشتند و اوج خود را نشان ميدادند و از آن نوازندههايي نبودند كه از يك مراحل معمولي شروع كنند و بعدا طي زمان به اوج برسند. پختگي و استعداد ذاتي ايشان از همان جواني مشخص بود؛ پس در واقع نميتوان گفت اوج سنتورنوازي ايشان از كدام آثارشان و در چه زماني بوده است، چرا كه از ابتدا ايشان پختگي لازم را داشتند.»
بهرنگ تنكابني و كيوان فرزين گفتوگويي با محمدرضا شجريان داشتند كه در مجله فرهنگ و آهنگ منتشر شده است. در بخشي از اين گفتوگو شجريان اين طور گفته: «پرويز وجودش موسيقي بود، يعني تمام وجود و سلولهايش موسيقايي بود. چه در صحبتها و چه در موسيقياش يك طنز خاصي داشت. در كارش به مسائل و جنبههايي ميپرداخت كه همه از كنارش رد شده بودند و متوجه آن نبودند.» او همچنين در بخش ديگري از اين گفتوگو عنوان كرده بود: «تمام وجودش آهنگ بود و شعر و نكتهسنجيهاي خاص خودش را داشت. خوشبرخورد و خوشصحبت بود و در مجالس خيلي خوب بود. من هيچ موسيقيداني را به اندازه پرويز اينقدر عميق دوست نداشتم. در نوازندگان ديگر شايد اين دوست داشتن خيلي به بخش نوازندگي آنها مربوط ميشد اما من خود پرويز را صرفنظر از نوازندگياش دوست داشتم...»
همانطوركه پيشتر گفته شد، اين پختگي از جواني در آثار پرويز مشكاتيان ديده ميشد چنانكه شجريان از اولينبار مواجههاش با مشكاتيان در جشن هنر 56 ياد ميكند: «...اولينبار بود كه ايشان را ديدم و سازش را شنيدم. ديدم چه چهار مضرابهاي خوبي ميزند و با خودم گفتم اين جوان چقدر خوب كار ميكند. مشكاتيان در آن برنامه خيلي خوب ساز زد. حتي آقاي شهناز هم كه آن برنامه را ديده بود بعدها ميگفت چهارمضرابي كه ميزد خيلي خوب بود. خب چهارمضرابهاي پرويز خيلي دلنشين و زيبا بود من از پرويز خيلي خوشم آمد؛ هرچند در آن زمان با او قاطي نشدم ولي در ذهنم اثر مثبتي گذاشت و بعدها در سال اول انقلاب كه براي تدريس به چاووش رفتم يك بار ديگر پرويز را ديدم آنجا بود كه با او بيشتر آشنا شدم.»
شاعر سنتور
نام پرويز مشكاتيان كه ميآيد علاوه بر قطعات ماندگار و همچنين وجه اجتماعي او دلدادگياش به ادبيات نيز در ذهن دوستدارانش تداعي ميشود. او عاشق شعر و ادبيات بود و به گواه بسياري از افرادي كه از نزديك با او نشست و برخاست كرده بودند، در اين زمينه هم شخصي آگاه و مطالعهگر بود. چنانكه كيوان ساكت درباره او گفته بود: «مشكاتيان در عرصه موسيقي شاعر سنتور بود، ۲۰ سال در كنارش ساز زدم و ديگر نميتوانم در كنار هيچ نوازنده سنتور ديگري ساز بزنم. ساز در ذاتش بود توانايي در ريتم و آشنايي با فرهنگ و شعر و ادب در او چنان بود كه حتي بزرگان ادب ايران در حضور مشكاتيان با احتياط سخن ميگفتند.» او در عمر كوتاه اما پربارش به اطرافيان و دوستانش نشان داده بود كه اين عشق را زندگي ميكرد و آنچه را كه از ادبيات و فلسفه ميدانست و ميخواند، در زندگي خودش به كارش ميگرفت همانطور كه در مراسم يادبود مشكاتيان محمدرضا شجريان عنوان كرده بود: «الگوي زندگي او انديشه «خيام» بود و سالها با اين انديشه زيست و در نهايت به معشوقش رسيد.» او كه همه زندگياش موسيقي بود، اين حضور و شوقش به عرصههاي ديگر علاوه بر هنر خودش و از جمله ادبيات بود كه از او شخصيتي چند بعدي ساخته بود تا محبوب اين قشر نيز باشد. محمود دولتآبادي درباره او گفته بود: «اتفاق چيزي است مثل رعد. مشكاتيان در رعد خودش آتش گرفت.» يا شفيعي كدكني در سوگ پرويز مشكاتيان غزلي گفته بود كه در بخشي از آن ميخوانيم: «در پرده ماند نغمه آزاديِ وطن/ كانديشه جز به رفتن و چاوشيات نبود/ در چنگ تو سرود رهايي نهفته ماند/ زين نغمه هيچگاه فراموشيات نبود/اي سوگوار صبح نشابور سرمهگون/ عصري چنين سزاي سيهپوشيات نبود»