مميز؛ مردي براي تمام فصول
مهرداد احمدي شيخاني
جمعه گذشته، مراسم بزرگداشتي براي هجدهمين سالگرد درگذشت مرحوم استاد «مرتضي مميز» در خانه هنرمندان تهران برگزار شد. در اين مراسم كه جمع كثيري از دوستان، شاگردان و علاقهمندان او حضور داشتند، استاد «ابراهيم حقيقي» سخنراني كرد و نمايشگاهي نيز از آثار استاد «مصطفي اسداللهي» برپا بود. مراسمي كه بخش قابلتوجهي از حاضران را جواناني تشكيل ميدادند كه در زمان درگذشت مرحوم مميز، هنوز نه نامي از او شنيده بودند و نه حتي ميدانستند گرافيك چيست كه در آينده وارد اين حرفه بشوند يا نه؛ ولي اينك، اكثرا شاغلين اين حرفه بودند و در مراسم بزرگداشت كسي شركت كرده بودند كه در زمان حياتش او را نميشناختند و اين به تنهايي نشانگر جايگاه مميز در بين فعالان اين حرفه است. جمع شدن در يكي از مهمترين مراكز فرهنگي كشور، به ياد او و به نام او، اما هميشه چنين نبوده. يعني اينگونه نبوده كه نام اين استاد نامآور، چنين به ستايش و ارجمندي در فضايي اينچنين طنينانداز شود. نه اينكه نامش زماني بزرگ داشته نميشده، بلكه در دورهاي، به بزرگي از او ياد كردن، به اين راحتي نبود. بگذاريد چند دهه به عقب برويم تا ببينيم از كجا به كجا رسيدهايم.
خوب به ياد دارم وقتي حدود بيست سال از سنم ميگذشت و در دورهاي كه جناب سيدمحمد خاتمي، سرپرستي موسسه كيهان را عهدهدار بود و من جوان پرشور آن دوران، با سري پر باد وارد آن موسسه شده بودم، يكي از مواردي كه جلبتوجهم را كرد، نشريهاي ويژه بود كه اين موسسه منتشر ميكرد، «كيهان فرهنگي». نشريهاي بسيار ويژه و تاثيرگذار كه بين نخبگان و اهل فرهنگ، بسيار ارزشمند شمرده ميشد. آن موقع، اين ماهنامه به صورت ضميمه روزنامه و به شكل رايگان و همراه روزنامه توزيع ميشد و بعدها بود كه مستقل از روزنامه و براي فروش عرضه شد. هر شماره مجله كيهان فرهنگي هم بدينگونه بود كه مصاحبهاي مفصل با يكي از نوادر حوزه فرهنگ كشور داشت كه گفتوگوكنندگان هم، خود از صاحبنظران آن حوزه بودند و تصوير آن فرد، روي جلد ميآمد و به عبارتي، طرح جلد هر شماره، عكسي از فرد مورد مصاحبه بود. اين سياق ادامه داشت تا اينكه شمارهاي از كيهان فرهنگي منتشر شد كه تصوير ابنسينا را بر جلد داشت. روزهايي كه كيهان فرهنگي آماده توزيع ميشد، مرحوم «شوقي» كه كارگر و آبدارچي تحريريه روزنامه بود، تعدادي كيهان فرهنگي زير بغل ميزد و بين تكتك اعضاي تحريريه تقسيم ميكرد. يادم هست وقتي تصوير روي جلد را ديدم متعجب ماندم كه موضوع چيست. سريعا داخل مجله را نگاه كردم و ديدم گفتوگوي آن شماره با مرحوم مرتضي مميز است و اولين پرسش برايم اين بود كه پس چرا تصوير مميز روي جلد مجله نيست؟ آن زمان هنوز گرافيك را به عنوان شغل خود انتخاب نكرده بودم، ولي مانند بسياري كه در كار مطبوعات بودند، مميز را ميشناختم و اين آشنايي به مجله «كتاب هفته» برميگشت. كتاب هفته را پس از جنگ و سقوط خرمشهر و آمدنم به تهران بود كه شناختم و به مرور شمارههايي از آن را خريداري كردم كه حالا تقريبا اكثر شمارههاي آن را دارم. كتاب هفته يك جنگ ادبي بسيار خواندني بود، اما غير از اين، يك اتفاق خاص هم در آن ميافتاد كه مرا مجذوب خود كرده بود. صفحات اين مجله با قطع جيبي، پر بود از تصويرسازيهاي حيرتانگيز و با قدرت و جسارت. من از خيلي قبل علاقهمند به طراحي بودم، ولي فقط در حد تفنن، كه ديدن اين تصويرسازيهاي فوقالعاده، آن علاقه قديمي به طراحي را در من زنده ميكرد. اما آشناييم با مرحوم مميز در همين حدود بود كه او، اين مجله را كه پيش از انقلاب منتشر ميشده را تصويرسازي ميكرده و برايش طرح جلد ميزده و البته در جايگاه خود بسيار معتبر بوده. در هر صورت مكدر شده بودم كه چرا به جاي عكس روي جلد از چهره مميز، تصويري از ابنسينا چاپ شده است؟ خوب به ياد دارم كه مجله را برداشتم و برافروخته به پشت اتاق شيشهاي سردبيري رفتم. ميدانستم كه آقاي «رضا تهراني»، از مديران موسسه و عضو شوراي سردبيري، دستي هم در انتشار مجله كيهان فرهنگي دارد. جلسه تيتر طول كشيده بود و من ناراحت و عصباني به راهرو بين تحريريه و ساختمان مديريت رفتم و براي آرام شدن شروع به قدم زدن كردم و منتظر ماندم كه بعد از پايان جلسه شوراي تيتر، آقاي تهراني از آن راهرو گذر كند. ساعتي بعد آقاي تهراني، بيخبر از همه جا، به راهرو وارد شد تا به سمت اتاق مديريت و سردبيري برود. جلوي او را گرفتم و درحالي كه همچنان ناراحت بودم، پرسيدم كه چرا عكس آقاي مميز روي جلد نيست؟ خوب يادم هست كه آقا رضا مثل مواقعي كه حس خوب دوستانه دارد، خندهاي كرد و گفت «برو بابا حال داري» و بعد اضافه كرد «خبر نداري كه همين گفتوگوي با مميز چه كار بزرگ و خطشكني بود كه ما انجام داديم» و راست ميگفت. من آن موقع نميدانستم كه مرتضي مميز، آنسوي خط قرمزهاي دهه شصت است و آن اتفاق و آن مصاحبه با استاد مميز، جسارتي بزرگ بود و شجاعت ميخواست.
و حالا چهار دهه بعد، وضع آنطور است كه ناديده گرفتن مميز، جرات و جسارت ميخواهد. اين تحول جامعه ماست كه خود را بر آنهايي كه خط قرمز ميكشند تحميل ميكند، حالا هرقدر هم كه تلاش ميكنند تا دوباره جامعه را به آنسوي خط قرمزهاي موردنظر خود بفرستند، نميشود كه نميشود. اين جامعه سالهاست كه از خط قرمزهايي اينچنيني عبور كرده و آنهايي كه اين را متوجه نميشوند، يا نميخواهند متوجه شوند، تلاش بيفايده ميكنند.