• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۷ تير
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5585 -
  • ۱۴۰۲ شنبه ۱ مهر

همرزمان شهيد جهان‌آرا نقش زنان در روزهاي ابتدايي جنگ 8ساله را بررسي مي‌كنند

سربازان‌گمنام‌دفاع از ايران

فاطمه جهان‌آرا: زنان ايراني نقش برجسته‌اي در حماسه‌سازي و تاريخ‌سازي دارند

گروه سياسي

 زنان و دختران اين سرزمين همواره نقشي الهام‌بخش و اثرگذار در برهه‌هاي گوناگون كشورمان داشته‌اند. از دوران باستان كه زنان گوناگوني هويت، تمدن و فرهنگ پارسي را سينه به سينه به نسل‌هاي بعدي انتقال دادند تا هنگامه عصر جديد، تاريخ معاصر و دوران حاضر كه از آن با عناويني چون مدرنيسم و پسامدرنيسم هم ياد مي‌شود، زنان همواره نقش غير قابل انكاري در شكل‌دهي به حوادث و رخدادها داشته و سهم برجسته‌اي در حركت رو به جلوي كشور ايفا كرده‌اند. همين امروز هم زنان ايراني در صف نخست حركت به سمت پيشرفت، پيگيري مطالبات و تحقق خواسته‌هاي مردم قرار دارند. يكي از برهه‌هاي حساس و حياتي تاريخ معاصر ايران‌زمين، از 31شهريورماه 59 خورشيدي آغاز مي‌شود. روزهايي كه عراق با هدف جدا كردن خوزستان از ايران و از ميان بردن انقلاب ايرانيان تهاجم همه‌جانبه‌اي را عليه كشورمان برنامه‌ريزي كرد؛ جنگ عراق و متحدينش عليه مردم ايران و تماميت ارضي كشور حس دفاع و از خودگذشتگي را در همه ايرانيان اعم از زن و مرد و كوچك و بزرگ و اقوام و اديان و مذاهب مختلف برانگيخت. در اين برهه حساس كه ايران را در برابر يكي از حساس‌ترين مقاطع تاريخي خود قرار داد، مردان و زنان بسياري تلاش و جان شيرين خود را فداي وطن كردند.
موسسه مطالعات و تحقيقات زنان به عنوان وظيفه‌اي سنگين براي حفاظت از حقيقت اين مقطع مهم تاريخي ايران سربلند وظيفه مي‌داند به ويژه به نقش زنان و دختران در آن روزهاي حماسه و عشق و خون بپردازد. 
سپس نرگس كريمي با اشاره به زناني كه تصوير ماندگاري از خود به عنوان امدادگر، رزمنده، پشتيبان جبهه‌ها و حتي شهادت‌طلبي و جانبازي آفريدند، گفت: 171 زن در ميان اسراي ايراني بودند كه معروف‌ترين آنها خانم ميرشكار، آباد و ناهيدي هستند. 6428 زن شهيد داريم كه 500 نفر از آنها زنان رزمنده بوده‌اند. تعداد زيادي بانوي جانباز داريم كه هنوز هم بسياري از آنها زنده و شاهد مقاومت در متعرضين به اين آب و خاك به شمار مي‌آيند. زنان خرمشهري در اين ميان بسيار آموزنده است؛ از شناسايي ستون پنجم و خنثي‌سازي تا پشتيباني و امدادگري و در نهايت رزم بر كسي پوشيده نيست؛ از جمله شهناز حاجي شاه، شهناز محمدي زاده، خواهران حورثي، ليلا حسيني، نرگس بندري‌زاده، مژده اومباشي، نوشين نجار، زهرا حسيني و زهره آقاجري...
زنان ايراني در واقع سربازان گمنامي بودند و هستند كه بار سنگين تداركات جبهه جنگ و برخي از وظايف مهم را برعهده داشتند و دارند. امروز مراكز تاثير‌گذاري كه در اين حوزه وظيفه دارند بايد نام و ياد سلحشوري‌هاي آنان را به اشكال مختلف زنده نگهدارند.
خرمشهر، همه ايران بود
محمد نوراني، همرزم شهيد محمد جهان‌آرا در اين نشست ضمن بيان خاطراتي گفت: همه اقوام در خرمشهر زندگي مي‌كردند و به خاطر رفاه نسبي كه در آن جريان داشت، يك شهر مهاجرپذير بود. وقتي جنگ شد همه جوان‌ها با فرهنگ‌هاي مختلف اسلحه به دست گرفتند و در مقابل دشمن بعثي ايستادند. يعني اگر نگاهي به شهدا و جانبازان خرمشهر داشته باشيم از همه اقوام و طوايف در ميان آنها هستند. از اين صحبت مي‌خواهم اين نتيجه را بگيرم كه همه به ميدان آمدند؛ خانم‌ها، آقايان، دانشجويان، روحانيون و... شهيد جهان‌آرا دستور داد در اسلحه‌خانه را باز كنيد و هر كسي اسلحه مي‌خواهد به او بدهيد و بعد وقتي اسلحه‌ها تمام شد، حتي اسلحه‌هاي قديمي شكاري و پس از آن سرنيزه‌ها هم در ميان داوطلبين تقسيم شد.
در خرمشهر گروهي داشتيم قبل از آغاز جنگ به عنوان «ذخيره خواهران»؛ امثال خانم حورثي و جهان‌آرا آنجا بودند كه هم مركز مهمات بود و هم آموزشي و با شروع جنگ خانم‌هاي خرمشهري در همه عرصه‌ها حضور يافتند. حتي بخشي از حمل مهمات برعهده آنها بود كه عوارضش را تا امروز با خود دارند.
روز پنجم، ششم يا هشتم جنگ بود كه عراق تا پشت دروازه‌هاي شهر رسيد. همه نيروهاي مقاومت و رزمنده شهر ديگر تواني براي مقابله با تانك‌هاي دشمن نداشتند. آنقدر آتش روي سر بچه‌ها در پليس راه خرمشهر ريختند كه هر كسي در هر جا مي‌توانست پناه مي‌گرفت. من هم روي جاده اهواز خرمشهر تنها و نظاره‌گر آمدن تانك‌ها بودم و افسوس مي‌خوردم كه كاري نمي‌شود كرد. در همين حين كه تانك‌ها به دروازه شهر رسيده بودند، ديدم 2 افسرتوپخانه كه آذري‌زبان بودند در جاده پيدا شدند. به ايشان نهيب زدم كه از جاده كنار بكشيد كه تانك‌ها شما را مي‌بينند. چندتايي بد و بيراه به زبان تركي به تانك‌ها گفتند و از من پرسيدند بي‌سيم چي داري؟ گفتم يك پي‌آرسي 77 دارم. بي‌سيم را از من گرفت و رفت بالاي اتاقك نگهباني و‌ گراي تانك‌هاي دشمن را به كاتيوشاهايي كه در ديگر سوي رودخانه خرمشهر بودند، داد. لحظاتي نگذشت كه 2 تا بيست تايي موشك شليك شد و بعضي به تانك‌ها اصابت كرد و بعضي به اطراف آنها و آنها را متوقف كرد. اين وضعيت باعث شد كه عراقي‌ها متوقف شوند و او هم فرياد مي‌زد شليك دوم، شليك دوم كه 2 تا بيست تايي ديگرهم در فاصله 10 تا دقيقه تا يك ربع شليك شد و تعدادي ديگر از تانك‌هاي دشمن آتش گرفتند و باقي هم فرار كردند. بچه‌ها از هر گوشه بيرون آمدند و به دنبال تانك‌هايي مي‌دويدند كه تا پنج كيلومتر بعد از خرمشهر و پشت دژ شهر عقب‌نشيني كردند.
ما 5برادر بوديم، 2نفر از برادران شهيد و 3نفر هم جانباز شدند. جنگ‌زده كه شديم، مادرمان حاضر نبود خرمشهر را ترك كند. با اصرار برادر بزرگ‌تر، مادر را در يك ماشين قرار داده و به زور شهر را ترك كردند. به آبادان رفتند كه زير آتش دشمن بود، ناچار پدر، پدربزرگ، مادربزرگ و خواهر و... به شيراز رفتند. پس از مدتي كه از زمان جنگ گذشته بود، مادرم بي‌طاقت شدند و گفتند: «هر طور شده بايد خودم را به بچه‌هايم برسانم.» آمده بود به ماهشهر، جايي كه مهمات و غذا را با هلي‌كوپتر به بچه‌هاي خط مقدم مي‌رساندند، در هِد هلي‌كوپتر جايي كه در آن مهمات، غذا و دارو و... را قرار مي‌دادند و به آبادان و خرمشهر مي‌رساندند، نشسته بود. پيش فرمانده هوانيروز رفته بود، التماس و التجا كه مرا پيش بچه‌هايم ببريد. فرمانده هوانيروز مي‌گفت، خانم امكان ندارد، حتي نيروهاي خودمان را هم نمي‌توانيم منتقل كنيم، فقط غذا و مهمات را منتقل مي‌كنيم. اين مادر، خم شده بود و روي پوتين فرمانده هوانيروز افتاده و التماس كرده بود كه مرا پيش بچه‌هايم برسانيد. فرمانده دلش سوخته و اشكش جاري شده بود و به خلبانان گفته بود، اين مادر را به آبادان برسانيد. سپس با ماشين به سنگر جهان‌آرا رسيده بود. محمد (جهان‌آرا) را ديدم، گفت خبري برايت دارم، مادرت آمده! متعجب شدم.... جهان‌آرا گفت: برو پيش مادرت.... مادر مرا در آغوش گرفت و بوسيد و گفت: «حاضر نيستم از شما جدا شوم...» در مدتي كه مادرم آنجا بود، لباس‌هاي ما را مي‌شست، جارو مي‌كشيد، غذا درست مي‌كرد و كمك‌حال رزمندگان بود. همه بچه‌ها هم او را به عنوان «ننه عبدالله» و «ننه محمد» او را صدا مي‌زدند. يك مرغداري در 2كيلومتري خط مقدم بود، مادرم مرغداري را تميز كرد و جارو كرد و شست، بعد به شيراز رفت و به پدر (شوهرش) و پدربزرگم گفت: «همه دارايي و سرمايه‌هاي من در جبهه هستند، اگر مي‌آيي، باهم به خط (در خرمشهر) برويم، اگر نه مرا طلاق بده، اجازه بده من به خط بروم!» پدرم گفت: «چطور طلاقت دهم، همه زندگي من تو هستي.» نهايتا همگي در 3كيلومتري خط مقدم آمده و زندگي را از سر گرفتند. همه خانواده دور هم در خرمشهر بودند و نهايتا اين خانه يكي از مقرها و خانه‌هاي صلواتي منطقه شد.
كاش محمد بود و آزادي خرمشهر را مي‌ديد
فاطمه جهان‌آرا خواهر و همسر شهيد با معرفي خود به عنوان يك معلم گفت: من نقش مادران را براي دفاع مقدس به معناي گسترده آن در مادرم ديدم؛ در زمان پهلوي وقتي ساواكي‌ها به منزل‌مان حمله كردند، يك‌تنه جلوي در ايستاد و گفت من مردي در خانه ندارم و دخترانم در خانه هستند و حق نداريد وارد بشويد. آنجا ياد گرفتم كه چطور دفاع كنم. زماني كه انقلاب شد، ديدم كه چطور زنان و دختران خرمشهري در كنار مردان و پا به پاي آنان در خيزش مردمي سهيم هستند و در پيروزي انقلاب چگونه نقش‌آفريني كردند. مي‌توانم بگويم بي‌شك در خرمشهر تنها تشكلي كه بدون هيچ ساماندهي، فرماندهي و برنامه‌ريزي توانست يك نهاد قوي به وجود بياورد، تشكلي براساس خواست و اراده زنان بود. جنگ كه شد زنان و دختران دور هم جمع شدند و توانستند هسته مقاومتي ايجاد كنند و كار نگهداري از انبار مهمات، پرستاري از زخمي‌ها و غذارساني به رزمندگان را بر عهده گيرند.
از آن روزها خاطرات زيادي دارم؛ خانم زهره فرهادي يكي از كم‌سن‌ترين افراد رزمنده در خرمشهر بود و تعريف مي‌كرد وقتي نزديك ميدان راه‌آهن آرپي‌جي‌زن مي‌خواست شليك كند، آنقدر آتش اسلحه‌اش سنگين بود كه من پاي اين رزمنده را گرفتم كه پرت نشود. از آن آتش مي‌ترسيد و مي‌گفت فكر كردم بعدش مي‌ميرم و هيچ‌چيز ازم باقي نمي‌ماند. اما موفق شدند با آن شليك يك تانك دشمن را بزنند. همين‌طور خانم حورثي شجاعانه و قوي در كنار همسرش بود، او را كه به خاك سپرد، مادرانه به بيمارستان رفت و فرزندش را به دنيا آورد. بي‌شك زنان خرمشهر بي‌نظيرند در حماسه‌سازي در تاريخ كشور...
در يكي از روزها كه نوشين نجار يكي از همرزمان ما (از خانواده شهدا كه پدر و برادرشان شهيد شدند) آزاد بود، با اصرار من، مادر و خواهرم را به منزل‌شان دعوت كردند. در آن برهه در خانه‌هاي راديو و تلويزيون آبادان زندگي مي‌كردند. شب موقع خواب كه رسيد مهياي خواب كه شديم، گفتند نه شما اينجا نبايد بخوابيد. ما را به بخشي كه دوبلكس بود، بردند. گفت كه اگر اتفاقي افتاد، شما دست ما امانت هستيد. خودش و فرزندش در بخشي كه خطر بيشتري داشت، خوابيدند و من و خواهر و مادرم را در نقاط امن‌تر خانه قرار دادند. اين نشان‌دهنده شهامت زن با يك فرزند كوچك و امانتداري اوست كه همسرش تازه چند ماه بود شهيد شده بود. فردا صبح هم خانم نجار به من گفت: «بياييد به شهيدآباد آبادان برويم.» پياده راه افتاديم؛ در مسير وقتي صداي انفجار كه مي‌آمد، من مي‌ترسيدم و دراز مي‌كشيدم. مي‌گفت چرا مي‌ترسي؟ خمپاره‌ها از ما دور است! گفتم چقدر فاصله دارد؟ گفت 300-200 متر فاصله دارد! گفتم، نوشين، 300-200 متر نزديك است؟ نمي‌ترسي؟ گفت نه بابا ما عادت كرديم... اينقدر اين زنان شجاع شده بودند و با خطر دست و پنجه نرم مي‌كردند كه اين موضوعات براي‌شان اهميت نداشت...
در پايان صحبت‌هايم مي‌خواهم بگويم كه خرمشهر آزاد و دل مردم ايران شاد شد، اما حيف كه محمد نبود.... (اشك از چشمان خواهر محمد جهان‌آرا سرازير مي‌شود) تاسف‌هايي كه مادرم تا لحظه مرگ از نبود محمد مي‌خورد، جواني كه براي خرمشهر و ايران خون دل‌ها خورد، اما نبود كه آزادي اين شهر را ببيند... .

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون