ماجراي سفر هابرماس به ايران
سيد عطاءالله مهاجراني
مسووليت مركز گفتوگوي تمدنها را كه داشتم؛ به نظرم رسيد از شخصيتهاي درجه اول فلسفي و فرهنگي جهان كه اعتبار و نفوذ حقيقي و نه تبليغاتي دارند، به ايران دعوت كنيم؛ براي آنان در دانشگاهها برنامه سخنراني و پرسش و پاسخ بگذاريم. با اساتيد دانشگاههاي ما آشنا شوند. يورگن هابرماس و ادوارد سعيد و نوام چامسكي و پل ريكور و هانس كونگ و فاناس در فهرست برنامه دعوت بودند. نخستين دعوت از يورگن هابرماس صورت گرفت. اما آن دعوت پشت صحنه غريبي داشت كه به نظرم رسيد بيان آن پشت صحنه جذاب، شنيدني و خواندني است. ادوارد سعيد كه با او تلفني صحبت كردم، گفت به دليل بيماري پيشرفته سرطان نميتواند مسافرتهاي دور و دراز داشته باشد، آنهم از امريكا تا ايران. از هابرماس دعوت كرديم. تا خبر دعوت از هابرماس مطرح شد سه گروه در برهم زدن سفر و منصرف كردن هابرماس از سه زاويه ظاهرا متفاوت اما با هدف مشترك فعال شدند. سلطنتطلبهاي مقيم آلمان، طرفداران يا اعضاي سازمان مجاهدين خلق و لابي با نفوذ صهيونيسم. هر سه بانگ و فرياد برآوردند كه اين سفر براي مشروعيت دادن به رژيم ايران است، رژيمي كه ميگويد بايد سلمان رشدي را كشت! نبايست هابرماس در چنين دامي بيفتد و به ايران سفر كند و به دولت ايران مشروعيت بدهد! او هم دچار ترديد شده بود. با دوستان مختلف كه فضاي فرهنگي و دانشگاهي كشور آلمان و هابرماس را خوب ميشناختند، مشورت كردم. گفتند يوشكا فيشر، وزير خارجه وقت آلمان شاگرد هابرماس بوده است و با او ارتباط دارد. اگر فيشر توصيه كند كه سفر كند يا بگويد اين سفر منعي ندارد، حرف او موثر است. مشكل ما اين بود كه چه كسي به يوشكا فيشر بگويد كه به هابرماس بگويد! با خبر شديم كه فيشر ارادت بسيار به هلموت اشميت (۲۰۱۵-۱۹۱۸) صدراعظم خوشنام و متنفذ سابق آلمان كه مقيم هامبورگ است، دارد.
پس ميبايست ما فردي را بيابيم كه بتواند، موضوع را با هلموت اشميت مطرح كند تا هلموت اشميت به فيشر بگويد، فيشر هم به هابرماس، در اين صورت ماجراي سفر به سرانجام ميرسد. از حسن اتفاق و بخت خوش، باخبر شديم كه يك بازرگان ايراني اهل فرهنگ و ايراندوست كه مقيم هامبورگ بود؛ همبازي تنيس هلموت اشميت است! بازرگان ايراني كه در اسپانيا سرمايهگذاري فراواني در ساخت هتلهاي مختلف داشته و در كيش هم سرمايهگذاري كرده بود. با ايشان صحبت كرديم. هابرماس در ماه ارديبهشت سال ۱۳۸۱ به تهران سفر كرد، يك هفته در ايران بود. فضا و فرصتي فراهم شد تا هابرماس در مجامع دانشگاهي در تهران و شيراز حضور داشت، با اساتيد و دانشگاهيان صحبت كرد، با اهل نظر و انديشه نشستهايي داشت. سخنراني خوبي در انجمن حكمت و فلسفه ايراد كرد. با استقبال روبهرو شد. البته نه مثل استقبال از سفر رونالدو به تهران! هابرماس پس از بازگشت از ايران مقاله بسيار مهمي در روزنامه فرانكفورتر آلگماينه منتشر كرد. جمله كليدياش اين بود: «ايران يك جامعه بسته نيست.» آنان كه با ادبيات و فضاي فكري هابرماس و درجه نفوذ او آشنايند، ميدانند كه اين تعبير در حقيقت باطلالسحر تمام تقلاهايي بود كه جامعه ايران را به لحاظ فكري و فرهنگي جامعه بسته معرفي ميكردند. به همين خاطر فيلسوف بد زبان و تندخوي ايراني، مرحوم آرامش دوستدار نتوانست خشم و خشونت كلامي خود را نسبت به سفر هابرماس پنهان كند. سالها بعد نامه بسيار مفصلي براي هابرماس در سپتامبر ۲۰۱۰ نوشت و از سفر او به ايران بهشدت و با لحن تند و موهني انتقاد كرد، البته به رييسجمهور خاتمي و بنده و متفكران و فيلسوفان ايراني همزبان به ناسزا گشوده بود، در بخشي از نامه نوشته است: «اما از قرار خاتمي به جاي رسيدگي به دردهاي بيدرمان شده مردم، وظيفه خود را در اين ميديده كه چرخ «گفتوگوي تمدنها» را به حركت درآورد. در اين مورد او چنان از خودش مطمئن بود كه فيلي با اين «نام و نشان» نيز رسما هوا كرد و آن را در جاي خود جنباند. كدام فيلبان را خوب است او به كار مبادلات ميان تمدني كالاهاي فرهنگي گماشته بوده باشد؟ وزير فرهنگش عطاالله مهاجراني را! اگر زبان من آهنگ جدل دارد از اينروست كه جملگي انتلكتوئلهاي ايراني با هم نيز نميتوانند از عهده چنين كاري برآيند، مگر آنكه مراد از گفتوگو «ترجمه كردن» از كتابهاي غربي به فارسي باشد. به اين ترتيب پروژه دونكيشوتي خاتمي به مرگ جنيني مرده بود، پيش از آنكه امكان سقط شدن بيابد. حتا اگر حسننيتي براي خاتمي قائل شويم، در اصل امر كوچكترين تغييري روي نميدهد. جدا، چه تصوري او ميتوانسته از چنين «پروژهاي» داشته باشد؟!» البته هابرماس با پاسخي چند سطري آبي سرد بر آتش تيز دوستدار پاشيد و در يك كلام اشاره كرد كه نامه او از موضع يك فرد احساساتي غيرمنطقي روايت شده است.
البته در ايران هم برخي روزنامهها تنها يك آب شستهتر از آرامش دوستدار، به سفر هابرماس انتقاد كردند و حتي اين سفر را يك برنامه و توطئه براي ترويج سكولاريسم و ليبراليسم خواندند. چه بايد گفت! نميدانستند كه چنان سفري آسان انجام نشده بود. ميبايست ايران و تهران مقصد بسياري از متفكران و فيلسوفان و هنرمندان جهاني شده بود، يا ميشد، تا از زبان آنان هم گفته شود كه جامعه علمي و فرهنگي ايران پويا و با نشاط است و:
خوشتر آن باشد كه سرّ دلبران
گفته آيد در حديث ديگران