• ۱۴۰۳ جمعه ۷ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5585 -
  • ۱۴۰۲ شنبه ۱ مهر

ترس از بودن!

محسن بدرقه

زندگي حس‌هاي متنوعي در وجود انسان نهادينه و در تاروپود شخصيتش شكل مي‌دهد كه اگر به‌صورت تصاوير در مقابل چشم‌هايش قرار بگيرد، قطعاً فروپاشي آني را برايش رقم خواهد زد. همين ارتباط ساده‌اي كه سال‌ها انسان با والدينش داشته و وقتي پا به سن مي‌گذارد و يك خودآگاهي غير كودكانه را تجربه مي‌كند، به‌تدريج در تيررس حملات احساسي قرار مي‌گيرد كه ديگر تكان دادن سر يا فشار روي قسمتي از بافت بدن، منجر به بيرون رفتن از ذهن يا التيام آن نمي‌شود. تجربه‌‌اي حسي از تضاد دو حس كاملاً متفاوت از يكديگر. در آني تنفر و عشق دست‌به‌گريبان مي‌گردند و كودك در لحظه تنفر، دلش نبود والدين را و در لحظه عشق، بودن آنها را مي‌خواهد. اين حس آني آنقدر دهشتناك است كه مي‌تواند انسان را از پاي دربياورد.
«بيو مي‌ترسد» اثري پيچيده نيست، بلكه در عين اينكه هذياني افسارگسيخته را به نمايش مي‌گذارد، به نظر مي‌رسد بسيار ساده است. البته پيچيدگي در موقعيت انساني بيو است كه توسط آري استر طراحي شده است. بيو مي‌ترسد. تشريح اين ترس توسط آري استر به اثري ديدني ولي آزاردهنده بدل مي‌شود. از طرفي، آري استر عنان از كف داده و تخيل خود را جايگزين منطق درام نموده و از طرفي اين تخيل‌هاي مهارنشدني تجربه‌اي براي مخاطب رقم خواهد زد كه آزاردهنده، تلخ و حتي كمدي خواهد بود.
با آغاز فيلم، احساس مي‌كنيم تجربه‌ يك بيمار رواني را از سر مي‌گذرانيم، بيمار ناتواني كه دچار حمله‌هاي هولناك پنيك مي‌گردد و راه رهايي از اين حمله‌ها در جلسات تراپي و قرص‌هاي پزشك معتمد اوست. ولي داستان از اين دريافت فراتر مي‌رود. البته تا نيمه‌هاي فيلم اين دريافت و شهود دست از سر ما برنمي‌دارد. اگر قرار است ما با بيو و ذهنيت يك بيمار همزيستي كنيم، چرا كنش‌هاي او لحظه‌لحظه توسط ذهن منطقي و بيرون از داستان ما به‌نقد كشيده مي‌شود. با قطعيت نمي‌توان اين فرض را تأييد نمود. از طرفي هم نمي‌توانيم خود را مشاهده‌گر بيماري ترحم‌برانگيز بدانيم، زيرا رويدادهاي فيلم اين فرض را هم با قطعيت تأييد نمي‌كند. ما در تعليق همراه بيو هستيم و رويدادهاي غيرمنطقي و هذيان‌گونه او كه گاهي ره به واقعيت دارند را از سر مي‌گذرانيم.
بيو در آپارتماني كوچك زندگي مي‌كند. بعد از جلسه با روان‌شناس خود و اطلاع ما از سالگرد فوت پدرش به خانه مي‌آيد. او مترصد جمع نمودن وسايل و سفر به خانه‌ مادرش است. در زمان حركت يكي از وسيله‌هاي خود را داخل خانه جا گذاشته و زماني كه براي برداشتن آن مي‌آيد، فردي كليد را از روي در برمي‌دارد. ما اين فرد را مشاهده نمي‌كنيم؛ ولي همين كليد سنگ بناي داستاني قريب سه ساعت مي‌شود. بيو تصور مي‌كند كليد‌ها دزديده شده‌اند و مخاطب ترديد مي‌كند. بيو بيمار است. آيا بيو تصور مي‌كند يا در واقعيت، دزدي كليد‌ها را از روي در برداشته است؟ بيو به مادرش زنگ مي‌زند؛ ولي مادر رنجيده‌خاطر تلفن را قطع مي‌كند. حسي كه بيو تجربه مي‌كند تا انتهاي فيلم سفر قهرمان را براي او رقم مي‌زند. او اعتقاد دارد كليد‌ها برداشته شده‌اند و احساس مي‌كند مادرش حرف او را باور نكرده و طردش مي‌كند. ما ترديد داريم و تعليق مخاطب آغاز مي‌گردد. تعليق از رمزگشايي رويدادهايي كه شبيه هذيان پشت‌به‌پشت براي بيو رقم مي‌خورد. آيا بيو در شهري پر از مجانين افسارگسيخته زندگي نموده يا اين ترس‌هاي اوست كه شهر را بدل به حيات‌وحشي مهارنشدني مي‌كند؟ مخاطب بي‌وقفه تلاش مي‌كند تا لحظه‌به‌لحظه را براي خود رمزگشايي نموده و سر از داستان فيلم دربياورد. كم‌كم مخاطب هم براي درك يا رهيافتي از فيلم به استيصال رسيده و ناخودآگاه همراه، سپس هم‌زيست و در نهايت خود شخصيت بيو مي‌گردد. آري استر اين مسير را با پلان‌ها و تبديل نماهاي اوبژكتيو به سوبژكتيو بيو طراحي مي‌كند. جايگاه مخاطب و حس‌هاي مختلفي كه تجربه مي‌كند شبيه بيو دچار تزلزل مي‌شود. بيو در تماس با تلفن همراه مادرش صداي مرد ديگري را مي‌شنود - مردي كه خبر از فوت مادرش مي‌دهد - حالا بايد براي مراسم تدفين مادرش مسافرت كند. هرچه تلاش مي‌كند تا موانع را از سر بگذراند، نه‌تنها نتوانسته؛ بلكه موانع بزرگ‌تر و سخت‌تر مي‌گردند.
بنابراين، مخاطب تمام پازل‌هايي كه آري استر كنار هم قرار داده و رويدادهايي كه بيو از سر گذرانده را در ذهن خود كنار يكديگر قرار مي‌دهد. آري استر در فيلم به نوع طراحي داستان خود، با عكس مادر روي ديوار خانه اشاره مي‌كند. عكسي از افراد مختلف كه شخصيت مادر را شكل داده‌اند. بيو صرفاً بيمار نيست؛ بلكه او مردي است كه در زندگي با مادرش به اين وضعيت رسيده است.
به نظر مي‌رسد درون‌مايه‌اي كه آري استر از پس اين ديريابي اثر خود، از مخاطب انتظار كشف آن را دارد، همين مساله هولناك، رنج‌آور و غيرقابل‌درمان است. والديني كه از كودكي به‌خاطر رفتارها و گفتارهاي غيرانساني و غيرخردمندانه كودك را درون سيلابي مهلك و لايتناهي مي‌اندازند. وقتي كودك پا به سن گذاشته و مواجه با هر بحراني مي‌شود، زنگ صداي والدين خود را در گوش دارد. حس گناه، حس ناتواني، حس تنهايي و هزاران حس منفي و رنج‌آور كه از يك كنش ساده پدر و مادر در وجود شخصيت فرد نهادينه مي‌شود. مادر به بيو در پاسخ جست‌وجوگرانه او از پدرش، گفته كه پدر به‌خاطر بيماري قلبي از بين رفته است. مادري كه حسادت شديد و انحصارطلبي هولناكي داشته و همين جمله را اهرمي براي مراقبت از كودك خود نموده است. فرزندي كه در كودكي در رابطه با دختري هم‌سن‌وسال خود يك رفتار عادي و انساني را از خود بروز داده، چنان مورد قهر و غضب مادر قرار مي‌گيرد كه تا ميان‌سالي ارتباطي با جنس مخالف خود برقرار نمي‌كند.
پسري كه هميشه حس گناه را به دوش مي‌كشد. اين حس گناه در تودرتوي شخصيتش رسوخ كرده و در ارتباط با هر فرد ديگري قد علم مي‌كند. عذرخواهي بيش از اندازه‌اي كه در فيلم شبيه موتيف شده، نشان از همين حس گناهي است كه بيو تجربه مي‌كند. هر كنشي فرد ديگري انجام مي‌دهد، بيو خود را مقصر مي‌داند. اين حس گناه در بيو دو طيف حس انساني نسبت به يك انسان ديگر را درآن‌واحد به وجود مي‌آورد. عشق به مادر و در همين لحظه نفرت از او. عشقي كه از معصوميت و بي‌پناهي كودك نسبت به مادرش به وجود آمده و نفرتي كه از طردشدن و تنهايي پس از طردشدن از او شكل گرفته است. سرزنش‌ها و داوري‌هاي پشت‌به‌پشت كه منجر به ترس‌ها و اضطراب‌هاي مهارنشدني شده‌اند و بيو را در رنج بي‌نهايت تنها فروبرده‌اند. في‌الواقع ترس بيو بيرون از وجود خودش نيست، بلكه اين ترس از درون وجود و چه‌بسا از خود وجود است. بيو از خودش مي‌هراسد و از حس آني لحظه‌اي عشق و نفرت نسبت به مادرش پريشان است. ميل به نابودي مادر و در همان لحظه ميل شديد به بودنش.
حالا آري استر تلاش نموده اين موقعيت انساني را در اين فيلم رمزگشايي نمايد. پرسش سهمگيني كه بدل به تعليق مساله مي‌شود. وضعيتي انساني كه با مشاهده فيلم به نظر مي‌رسد رهيافتي به درك حس تودرتو و رازناك روح بشر است. بعد از گره‌گشايي مساله توسط مادر و فروپاشي بيو و اقدام به قتل او سپس عذرخواهي‌هاي متناوب سكانسي رقم مي‌زند كه شايد مينيمال كل اثر است. بيو در قايقي موتوري روي درياچه‌اي وسط صحنه آمفي‌تئاتر چهارسويه روم باستان است. مردم بسياري روي صندلي‌هاي آمفي‌تئاتر روم باستان نشسته‌اند و اين سكانس بدل به صحنه‌هاي مبارزه گلادياتور‌ها شده است. مرداني كه در لحظه تعليق آني مرگ و زندگي را به همراه دارند. مادر و دادستان در جايگاه سزار نشسته و آماده محاكمه بيو هستند. كودكي بيو روي پرده‌اي بزرگ به نمايش در مي‌آيد.
كنش‌ها و تصميم‌هايي كه بيو در خردسالي گرفته و پژواك اين رفتارها، آسيب‌هاي فيزيكي و روحي به مادرش زده است. حداقل دادستان به‌گونه‌اي بيان مي‌كند كه اين‌طور به نظر برسد. بيو از طرفي، حس گناه داشته و از طرفي، حس بي‌پناهي و داوري شدن دارد. پسري كه قصدي بر رنجاندن مادر نداشته و اتفاقاً قصد داشته خودش را از رنج برهاند. اين رهانيدن از رنج، خود منجر به رنج مادري خودشيفته و انحصارطلب شده و حالا روي قايقي در آرينا پيش چشمان مردمي طلبكار، متهم به رنج مادر مي‌گردد. پسري كه خودش سال‌ها رنج‌كشيده حالا بايد از خود گذشته و به‌خاطر قصدي كه نداشته داوري شود.
بيو در لحظه‌اي با مساله روبرو مي‌گردد كه حسي از گذشته را به همراه داشته و تجربه مي‌كند. آن لحظه براي او با حسي نهادينه شده و براي مادرش حس ديگري را رقم زده است. آري استر براي اين موقعيت استعاره‌هاي تصويري متفاوتي خلق نموده كه مخاطب در يك آن هم تصاوير استعاري زمان حال و هم حس آن لحظه بيو در كودكي را مشاهده و تجربه مي‌نمايد. بيو در قايق چوبي معلق در وسط آرينا، استعاري از وضعيت حسي‌اش و تجربه رنج‌آور و تعليق‌آميزي است كه از سر مي‌گذراند. به نظر مي‌رسد اين طراحي روايت در سراسر فيلم تكرار مي‌شود. حسي كه از گذشته براي بيو مانده، توسط آري استر به‌صورت سورئال به تصوير كشيده مي‌شود. حسي كه اكنون تجربه مي‌كند و بسيار بعيد و دورازذهن اوست، توسط قطار كلمه و جمله‌ها بر سرش فرود مي‌آيد؛ بنابراين موقعيت بيو كه مخاطب مشاهده نموده و از سر مي‌گذراند، تضادي انساني از وضعيت بغرنجي است كه بيو در آن قرار داشته و از سر مي‌گذراند. موقعيتي كه هيچ‌وقت راه فراري از آن نيست و شبيه خوره روح فرد را از درون مي‌خورد. استعاره‌اي كه آري استر در پايان فيلم به تصوير كشيده است. فروپاشي آني شخصيت در حمله حس‌هاي متنوع و بي‌رحمي كه توان هضم آنها را ندارد. فروپاشي آني رقم خورده و بيو منهدم مي‌گردد. بعد از انهدام قايق تصوير ثابت مي‌ماند. تماشاگران اين موقعيت، كم‌كم آمفي‌تئاتر را ترك مي‌كنند. بيگانگي بيو در ميان اين‌همه تماشاگر به چشم مي‌آيد. تماشاگراني كه با داوري‌ها رنج به رنج مي‌افزايند و در لحظه فروپاشي با تيزي داوري تمام روح انسان را تكه‌تكه مي‌كنند.


مخاطب تمام پازل‌هايي كه آري استر كنار هم قرار داده و رويدادهايي كه بيو از سر گذرانده را در ذهن خود كنار يكديگر قرار مي‌دهد. آري استر در فيلم به نوع طراحي داستان خود، با عكس مادر روي ديوار خانه اشاره مي‌كند. عكسي از افراد مختلف كه شخصيت مادر را شكل داده‌اند. بيو صرفاً بيمار نيست؛ بلكه او مردي است كه در زندگي با مادرش به اين وضعيت رسيده است.
«بيو مي‌ترسد» اثري پيچيده نيست، بلكه در عين اينكه هذياني افسارگسيخته را به نمايش مي‌گذارد، به نظر مي‌رسد بسيار ساده است. البته پيچيدگي در موقعيت انساني بيو است كه توسط آري استر طراحي شده است. بيو مي‌ترسد. تشريح اين ترس توسط آري استر به اثري ديدني ولي آزاردهنده بدل مي‌شود. از طرفي، آري استر عنان از كف داده و تخيل خود را جايگزين منطق درام نموده و از طرفي اين تخيل‌هاي مهارنشدني تجربه‌اي براي مخاطب رقم خواهد زد كه آزاردهنده، تلخ و حتي كمدي خواهد بود.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون