• ۱۴۰۳ شنبه ۸ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5696 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۱۶ بهمن

فردا كه بهار آيد

محمد ذاكري

چند سال پيش و در زمان تشييع شهداي غواص، نماهنگي با صداي عليرضا قرباني در تلويزيون پخش شد كه به بازخواني تصنيف معروف «از خون جوانان وطن لاله دميده» عارف قزويني البته با خوانش و روايتي متفاوت پرداخته بود.  سناريوي آن نماهنگ به اين شكل بود كه جواني با تيپ امروزي از اتوبوسي در چهارراه وليعصر (عج) پياده مي‌شود و وقتي هدفونش را در گوش مي‌گذارد اين تصنيف به شكل غيرمنتظره‌اي برايش پخش مي‌شود و ناگاه خود را در بين افرادي مي‌بيند كه براي تشييع آمده‌اند و تصنيف را زير لب زمزمه مي‌كنند و...  صبح روز پنجشنبه 12 بهمن در هواي گرفته و برفي تهران براي انجام كاري به ميدان آزادي و محدوده فرودگاه مهرآباد رفته بودم. در حال قدم زدن به سمت مقصد بودم كه پخش صداي سرود انقلابي «خميني ‌اي امام» مرا به خود آورد و متوجه حضور نيروهاي انتظامي و بسته شدن خيابان منتهي به فرودگاه و... شدم و تازه يادم آمد كه امروز ۱۲ بهمن است و ۴۵ سال پيش در همين روز و همين ساعت اينجاها چه غوغايي برپا بوده است.  با تداعي تصاوير آن كليپ فوق‌الذكر، لحظاتي خودم را در ميان جمعيت مستقبل از امام در فرودگاه ديدم. حال خوب آن آدم‌ها در آن روز واقعا جذاب و به قول امروزي‌ها خريدني است؛ فارغ از آنكه آنهايي كه هنوز در قيد حياتند نسبت به آنچه كرده‌اند چه حسي دارند يا نسل‌هاي بعد آنها را چگونه قضاوت مي‌كنند. موضع ما در قبال انقلابي‌هاي پرشور سال ۵۷ چه تحسين باشد و چه ملامت و حس خودشان بعد از ۴۵ سال افتخار باشد يا پشيماني اين نكته غيرقابل انكار است كه  آنها آن روزها در مسيري بي‌بازگشت قرار گرفته بودند و فكر مي‌كردند بهترين مسير را براي سعادت و آباداني ايران و سربلندي ايراني برگزيده‌اند.  شعارهاي انقلابيون و رهبران انقلاب نويدبخش روزهايي شيرين براي آينده ايران بود. روياي استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي، محروميت‌زدايي، توجه به مستضعفين و طبقات در حاشيه مانده و شعارها و آرمان‌هاي خوب ديگري كه جامعه استبدادزده و درد تبعيض و ناعادلاتي كشيده ايران، سال‌ها براي تحقق آن كوشيده و هزينه داده بود حالا در پيش چشم آنها دست يافتني مي‌نمود.  بسياري از مردم و خصوصا آنها كه با انقلاب همدل و همقدم بودند تحقق اين آينده روشن را از يك‌سو در رفتن مردي مي‌دانستند كه 16 روز پيش از آن با چشماني اشكبار رفته بود و از سوي ديگر در آمدن مردي كه امروز خيابان را برايش گلباران كرده بودند و براي استقبال از او به فرودگاه رفته بودند. دوست داشتم از آدم‌هايي كه آن روز با شور و اميد براي استقبال از امام به فرودگاه و بهشت زهرا رفته بودند بپرسم آينده را چگونه مي‌بينند و «فردا كه بهار آيد» قرار است چه گلي در بوستان اين ديار برويد؟ چه شد كه به اسم انقلاب و انقلابي‌ بودن، تبعيض و فساد ساختار يافته سكه رايج سياست و اقتصاد شد؟ چه شد كه آزادي و حق مردم براي تعيين سرنوشت خويش با نظارت استصوابي و خالص‌سازي به محاق رفت؟ چه شد كه آن‌قدر آدم‌ها را از قطار انقلاب پياده كردند كه قطار ايستاده و ريل به حركت درآمده؟ چه شد كه برخي خود را مالك انقلاب و كشور و ملت مي‌دانند و سايرين را مملوك و صغير و فاقد قدرت تشخيص؟ چه شد انقلابي كه براي حمايت از محرومين و مستضعفين و كوخ‌نشينان برپا شد اكنون كارخانه فقرگستري و فقيرپروري‌اش با حداكثر ظرفيت كار مي‌كند؟ و... به قول مولانا «چه دانم‌هاي بسيار است ليكن من نمي‌دانم»  اينكه چه بود و قرار بود چه شود و چه شد و چرا شد يكي داستان است پر آب چشم. لااقل آنچه به چشم من و نسل‌هاي بعد از من كه در انقلاب نبوده‌اند و آن روزها را نديده‌اند مي‌آيد؛ اين آن تصوير رويايي و چشم‌اندازي نبود كه آن همه خون به پايش ريخته شد و بسياري رنج سال‌ها زندان و تبعيد و مبارزه و زندگي مخفيانه و دوري از همسر و فرزند را برايش تحمل كردند.  شايد روزي آمد و يكي پيدا شد كه پاسخ اين چه ‌شد‌ها و چه ‌دانم‌ها را بداند و بگويد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها