• ۱۴۰۳ جمعه ۳ اسفند
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5986 -
  • ۱۴۰۳ چهارشنبه ۱ اسفند

روايتي مستند از بيرون استاديوم آزادي در شب بازي پرسپوليس و النصر

تماشاي فوتبال با اشد مجازات!

علي ولي‌اللهي

دوشنبه شب ورزشگاه آزادي ميزبان ديدار حساس پرسپوليس و النصر بود. پرسپوليس بعد از مدت‌ها در استاديوم آزادي همراه با حضور هواداران مي‌خواست از رقيب عربستاني ميزباني كند بنابراين جمعيت سرشاري راهي آزادي شدند تا اين بازي را از نزديك ببينند. مثل هميشه وجود جمعيت زياد باعث بروز آشوب و بي‌نظمي شد. اين يك روايت عيني است از تلاش براي تماشاي بازي پرسپوليس و النصر در ليگ نخبگان!

همين ابتداي كار بگويم من به عنوان خبرنگار روزنامه اعتماد با وجود داشتن آي‌دي كارت رسمي مسابقه تنها از دقيقه 70 توانستم وارد ورزشگاه شوم. درست مثل بسياري از هواداران كه بليت به دست بيش از دو ساعت جلوي ماموران و نيروهاي حراست التماس مي‌كردند كه اجازه ورود به آنها داده شود. به اين ترتيب بازي پرسپوليس النصر در استاديوم آزادي تبديل به يكي از بدترين تجربه‌هاي من شد. شبي همراه با انواع و اقسام تنش و درگيري و البته بي‌احترامي‌ها.

اما شرح ماجرا! بازي قرار بود ساعت 19:30 برگزار شود بنابراين منطقي بود كه يك ساعت و نيم قبل از شروع بازي در محوطه استاديوم حاضر شوم. آن هم نه براي ورود زودهنگام كه براي ثبت چند تا عكس يا گزارش از حضور هواداران. مشكلات هم از همان قبل از ورود و حتي رسيدن به استاديوم آغاز شد. پليس راهنمايي رانندگي يكي از ورودي‌هاي اصلي به سمت استاديوم را بسته بود و اجازه ورود نمي‌داد. هر چه سوال كرديم چرا؟ پاسخي نبود! جناب سرهنگ مي‌گفت «برويد بنويسيد راهنمايي رانندگي نگذاشت رد بشويم!» بعد گفت برويد از خروجي آزادگان 5 دقيقه‌اي مي‌رسيد به استاديوم. 10 دقيقه كلنجار با نيروهاي راهنمايي رانندگي بي‌فايده بود. يكي از هواداران گفت اگر ما هم سوار بنز بوديم الان رد شده بوديم. او اين حرف را وقتي زد كه ماشين‌هاي راهنمايي رانندگي براي عبور چند بنز مشكي راه را باز كردند!

مسيري كه جناب سرهنگ مي‌گفت 5 دقيقه طول مي‌كشد 35 دقيقه طول كشيد! در مسير بلوار علي دايي ماشين‌ها جوري درهم و برهم پارك كرده بودند كه رد شدن واقعا سخت بود. آن وسط يك خاور بزرگ وسط ماشين‌ها گير كرده بود و راه بند آمده بود. از آن همه مامور راهنمايي رانندگي كه آنجا حضور داشتند هم هيچ كس توجهي به ماجرا نمي‌كرد. من به همراه چند نفر ديگر از هواداران با بلند كردن جلو يا عقب چند ماشين و جابه‌جايي آنها مسير را براي عبور خاور باز كرديم! آن وسط چند نفر هم سوسكي از كنار ما رد مي‌شدند و مي‌گفتند «بليت مي‌خواي؟ بليت... بليت...»

عبور از گيت‌هاي اول و دوم مشكلي نداشت. ساعت 25: 18 رسيديم مقابل ورودي وي‌آي‌پي ورزشگاه. غلغله بود! عده بسيار زيادي از مردم در حالي كه بليت‌هایشان را بالا گرفته بودند و داد مي‌زدند «آقا ما بليت داريم... يعني چي ظرفيت پر شده؟» مي‌خواستند وارد ورزشگاه شوند. اطراف آنها را نيروهاي گارد ويژه گرفته بودند و اجازه ورود نمي‌دادند. يك بنده خدايي هم پشت بلندگو توي ماشين مدام داد مي‌زد: «ظرفيت تكميل شده.، جا نيست!» من و همكارم رفتيم جلو و آي‌دي كارت‌مان را نشان داديم. يكي از ماموران كارت خبرنگاري مرا گرفت نگاه كرد و مثل يك كاغذپاره انداخت سمتم و گفت: «نميشه بري داخل.» كاملا متعجب پرسيدم: «جان؟» چيزي نگفت و فقط هلم داد عقب. ساير همكاران او ما را از مقابل گيت به عقب راندند. رفتيم پيش فرمانده‌شان. گفتيم ما خبرنگاريم. جواب نداد. رفتيم پيش يكي ديگر از ماموران. گفت اينجا بسته شده برويد از درب تونل. رفتيم سمت درب تونل. سه مامور جلوي ما را گرفتند و گفتند تونل بسته است. گفتيم همكارتان گفته از تونل برويد. جواب داد: «براي خودش گفته؛ نمي‌شود.» برگشتيم سمت ورودي ويآي‌پي. جايي كه به نظر در آستانه انفجار بود.

رضا درويش به همراه چند نفر از جمله محمود خوردبين از راه رسيدند. از مسير وي‌آي‌پي به آنها اجازه ورود ندادند. نزديك 15 دقيقه محمودخان خوردبين كه مشخصا شرايط جسماني مناسبي هم نداشت و نمي‌توانست زياد سرپا بايستد پشت در نرده‌اي كه زنجير شده بود، ايستاد. هواداران با او عكس يادگاري گرفتند. حتي ماموران هم از پشت در زنجير شده با او سلام و عليك كردند اما كسي نبود در را باز كند. بالاخره يك نفر آمد قفل را باز كرد تا درويش و خوردبين و همراهان بروند داخل.

من و همكارم در اين حين چند در ديگر را براي ورود امتحان كرديم و همه با لحن‌هايي كاملا نامودبانه مي‌گفتند برويد از يك طرف ديگر، برويد در وي‌آي‌پي! و ما در حين اينكه مي‌گفتيم اين چه طرز حرف زدن است؟ رفتيم سمت در وي‌آي‌پي. ولي چند نفر هل‌مان دادند عقب كه نمي‌شود با جمله «خبرنگاري كه خبرنگاري!» حداقل ده بار بين سه در ورودي رفتيم و آمديم! ساعت از 7 گذشته بود. جمعيت بليت به دست كه باورشان نمي‌شد كلي پول بابت بليت داده‌اند اما نمي‌توانند بروند داخل تلاش مي‌كردند وارد شوند. ماموران با بلند كردن صداي موتور و فریاد زدن مي‌خواستند آنها را متفرق كنند. رفتم به يكي از ماموران كه مدام به مردم مي‌گفت متفرق شويد، گفتم: «اين بنده‌هاي خدا بليت دارند، پول داده‌اند. چرا انتظار داريد بيخيال شوند و بروند؟» گفت «به ما مربوط نيست!» يك نفر از هواداران به يكي از ماموران كه با عصباني‌ترين شكل ممكن مدام داد مي‌زد: «برين عقب... ظرفيت تكميله» گفت: «ما اين بيرونيم... ظرفيت چطور تكميل شده؟ چرا راه دادين داخل؟» يك نفر از ماموران جواب داد «مي‌خواستين زودتر بياين!» عين اين جمله را يكي از سرهنگ‌هاي نيروهاي انتظامي هم به من و همكارم گفت. وقتي به او گفتيم خبرنگاريم، جواب داد: «الان وقت اومدنه؟» جواب داديم چرا بايد سه، چهار ساعت قبل از مسابقه به استاديوم بياييم؟ مردم هم حتما همين فكر را مي‌كردند كه وقتي بليت داريم چرا بايد از ساعت يك بعد از ظهر به ورزشگاه بياييم. مگر قرار نبود اين مشكلات حل شده باشد؟

دقايقي مانده به شروع بازي هدايت ممبيني دبيركل فدراسيون، امير قلعه‌نويي سرمربي تيم ملي و هومن افاضلي دستيار او به همراه چند همراه ديگر رسيدند. ممبيني چند دقيقه پشت در ماند و در نهايت از وسط جمعيت به زور ردشان كردند داخل. افاضلي اما ماند پشت در. مي‌خواست برود داخل كه يك مامور جلوي او را گرفت. افاضلي گفت: «من مربي تيم ملي هستم!» مامور جواب داد: «نمي‌شناسمت!» و با دست او را به سمت عقب برد. افاضلي بليتش را نشان داد و مامور گفت همه اينها بليت دارند. مردمي كه آنجا بودند، گفتند: «آقاي افاضليه؛ مربي تيم ملي...» كه مامور دوباره تكرار كرد او را نمي‌شناسد. بالاخره يكي از هواداران گفت: «همه ما شهادت مي‌دهيم ايشان مربي تيم ملي است» و در نهايت افاضلي هم رفت داخل. يكي از هواداران گفت « قلعه‌نويي رفت و دستیارش پشت در ماند !»

داشتم از حضور هدايت ممبيني و قلعه‌نويي ويدئو مي‌گرفتم كه يك نفر كه گويا از اعضاي حراست مجموعه بود دستم را گرفت و كشيد و گفت براي چه فيلم مي‌گيري؟ جواب دادم خبرنگارم! گفت: «هستي كه هستي حق نداري فيلم بگيري!» و تلاش كرد گوشي‌ام را بگيرد. كارت خبرنگاري‌ام را هم از دستم كشيد و تهديد كرد: «مي‌خواهي گوشي‌ات را ضبط كنم و اذيتت كنم؟» بعد از دو، سه دقيقه كل كل خودم را از دستش رها كردم. يكي ديگر از حراستي‌ها آمد پيشم و گفت چي شده؟ گفتم: «راه كه نمي‌دهيد داخل، تهديد هم مي‌كنيد؟» گفت: «برويد بنويسيد اينها (منظور يگان ويژه) نمي‌توانند كنترل كنند. بنويسيد بايد ورود و خروج سپرده شود به حراست. شما بنويسيد ما هم حمايت مي‌كنيم.»

بازي شروع شد! بچه‌اي كه به همراه پدرش آمده بود و اجازه ورود پيدا نمي‌كرد زد زير گريه. سر پدرش غر مي‌زد كه گفتم زودتر بيايیم و پدرش مي‌گفت من سر كار بودم. بعد رو به من گفت: «ما از يك ساعت پيش اينجاييم و نمي‌گذارند برويم داخل!» از بليتش پرسيدم؟ بليتش را نشانم داد.

وقتي بازي شروع شد يكي از ماموران توي بلندگو گفت «بازي شروع شده! در طبقه بالا باز شده برويد از آنجا ببينيد.» مردم مستاصل با وجود اينكه بليت وي‌آي‌پي يا جايگاه را داشتند ديدند چاره ديگري جز اينكه بروند طبقه بالا ندارند. همه با هم رفتيم بالا اما بالا هم كيپ تا كيپ آدم نشسته بود. حتي روي راه پله‌ها جاي سوزن انداختن نبود. با همكارم چند دور، دور طبقه دوم را گشتيم تا شايد راهي براي ورود به جايگاه خبرنگاران پيدا كنيم ولي نشد. نيمه اول تمام شد. برگشتيم سمت ورودي‌هاي پايين. همه بسته بود. هنوز نزديك 50، 60 نفر مقابل در وي‌آي‌پي بودند و هنوز موتورسواران سعي مي‌كردند با گاز دادن مقابل آنها كه به خاطر از دست دادن يك نيمه بسيار عصباني بودند، پراكنده‌شان كنند.

يكي از هواداران با عصبانيت رفت مقابل يكي از ماموران در حالي كه پسر بچه‌اي هم همراهش بود. پرسيد: «اين چه وضعيتي است؟ همكاران شما هل‌مان مي‌دهند، بی احترامی می کنند. مي‌گويم بليت دارم. طرف بليتم را گرفته انداخته زير پايش له كرده.» بعد لاشه بليتي را مقابل صورت جناب سرهنگ بالا آورد و ادامه داد: «من يك سوال دارم. من خارجي‌ام؟ من ايراني نيستم؟ چرا توي مملكت خودم با من اين شكلي برخورد مي‌كنين؟»

20 دقيقه از نيمه دوم هم گذشته بود و مردم همچنان مشغول التماس بودند كه بالاخره يك نفر آمد و گفت اجازه بدهيد اينها بروند داخل. ولي همچنان همان برخورد نادرست در رفتارشان وجود داشت. بليت‌ها را مي‌كشيدند از دست هواداران و آن‌ها را به عقب می‌راندند.ما هم رفتيم داخل. دقيقه 72 بازي بود. 18 دقيقه پاياني بازي به اضافه 8 دقيقه وقت اضافه را بيشتر با فكر به اينكه چه اتفاقاتي رخ داد، تماشا كردم. بازي تمام شد.

بازي تمام شد و به خانه برگشتم و در تمام طول مسير به اين فكر مي‌كردم كه چرا چنين وضعيتي بايد در ورزشگاه باشد؟ آيا همه جاي دنيا با هواداري كه بليت دارد اين‌طور برخورد مي‌كنند؟ همه دنيا آرزوي داشتن اين حجم از هوادار را دارد ولي در ايران هر كاري مي‌كنند كه هوادار از ورزشگاه زده شود. چرا كسي كه بليت يا آي‌دي كارت رسمي دارد بايد از سه، چهار ساعت قبل از شروع مسابقه به ورزشگاه بيايد؟ و اگر يك ساعت قبل از مسابقه رسيد بايد بماند پشت در؟ چرا با هواداران طوري برخورد مي‌شود كه انگار كار بدي كرده‌اند آمده‌اند استاديوم؟ چرا ماموران يگان ويژه و حراست تصور مي‌كنند كسي كه پول داده و وقت گذاشته توي ترافيك آمده استاديوم بايد با شنيدن جمله «ظرفيت تكميل است» برگردد خانه؟ اصلا به قول آن هوادار وقتي افرادي كه بليت دارند بيرون مانده‌اند چطور ظرفيت تكميل است؟ چرا با اينكه در سال 2025 هستيم هنوز نمي‌توانيم يك بازي ساده برگزار كنيم؟ بيشتر از ظرفيت بليت فروخته شده؟ فدراسيون مقصر است؟ باشگاه كه خود مديرعاملش 15 دقيقه پشت در معطل مي‌شود مقصر است؟ آيا در اروپا يا همين كشورهاي حاشيه خليج‌فارس اين شكلي با هواداران و خبرنگاران برخورد مي‌شود؟ هواداري كه با آن عصبانيت و تنش مي‌رود داخل استاديوم چطور مي‌تواند خودش را كنترل كند؟ و يك سوال اساسي‌تر! اگر 20 دقيقه مانده به پايان بازي ورود امكان‌پذير شد چرا بين دو نيمه اين اتفاق نيفتاد؟ چرا اول بازي نه؟ بالاخره آنجا جاي خالي وجود داشت يا نه؟ و چرا ماموران نمي‌توانستند اين جمله ساده را از من بشنوند كه مي‌گفتم «من صندلي نمي‌خواهم كه مدام مي‌گوييد ظرفيت تكميل است. من مي‌خواهم به جايگاه خبرنگاران بروم»؟ و چرا اين قدر عصباني بودند؟

واقعيت اين است كه ما هنوز در برگزاري يك بازي ساده مانده‌ايم! تازه خدا را شكر رونالدو نبود! ما هنوز هواداران را به چشم تهديد مي‌بينيم. هنوز در سازماندهي درست ناتوانيم. تصور اين است كه با تحميل و ضرب و زور مي‌شود كار را جلو برد! بازي تمام شد اما هنوز جملات آن هوادار توي مغزم رژه مي‌رود كه «چرا در مملكت خودم با من اين طور برخورد مي‌كنيد؟»

 

 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون