منتقدِ طرفدار
مهرداد احمديشيخاني
ما از ابتداي انقلاب با يك وضعيت خاصي در بين فعالان سياسي روبهروييم. يك وضعيت دوگانه كه در بين اكثريت اين فعالان ديده ميشود، همان وضعيتي كه رهبر يكي از گروههاي سياسي آن سالها گفته بود: «يا با مايي يا بر ما». اما اين يا با ما يا بر ما، فقط مختص به آن گروه سياسي نبود و گويي در بين اكثريت، همين وضعيت قابل مشاهده بود و البته همچنان هم هست. وضعيتي كه از طرفداران ميخواهد همه چيز سمت خودي را تاييد و هر چه در سوي ديگر هست را نفي كنند. يك خط بكشند اين وسط و هر كس، حتي به اندازه سر سوزني از اين خط گذشت، تمام و كمال، آن طرفي تلقي شود و واي به حال كسي كه نخواهد به قوت تمام از يك سوي اين خط جانبداري كند؛ آن وقت است كه از هر دو سوي به او حمله ميشود و حتي دشمنتر از آن كسي است كه با تمام وجود، آن سوي خط قرار گرفته. اينكه كسي نخواسته به يك طرف غش كند، چنان دشمن انگاشته ميشود كه گويي جز به نابودي او، اين آب كدر و گلآلود، شفاف نميشود. شايد دليل آن باشد كه سخنان و منش اين كسي كه با همه وجود به يكطرف نميغلتد، در هواداران هر طرف كه باشند ايجاد شك ميكند و اين شك ميتواند مقدمه جدايي ديگر هواداران بشود. اين نگاه مطلق، اينكه طرف ما هيچ مشكلي ندارد و هر چه ميكند درست است، اينكه اگر هم مسووليتي دارد، مسوول هيچ چيزي نيست، اينكه حتي در توضيح ناتوانياش از اين منظر به دفاع برخيزيم كه او در اين ماجرا هيچكاره است و صاحب قدرت كس ديگري است و اگر هم خطايي هست از ديگران است، وضعيتي آشنا در توضيح يا بهتر است بگويم توجيه شرايط است. و ماجرا همين است، اينكه كار هوادار و انتظار از طرفدار اين باشد كه نه تنها هميشه تاييدكننده باشد، بلكه همه همت خود را بر اين بگذارد كه در هر موضوعي، عَلَم توجيه بردارد كه نكند يك وقتي يك نفر، آنچه رخ داده و آنچه گفته شده را ناپسند و خطا ببيند و در چنين وضعيتي، حتي اگر يك نفر طرفدار باشد و انتقاد كند، چنان مورد هجوم قرار ميگيرد كه از كرده خود پشيمان شود و كم نيستند منتقداني كه از موضع طرفداري به نقد مبادرت كردند و در جواب، تمسخر شدند، توهين شنيدند، فرصتطلب لقب گرفتند، از كساني شمرده شدند كه چون در تقسيم پست (بخوانيد غنائم) سهمي نيافتند، از موضع انتقام به نقد نشستند و حالا در زمانهاي كه لايك گرفتن به گمان برخي مهم جلوه كرده، حتما نقد ميكنند تا لايك بگيرد و كار چنان بالا ميگيرد و در جاهايي، توهين چنان وسعت مييابد كه منتقد، مفتخر به دريافت نشان «وسطباز» نيز ميشود.
احتمالا ماجراهايي كه در سال 1401 گذشت را بسياري همچنان به ياد دارند. آيا به ياد داريد كه يكي از فعالان شناخته شده كشور كه همه او را به شرافت ميشناسند، فقط براي اينكه جرات كرده بود و نقدي محترمانه بر يكي از مدعيان رهبري آن اعتراضات گفته بود، چگونه مورد هجوم قرار دادند و تهديد كردند و حتي گفته بودند: «خودت تير چراغ برقي كه بايد طناب دارت از آن آويخته شود را انتخاب كن» (نقل به مضمون) . و فقط آن طرف نيست، اين طرف هم همين انتظار را داشت كه كسي با آسيبديدگان سوي مقابل همدردي نكند و در هيچوجهي از وجوه، كمي هم آنها را محق نبيند و اين تكرار همان داستان روزهاي ابتداي پس از پيروزي انقلاب است كه «يا با مايي يا بر ما». انگار براي كسي پذيرفتني نيست كه ممكن است در طرف مقابل هم كمي از حق وجود داشته باشد و هوادار بايد همه وجودش را صرف طرفداري و بالاتر از آن، صرف توجيه همه چيز كند و اصلا آيا متوجه هستيم كه اين توجيه همه چيز و اينكه همچون گربه، از هر طرف كه بيفتيم، باز چهار دست و پا فرود بياييم، ميتواند چقدر در اذهان، تاثير ويرانگر داشته باشد؟ آخر مگر ممكن است كه يك نفر هر كاري كه ميكند درست باشد و ديگران، مطلقا بر خطا؟ اين احتمال را بدهيم كه شايد واقعا نشود و لازم نباشد همه چيز را توجيه كرد و شايد يك نفر با آنكه طرفدار است، ولي منتقد هم باشد. خوب به خاطر دارم كه مرحوم مهندس بازرگان دقيقا در همين موضع بود و اتفاقا براي همين هم بود كه از همه سو به او حمله ميشد و هم مخالفان جمهوري اسلامي و هم موافقان جمهوري اسلامي، ذرهاي از حمله به او كم نميگذاشتند و اتفاقا بسياري از آنهايي كه امروز در ذكر محسنات او كم نميگذارند، در موقعي كه بايد او را ياري ميكردند، بيشتر از هر كسي بر او تاختند. متاسفانه به هر دليلي انتظار ما اين است كه يك فرد يا بايد موافق باشد يا مخالف و وسط ماندن نكوهيده است و آن كس كه وسط ميماند، وسطباز است و طرفدار نبايد منتقد باشد و منتقد، حتما مخالف است.