چقدر ما خوشبخت بوديم
علي افشار
چقدر كتابهايش را خواندهاي؟ چقدر با او دمخور بودهاي؟ نقد فيلمهايش را چقدر دنبال كردهاي؟ چقدر از او ياد گرفتهاي و با او عاشق سينما شدهاي؟ از شاهپور عظيمي چقدر مهر و ادب ياد گرفتهاي؟ با خود فكر كردهاي كه چرا او كه سني و تجربهاي بزرگتر از تو بود، پيش پايت بلند ميشد؟ چقدر احترام گذاشتن را از او و همنسلها و هممسلكهايش آموختهاي؟
آيا اصلا ميشود باور كرد چنين آدمي كه با قلبش و با اثرش در تو جاري است، رفته باشد؟
شاهپورخان، همين چند روز پيش از عشقش سينما نوشته بود. چند ساعت قبلش از اين گفته بود كه چقدر كتاب خواندن براي فيلمساز و مخاطب سينما اهميت دارد و براي جامعهاي كه در مختصرها زيست ميكند، عميق شدن چقدر ميتواند لذتبخش و سازنده باشد.
كاش روزي همه رفتارهاي غلط عليه منتقد و منتقدان فيلم را دور بريزيم و در ستايششان بنويسيم و حرف بزنيم. آنها، با كلمه و واژه، با تعبيرهاي زيبا و تفسيرهاي روشنگر و تاويلهاي ذهنيتساز توانستند لذت تو را از فيلم ديدن، از عميق شدن و درگير شدن با ذات پر رمز و راز سينما شدت بخشند و چه بسيار فيلمسازهايي كه با نوشته همين منتقدان، عاشق شدند و فيلم ساختند... .
صفحات دلانگيز يك عمر سينمايي را كه ورق ميزني، عشقبازي با بهترين خاطرههاي عمرت ميشود قابها و لحظهها و نوشتهها و تاويلها. اين ميماند كه پرويز دوايي چگونه مسعود كيميايي را برايت تصوير كرد كه بعدتر، شهرام جعفرينژاد چگونه رخ بهرام بيضايي را روي بوم آورد و حميدرضا صدر با چه عشقي، يك تنه پاي علي حاتمي ايستاد و ايرج كريمي چه كرد كه عباس كيارستمي در روحت حك شد و مسعود مهرابي و جمال اميد با تاريخنوشتههايشان يا زاون قوكاسيان با آن كتابهاي بلعيدنياش چه كردند... آن روزها كه آقاي طوسي، ناصر تقوايي را با رسم شكل برايت تعريف ميكرد و آقاي گلمكاني، كشفهاي هنروتجربهاياش را با «فيلم ديروز» شروع كرده بود.
اين جمله جايش اينجاست كه «منتقدان فيلم، سرمايههاي گرانقدر سينماي ايران هستند». تكليفم البته با منتقدان فيلم روشن است و سرسختانه دوست دارم براي شما هم تكليف را روشن كنم!
عليرضا وزلشميراني، هوشنگ حسامي، ايرج صابري، ابوالحسن علويطباطبايي، محسن سيف و جمشيد ارجمند را بسيار دوست داشتم. با پرويز نوري يك نسبت فاميلي دور دارم و منصور ملكي معلم فارسي ما بود. آقا جواد طوسي كه جاي ويژهاي در قلب من دارد و از مجيد اسلامي و سعيد عقيقي هنوز هم ياد ميگيرم. آقاي فراستي را وقتي از فيلمي خوشش ميآيد، بسيار دوست دارم. روزگاري به خاطر ستونهاي خسرو دهقان، يك هفتهنامه معمولي را ميخريدم. فقط به خاطر همان يك ستون!
به نيما حسنينسب به خاطر تاثيرگذاري و جريانسازياش افتخار ميكنم و حضورش برايم هميشه غرورآفرين است. همين نگاه را درباره رضا درستكار دارم كه اي كاش بيشتر بنويسد و درباره فيلمها حرف بزند، چون وزن او و اين آدمهاي نازنين، داوري و شوآفهاي گاه بيربط نيست و ويترنشان، همان آثار و جريانسازي آنهاست. يادم ميآيد امير قادري و نيما، وقتي با هم بودند، چه كردند براي سينماي ايران. سينماي ما. حالا هم البته دوستداشتنياند.
از گزارشفيلميها، آرش خوشخو و منصور ضابطيان و شاهين امين و آقاي ميرميراني به همراه رامين حيدريفاروقي، از كارگاههاي مسعود بهاري در اين مجله، رامتين شهبازي و سحر عصرآزاد. از مجلهفيلميها بهزاد رحيميان، جهانبخش نورايي، كامبيز كاهه درجه يك تا آنتونيا شركا و نغمه ثميني، آقاي صلحجوي مهربان و امير پوريا. دنياي تصويريها زير سايه علي معلم عشق دوستداشتني همه ما. از هفتهنامه سينماييها، حميد نعمتالله، علي علايي منحصربهفرد، سعيد مستغاثي و بعدتر رضا درميشيان. علي سرهنگي از ابرار و اميد روحاني و سينماييهاي «دنياي سخن» و البته «آدينه»، علي شيدفر و شادمهر راستين در همشهري، عزيزالله حاجيمشهدي از جوانان، جبار آذين، جعفر گودرزي، محمد سليماني (حسام ملكآرا) و جبار آذين از اطلاعات هفتگي. ابراهيم نبوي، مسعود اوحدي، ابوالحسن داوودي و كيكاووس زياري از سروش... از رسالتيها محمود گبرلو، جليل اكبريصحت، بيژن اشتري و اكبر نبوي و اميد نجوان و مسعود بخشي كه بعدتر با آقاي شميراني، نسرين مقدم و مينو خاني شدند تيم فيلمويديو يا كيهانيها با افشين سرفراز و عليرضا اخلاقي، دكتر هادي كريمي و بعدتر محمدتقي فهيم. جمهورياسلامي با شهاب شهرزاد و رحمت اميني. روزنامه جوانيها با مصطفي محمودي، كيوان كثيريان و وحيد سعيدي. سلاميها با مهرداد فريد و محمدحسين آسايش و ناصر صفاريان و حسين سلطانمحمدي. از فرهنگ و سينماي آقاي صمدي مقدم با سعيد مروتي، محمدرضا فهميزي، عليرضا مجمع، سعيد قطبيزاده، پريسا ساساني، حميد اميديسرور و مازيار فكريارشاد.
بعدتر هفتهنامه مهر با حسين معززينيا و يارانش و بعدتر تيم مجله۲۴ او و البته تيم مجله باوقار «سينما و ادبيات»، همه خاطرات سينمايي ما را تشكيل دادهاند.
از مينا اكبري، اميرحسين رسائل و از عليرضا محمودي مينويسم كه بينظير است و از سعيد مروتي كه هر دو، به تاريخ ادبيات سينمايي اين كشور خدمت كردهاند. از اخباريها، محمدرسول صادقي، زهرا حاجمحمدي و ايليا محمدينيا ميگويم و به ويژه آقاي صادقي كه منشا پيدايش نخستين روزنامه سينمايي ايران (باني فيلم) شد يا نسل وبلاگيها خسرو نقيبي و خدايار قاقاني، نسل جديدتر از شاهين شجريكهن و پوريا ذوالفقاري بگير تا اين روزها از محسن جعفريراد خدابيامرز تا مهدي تيموري و... تا محراب توكلي. امير فرضالهي را داخل پرانتز ميآورم كه به قاعده، نبشته و اثر درست و درمان دارد و يك مجله عجيب و غريب كه برايش مانده است.
رفتم به عقبتر تا بگويم كارهاي سخت و درست همه بزرگان و دوستان، روي ناخودآگاه نسلهاي مختلف اثر گذاشته. اگر از نيماي عزيز كه جان و عمرش را براي سينماي ايران گذاشته مينويسم، آثار ماندگارش هست و نياز به تعريف من هم ندارد يا سعيد مروتي از باني فيلم تا ۲۴ يا كيوان كه هر جا بوده، (از سروش تا فيلمنگار و بعد هنروتجربه) منشا تحول شده يا وحيد سعيدي و تيمش با كارهاي ژورناليستي درجه يكشان... به همين اندازه هم اسم هست كه تكتكشان محترمند.
همه اين اسمفاميلبازي براي اين است كه بگويم «ما خيلي بوديم!» و دلم بلرزد و افسوس بخورم كه «چرا بعضي از ما، بعضي از اينها، يكديگر را قبول نداريم و ندارند؟؟» و احتمالا همين جا ميآيند و كامنت ميگذارند كه «چرا اسم من را كنار آن يكي گذاشتهاي!» مثل برادرهايي كه از بيرون متحد به نظر ميآيند و درون خانواده چشم ديدن هم را ندارند (به پدرشان مشت و لگد و چك نزنند، صلوات!)
بعضي مواقع جملههاي كليشهاي هم به كار ميآيند. مثلا اينكه «چقدر ما خوشبختيم كه سينمايمان در كنار مشاهير و تكنيسينهايش، منتقدان و نويسندگان بزرگي دارد.»
و ميخواهم بنويسم كه «چه اندوهناك و چه «دارك» كه كسي نميتواند خيلي از اين افراد را در يك قاب كنار يكديگر قرار دهد.»
به جاي تيتراژ پاياني: «ياد شاهپور عظيمي گرامي باد كه با رفتنش، بهتزده شديم، گرچه او براي عاشقان سينما، هست و خواهد ماند».