داد معشوقه به عاشق پيغام
سيدحسن اسلامي اردكاني
در سال 1391 در دانشگاه پادربورن آلمان درسي را با استادي آلماني مشتركا ارايه كرديم با عنوان «الهيات عشق و دوستي در مسيحيت و اسلام». در جنبه اسلامي آن، من بخشهايي از بوعليسينا، عطار و مولانا را ارايه و بحث كردم. در اين فضا، من داستان شيخ صنعان و دختر ترسا را بازگو كردم. دست آخر، استاد آلماني برگشت و گفت كه عطار ميخواهد بگويد اين شيخ صنعان شما كه نماد مسلماني است، پيرمرد مظلومي است كه اسير دختر ترساي ساديستي شده كه نماد مسيحيت است. كلي تلاش كردم تا اين تفسير را دگرگون كنم و همان زمان يادداشتي نوشتم به نام «شيخ صنعان و دختر ترسا».
حال ميخواهم به جنبه ديگري از اين ماجرا اشاره كنم. در سنت ما داستانهاي فراواني داريم كه در آنها معشوقه براي آزمودن عشق واقعي عاشقان خود، آنها را امتحان ميكرد و چيزهايي ميخواست. اين چيزها خريدن يك ساعت رولكس يا خريدن يك سوييت در برج خليفه نبود. برآوردن اين خواستهها هم اگر سخت باشد، سختي مالي دارد. اما گاه برخي خواستهها بيانگر قساوت قلب متقاضي است، درست مانند خواستههاي دختر ترسا از شيخ صنعان. نمونه ديگر را در قطعه «قلب مادر» كه ايرج ميرزا سروده و اقتباسي از نويسنده فرانسوي ژان ريشپن است، ميخوانيم. معشوقه به عاشق خود ميگويد اگر ميخواهي دل مرا به دست آوري و به وصالم برسي، بايد مادر پيرت را به زمين بزني و قلب او را از سينه بيرون بكشي و برايم هديه بياوري. خب، ادامه اين ماجرا درباره مهر مادرانه است. اما اين درخواست واقعا هولناك است، نه سخت. اگر آن عاشق واقعا دست به اين كار بزند، شخص رذلي است كه مهر مادري را به چيزي نگرفته و بويي از عشق نبرده است. او فرصتطلبي است كه جان انسانها برايش ذرهاي اهميت ندارد. اگر هم انجام ندهد كه قافيه را باخته است. از اين نمونهها در ادبيات داستاني ما فراوان است كه معشوقه براي آزمون عاشق خود خواهان چيزهاي عجيبي ميشود كه برخي اصولا اجرايش سخت است، مانند يافتن جام جهانبين يا فراهم كردن چهار كيلو بال مگس! و برخي بهشدت ضدانساني است، مانند همين داستان «داد معشوقه به عاشق پيغام».
البته ناديده نبايد گرفت كه ممكن است اين داستانها افزون بر ساختگي بودن، بازگوكننده يك فرهنگ مردسالارانه و زنستيزانه باشد. بااينحال، زمينه بحثي را فراهم ميكند كه مهم است. واقعا چگونه ميتوان عاشق صادق را آزمود. آيا عاشق بايد حتما دست به آب و آتش بزند تا معشوق اين را باور كند؟ يا بايد مانند فرهاد تيشه بردارد و كوه بكند و آب جاري سازد؟ يا دنبال يك تن نخود سياه در كوير لوت بگردد؟
پس چگونه ميتوان با ترديد معشوق كنار آمد؟ اگر آزموني در كار نباشد، هر مدعي كاذبي ميتواند مجنونوار بگويد كه من عاشقم. فكر ميكنم ميشود راهي در پيش گرفت تا آزمون مناسبي عرضه كنيم. يك معيار سلبي آن است كه بگوييم عاشق صادق آن است كه «شر» معشوق را نخواهد. تصور كنيد عاشقي را كه به وصال محبوب نرسيده است و حالا درصدد انتقام بر ميآيد و اسيد به چهره او ميپاشد يا تصاويري از زندگي خصوصي او را در فضاي عمومي و رسانههاي اجتماعي منتشر ميكند. مطمئنا اين شخص عاشق نيست و فقط در پي تملك و تصاحب محبوب خويش است.
از اين معيار سلبي كه بگذريم، ميتوان يك معيار ايجابي پيش كشيد و گفت كه عاشق صادق در هر مرحلهاي «خير» معشوق را ميخواهد. نه خير واقعي او را! بلكه آنچه معشوق تصور ميكند خير او است، همان را برايش ميخواهد. فرض كنيد كه معشوقي به عاشق خود بگويد كه ميدانم مرا دوست داري و ادعاي عشق ميكني، اما من به دلايلي مطلقا خواهان اين عشق نيستم و خير من در آن است كه پاسخگوي عشق ديگري باشم. اين عاشق اگر صادق باشد، بايد به اين خواسته تسليم شود وگرنه منافع خودش را بر خواسته و خير معشوق مقدم داشته است. ممكن است عاشق بخواهد كارش را توجيه كند و بگويد كه من «خير واقعي» معشوق را ميخواهم، اما او از اين خير بيخبر است و جاهلانه در پي خيرهاي مصنوعي است. پاسخ اين ادعا آن است كه عاشق در مقامي نيست كه چنين قضاوتي كند؛ زيرا اولا، خودش در اين قضيه ذينفع است و ديگر آنكه طبيعت عشق او را كور يا دستكم چشمانش را ضعيف كرده است. شايد فيلم سينمايي «نوبت عاشقي» ساخته مخملباف با پيش كشيدن روايتهاي مختلفي از يك قصه، اين ايده را بهتر روشن كند.
البته اينها را با ترديد ميگويم، ولي يك چيز برايم روشن است، معشوقي كه عاشق خود را به ارتكاب رفتارهاي دشوار يا ضدانساني برميانگيزد، شخص اقتدارگرايي است كه با تحقير عاشق ميخواهد ميخ قدرت خود را در روانش بكوبد.