سيد عطاءالله مهاجراني
روز ششم پنجشنبه ۱۹مهر ماه
بعلبك براي من طنين خوشي دارد! نياكان ما در قرن دوم هجري وقتي حكومت جابرانه امويان و عباسيان بر شيعيان در مدينه سخت گرفته بودند. از مدينه به بعلبك مهاجرت كردند. اين نخستين مهاجرت نياكانمان بوده است. هجرت ديگر پس از تشكيل حكومت صفوي در ايران اجداد ما به همراه عدهاي از عالمان ديني در نيمه نخست قرن دهم هجري از بعلبك به ايران هجرت ميكنند. چگونه در روستاي مهاجران در نزديكي كرج ابودلف مستقر ميشوند. (در آن روزگار نام و نشاني از اراك نبود. البته منطقه را با نام عراق عجم ميشناختند. كه شامل اصفهان و قم بود و تا منطقه اراك فعلي امتداد داشت) برايم روشن نيست. بارها به خودم گفته و ميگويم بايد شرح اين سفر را همانند كتاب «ريشهها» نوشته الكس هيلي جستوجو كنم و بنويسم و اي بسا آرزو كه خاك نشده! اما در افق امكان جلوه نميكند.
از ارتفاعات لبنان به سمت دره بقاع از شيب تندي گذر ميكنيم. بقاع اگر چه به آن وادي يا دره ميگويند، درحقيقت دشت گسترده بسيار زيبايي است. قطب كشاورزي لبنان است. شايد بتوان بقاع را از جمله زيباترين و حاصلخيزترين دشتهاي منطقه تلقي كرد. بعبلك در شمال دشت بقاع و شرق رودخانه ليطاني قرار دارد. از قسمت شمال شرقي بيروت تا بعلبك قدري بيش از ۸۰ كيلومتر است. با هادي معبد ژوپيتر و نيز مزار خوله دختر امام حسين عليهالسلام را زيارت كرديم. نماز خوانديم. صداي پهپادها بالاي سرمان در فضا پيچیده بود. ميخواستيم به نبي شيث برويم. هم مقام شيث نبي است و هم مزار سيدعباس موسوي. در ميان راه در ميدان كوچكي موشكاندازي كه لانچرش پشت يك تريلي نصب شده بود، بمباران شده بود. پيدا بود بعد از شليك موشك شناسايي شده است. نشاني از انهدام موشك نبود. از سويي هم معقول نبود كه لانچر بدون موشك از مخفيگاهش از زير زمين بيرون آمده باشد. هادي اندكي با نگراني گفت: «بهتر است برگرديم!» تصميم عاقلانه بود. چون ما براي ماموريت خاصي كه به منطقه نيامده بوديم. غرض ديدن بود و نوشتن گزارشي كه لبنان در چه حال و هوايي است. البته در سفر دوم به لبنان به همراه هادي و دوست ديگري در روز شنبه، ۴ اسفندماه به نبي شيث رفتيم. فاصله اين دو ديدار بيش از چهار ماه بود. بعلبك و بهخصوص نبي شيث يكي از مناطق بسيار مهم شيعيان لبنان است. بسياري از فرماندهان حزبالله از همين منطقه هستند. مردمي كه به رشادت و شجاعت و بلكه تهور و مروت شهرت دارند. در نبي شيث با شخصيت بسيار دوست داشتني آشنا شدم. ابوعلي سه سال از من كوچكتر بود. خوش بنيه و شاداب. از ياران شهيد مصطفي چمران بوده است. در جنگ عراق و ايران به ايران آمده، در كنار چمران جنگيده، يك پايش را در دفاع از ايران در جنگ از دست داده است. خوش بنيه و قوي و پرتكاپو و گرم و صميمي بود. اتومبيل شاسي بلند ساخت كره داشت. (پيداست كه كرهشمالي اتومبيل نميسازد!) اصرار داشت ناهار در خانهاش بمانيم. گفتيم بايد برگرديم. به چاي رضايت داديم. ما را به خانهاش برد. ما را به پشتبام خانهاش برد. شهر نبي شيث در افق نگاه ما بود. صفحات متعدد سياهرنگ استفاده از انرژي خورشيدي در پشت بامي كه وسيع بود، نصب شده بود. گفت در بمبارانهاي اسراييل اين صفحات تركش خوردهاند و از كار افتادهاند. چند خانه در نزديكي خانه ابوعلي بمباران شده بود. هوا سرد بود. ابوعلي ما را به اتاق پذيرايي برد. بخاري روشن بود و بساط قهوه و چاي مهيا. عطر قهوه و عطر چاي و گرماي مطبوع و صفا و صميمت در فضا موج ميزد. برق خانه ناگاه خاموش شد. ابوعلي گفت در شبانهروز بيشتر اوقات برق نداريم. در راه پله ديدم كه براي استفاده از برق اضطراري چندين باتري بزرگ در كنار هم متصل بودند. همسر ابوعلي برايمان شيريني آورد. ابوعلي به من شكلاتي خوشرنگ و خوش قامت داد. توي جيبم گذاشتم. گفت نميخوري!؟ گفتم سوغاتي براي همسرم ميبرم. دوتا شكلات ديگر به من داد. همراه ابوعلي در نبي شيث گشتي زديم و منطقه را ديديم. براي نماز ظهر و عصر به مزار شهيد سيدعباس موسوي رفتيم. در محوطه مزار كارتنهايي چيده شده بود. كمكهايي بود كه براي آوارگان شيعه سوري تدارك شده بود. (تا كي بايد اين امواج انساني آوارگان از خانه و زندگيشان بركنده شوند و بر بساطي كه بساطي نيست همانند مرغ پركنده زندگي سخت خود را بگذرانند؟) براي ناهار در هر دو سفر بعلبك به غذاخوري لقيس- فارم رفتيم. شعار غذاخوري كه روي ميز بر برگهاي تزئيني نوشته شده بود، اين بود: «همه مواد مورد نياز توليد خودمان است.» به همين دليل تازگي و خوش كيفيتي غذا هميشه شلوغ است و البته گران. دو بطري بزرگ شير خريديم. متفاوت بود. در بيروت خبرها را دنبال كردم. مهمترين خبر حمله موشكي حزبالله به شمال فلسطين اشغالي بود. در مدت يك ساعت ۳۱۸ موشك شليك كرده بودند. شهردار كريات شمونه به ساكنان گفته خانههاي خود را ترك كنند. ارتش لبنان تعدادي از افرادي كه از نقاط بمباران شده در بيروت عكس ميگرفتهاند را دستگير كرده است. بديهي است كه افزون بر پهپادها، عوامل جاسوس و مزدور در بين جمعيت هستند. كارشان جمعآوري اطلاعات و اخبار براي اسراييل است. از نيمه شب اندكي گذشته بود. كه «حارّه حريك» در نزديكي ضاحيه كه منطقه شيعهنشين است بمباران شده بود.
شيخ نعيم قاسم صحبت كرده بود. نخستينبار است كه به عنوان دبيركل حزبالله سخن ميگويد. صحبتش را سه بار با دقت گوش كردم. حدود ۳۵ دقيقه صحبت كرده است. در موقعيت و شرايط بسيار سخت و متفاوتي سخن گفته است. سخنانش نه عالي كه بلكه متعالي بود. او احساسات گرم و طنز سيدحسن نصرالله را در سخن ندارد. اما نظم سخن و قوت استدلال و عقل سردش براي موقعيت فعلي حزبالله و لبنان كيمياست. بين سطور سخنان او ابلاغ اين پيام روشن است كه حزبالله در صحنه حاضر است و بهرغم ضربات سهمگين ازجمله شهادت رهبران و فرماندهان، همچنان حزبالله ايستاده است. اين سخنان وقتي با مقاومت رزمندگان حزبالله در جنوب همراه ميشود. به روايت سرود « احبّايي»:
و كنتم مثل ما قلتم
رجالالله في الميدان
شما همانگونه بوديد، كه ميگفتيد و مينموديد
مردان خدا در ميدان!
شيخ نعيم قاسم در اتاقي سخن ميگفت كه از پس پرده قهوهاي ارغواني بازتاب نور خورشيد پيدا بود. اين نمته مورد توجه برخي رسانهها نيز قرار گرفته بود. يعني در جايي در زيرزمين نبود. پيامي از تسلط نمادين بر موقعيت. سخن را با تلاوت آيات اميد بخش سرنوشت ساز آغاز كرد. بهتر از اين نميشد، فضايي براي سخن آفريد كه از جنس آرمان و ايمان و اميد بود. اين سخنان در موقعيت لبنان و حزبالله پس از شهادت سيدحسن نصرالله و سيدهاشم صفيالدين و فرماندهان و بمبارانهاي سنگين و فاجعه پيجرها در منتهاي بلاغت بود:
«الّذِين قال لهُمُ النّاسُ إِنّ النّاس قدْ جمعُوا لكُمْ فاخْشوْهُمْ فزادهُمْ إِيمانًا وقالُوا حسْبُناالله ونِعْم الْوكِيلُ»*
همان كساني كه [برخي از] مردم به ايشان گفتند: «مردمان براي [جنگ با] شما گرد آمدهاند؛ پس، از آن بترسيد.» و[لي اين سخن] بر ايمانشان افزود و گفتند: «خدا ما را بس است و نيكو حمايتگري است.»
فانقلبُوا بِنِعْمةٍ مِّنالله وفضْلٍ لّمْ يمْسسْهُمْ سُوءٌ واتّبعُوا رِضْوانالله واللّهُ ذُو فضْلٍ عظِيمٍ
پس با نعمت و بخششي از جانب خدا، [از ميدان نبرد] بازگشتند، در حالي كه هيچ آسيبي به آنان نرسيده بود، و همچنان خشنودي خدا را پيروي كردند و خداوند داراي بخششي عظيم است.
إِنّما ذِكُمُ الشّيْطانُ يُخوِّفُ أوْلِياءهُ فلا تخافُوهُمْ وخافُونِ إِن كُنتُم مُّومِنِين.
در واقع، اين شيطان است كه دوستانش را ميترساند؛ پس اگر مؤمنيد از آنان مترسيد و از من بترسيد. (آلعمران آيات ۱۷۳ تا ١٧٥)
آيات پنجرهاي را به سوي انسان به ويژه مجاهدان حزبالله و شيعيان لبنان و بلكه همه مردم لبنان ميگشود. روايتي از مقاومت و عزت. چنان كه ميدانيم عنوان نيروهاي ويژه حزبالله «قوه الرضوان» است. مثل گردانهاي قسام حماس. همان نيرويي که 500 نفر از آنان مثل حلقهاي در روز تشييع نگين پيكرهاي شهيدان سيدحسن نصرالله و سيدهاشم صفيالدين را در بر گرفته بودند. ميتوانستم حدس بزنم كه نيروهاي ويژه رضوان كه نامشان از همين آيات گرفته شده است و معمولا حافظ قرآن مجيدند؛ از تلاوت و تلألو اين آيات چه طمأنينه خاطري پيدا ميكنند.
شيخ نعيم قاسم وقتي آيات را تلاوت كرد. از چشم حزبالله به سخن او نگاه كردم. معجزه كرده بود! بهتر از اين او به عنوان جانشين سيدحسن نصرالله در اين موقعيت بسيار حساس و دشوار نميتوانست سخن خود را آغاز كند. آيات همانند ابري از گرمي نور و عطر باران سخن او را پوشانده بود. پناه بيپناهان بود. سخن را خطاب به سيدحسن نصرالله آغاز كرد. گويي سيدحسن نصرالله در برابر اوست و با او سخن ميگويد. «اسراييل و امريكا و همپيمانان غربي عليه ما اجتماع كردند و متحد شدند؛ ميخواستند ما را بترسانند. اما ما هراس و بيمي نداريم. ما فرزندان سيدحسن نصرالله هستيم كه دلهاي ما را سرشار از عشق و ايمان كرده است. ما به توفان الاقصي به عنوان سرفصل جديدي در تاريخ مقاومت بار داريم. توفان الاقصي در حقيقت ريشهاش در ۷۵ سال اشغال فلسطين و مقاومت در برابر ستم و سركوب و قتل و اشغال است. واكنش اسراييل و حاميانش فقط به توفان الاقصي محدود نميشود. دو هدف اصلي دارد. يكم: ميخواهند مقاومت را از بنياد حذف كنند. دوم: ميخواهند ملت فلسطين را نابود كنند تا مقاومت ديگري آفريده نشود. به همين خاطر در قتل كودكان و زنان و پيران و پزشكان و روزنامهنگاران و نابودي خانهها و بيمارستانها و مساجد و كليساها آنچه انجام ميدهند نميتوان تعبير « قتال» يعني جنگ را براي آن به كار برد. اين «قتل» است. يعني كشتار و نابودسازي. اين كشتار و نابودسازي با حمايت كامل امريكا و بخشي از اروپا انجام ميشود. حمايت نظامي و مالي و سياسي و تبليغاتي. اگر اين حمايتهاي همهجانبه نبود جنگ ظرف يك ماه تمام ميشد. اسراييل به تنهايي توان مواجهه با مقاومت را ندارد. به همين خاطر به جاي «مواجهه» ما شاهد «قتل» هستيم. 90 درصد شهيدان در غزه كودكان و زنان هستند؛ نام اين كشتار جنگ است؟ به اين جنگ ميگويند؟ مقاومت در غزه در كرانه در سرزمينهاي اشغالي سال ۱۹۴۸ گواه است كه ملت فلسطين بر آرمان خود ايستاده است. بهرغم شهادتها و دشواريها و رنجها اين ملت عزيز فلسطين و سرنوشت خود را فراموش نميكند. رييس ستاد ارتش رژيم صهيونيستي گفته است: «يك سال كامل گذشت و ما نتوانستهايم امنيت شهروندان خود را تامين كنيم.»
ادامه دارد...