محسن آزموده
يكي از انتظارات جامعه از جامعهشناسان اين است كه نشان بدهند زير پوست جامعه چه خبر است، مردم چه كار ميكنند، چرا و چگونه زندگيشان به صورت جمعي و گروهي تغيير ميكند، چرا به يك سبك زندگي خاص گرايش دارند و چرا از برخي هنجارها و اصول رويگردان ميشوند.
اگر انقلاب ميكنند، اگر تظاهرات ميكنند، اگر در خانه ميمانند و بيرون نميآيند، اگر شيوه دينداريشان تغيير ميكند، اگر شكل خريدشان عوض ميشود، اگر... اين تغيير و تحولات براي چيست و چه معنايي دارد؟ جامعهشناسان بنا به فرض بايد جامعه را براي خودشان، مردم و سياستگذاران فهمپذير كنند. اما چطوري؟ با نظريهسازي؟ با مفهومسازي؟ با مطالعه روشمند؟ اين مطالعه روشمند چگونه صورت ميگيرد و چه ضرورتي دارد؟ انجمن جامعهشناسي ايران چند سالي است كه در پاسخ به اين سوالها همايش «كنكاشهاي مفهومي و نظري درباره جامعه ايران» را برگزار ميكند. دبير همايش آتي كه سال آينده خرداد ماه برگزار ميشود، عباس كاظمي است، او يكي از فعالان پركار در حوزه علوم اجتماعي در ايران است كه حضوري پررنگ در رسانهها و شبكههاي اجتماعي دارد و غير از كتابها و مقالات فراواني كه درباره جامعه ايران نوشته، گفتارها و نوشتارهاي فراواني در اين زمينه ارايه كرده است. با او درباره پرسشهاي بالا گفتوگو كرديم.
نخست بفرماييد آيا آنچه در بالا نوشتيم درست است؟ يعني آيا كار جامعهشناس يا دستكم يكي از كارهاي او (شايد هم مهمترينش) فهمپذير كردن جامعه و تغيير و تحولات آن است؟
به نكات جذابي اشاره كرديد، در كانون طرح بحث شما فهم معناي كنشهاي مردم نهفته است كه بهنظر من نيز يكي از وظايف اساسي جامعهشناسي است. در عين حال شما علاوه بر فهم معنا به كارويژه فهمپذير كردن جامعه براي غيرمتخصصان نيز اشاره كرديد كه به نظر من اين هم نكتهاي مهمي است، چراكه هميشه گروهها يا افرادي هستند كه از راههاي ميان بر الگوها و مدلهاي راهزنانه براي فهم جامعه استفاده ميكنند كه اتفاقا آن الگوها هم پيچيدگيهاي جامعه را به نحوي بسيار ساده و فهمپذير ميكند كه كل واقعيت اجتماعي را از درون تهي ميسازد.
اين الگوها اغلب گمراهكنندهاند كه ما عمدتا در شكل كليشههاي اجتماعي يا اسطورههاي گمراهكننده آنان را معرفي ميكنيم. اما جامعهشناسان نيز براي آنكه پيچيدگيهاي جامعه را به نحوي ملموس براي ديگران عرضه كنند راهكارهايي از درون دانش اجتماعي مييابند و آنها را بايد طوري براي جامعه ارايه دهند كه در عين فهم پذير شدن از پيچيدگيشان كاسته نشود و همچنين از واقعيات درونيشان تهي نشوند. من نام اين مواجهه را جايي ديگر كه در روزنامه شما هم منتشر شده است قصهگويي گذاشتهام. برخي از اشكال نظريهپردازي و مفهومسازي شكلي از قصهگويي براي فهمپذير كردن واقعيتهاي اجتماعي پيدا ميكند. البته بايد تاكيد كنم كه منظورم از فهمپذير كردن واقعيات اجتماعي، دادن تصويري روشن از اكنون جامعه در بستر تاريخي است كه فرد بتواند هم نقش و هم جايگاه خود را درون جامعه پيدا كند. در نتيجه آن، افراد به قدرت عامليت خود در ايجاد تغيير اجتماعي آگاه و همچنين توانا ميشوند. بنابراين چنين فهمي همزمان هم آگاهي و هم توانايي افراد و سوژهها را شكوفا ميكند.
به نظر من اين مهمترين وظيفه جامعهشناسي است كه همه وظايف ديگر در سايه اين وظيفه مهم جاي ميگيرد، يعني كمك به ايجاد تغييرات در جامعه و بهبود اوضاع اجتماعي. همايش پيش رو نيز ميكوشد جامعهشناسان را تشويق كند در ترسيم اين تصوير بزرگ از جامعه دهه 1400 سهم خود را ايفا كنند.
جامعهشناسان و اصحاب علوم اجتماعي براي اين كار چه ميكنند؟ نظريهسازي و مفهومسازي؟
در پاسخ به پرسش اول عرض كردم كه اصحاب علوم اجتماعي با كمك ابزارهاي تحقيقاتي و البته استفاده روشمند از دادهها و در نظر گرفتن متغيرهاي مداخلهگر پيچيده ميكوشند تصويري از مسائل اجتماعي يا تصويري از جامعه ارايه دهند. براي خلق اين تصوير اغلب به مفهومسازي و گاهي هم نظريهپردازي نيازدارند.
مفاهيم درواقع داستانكهاي كوچك يا نظريههاي مختصر هستند. هر مفهوم، دريچهاي جديد براي فهم جهان اجتماعي ماست از اين رو ميتواند دايره ديد ما را نسبت به جهان اطراف ما گسترش دهد. البته اگر به عنوان متخصص علوم اجتماعي اگر به مداخله اجتماعي بينديشيم ممكن است در همه حال به مفهومسازي نياز نداشته باشيم.
دانشمند اجتماعي ممكن است چيزهايي كه آموخته است را در ميداني كوچك مثلا در مقياس محلي براي خلق اجتماعات مولد و كوچك بهكارگيرد. با اين حال ما شكافي ميان مفهومپردازي و عمل قايل نيستيم، نفس نظريهپردازي بايد با عمل گره بخورد چراكه مفاهيم اجتماعي و نظريهها همزمان كه تشريح ميكنند تغيير هم ميدهند! اما در عالم واقع اين هميشه ممكن نشده است و كارهاي اصحاب علوم اجتماعي اغلب از بيعملي رنج ميبرد. اين مواجهه يعني بيعملي در همه جاي جهان از سوي متخصصان علوم اجتماعي تجربه شده است در ايران نيز وضعيت آشفتهتري را تجربه ميكنيم. وضعيت دانشگاههاي ما به گونهاي است كه اساسا علوم اجتماعي چندان در خدمت جامعه نيست و ميان دانشكدهها و جامعه فاصله وجود دارد.
شما از پژوهشگراني هستيد كه به طور خاص درباره نظريهها مطالعه كردهايد و كتاب نوشتهايد. اين نظريهها و مفاهيم كجا درست ميشوند؟
نظريهها حاصل سه امر به هم مرتبط هستند، مواجهه و غوطهوري در جهان نظري و فلسفي كه ما را به سطحي انتزاعي هدايت ميكند، ساختارهاي اجتماعي و تاريخي مقيد و محدودكننده و در عين حال مولد دنياي اجتماعي ما، بهطور دقيقتر جامعهاي كه در آن زندگي ميكنيم هم كنشهاي ما را محدود ميكند و هم از آن تاثير ميپذيرد و سوم تجربه زيسته و عيني فرد نظريهپرداز كه به ميانجي آن علوم اجتماعي با امري عيني و ملموس درگير ميشود.
اين سومي بسيار مهم است و همه نظريهپردازان علوم اجتماعي درگيري خود را با آنچه زيستهاند و تجربه كردهاند از سطوح عيني و انضمامي به سطوح انتزاعي هدايت كردهاند. اگر اين سه ضلع را با نظريهپردازي مرتبط بدانيم آن وقت ميتوان انديشيد كه در فضاي انديشيه جمع اصحاب علوم اجتماعي كدام بعد غيبت بيشتري دارد.
شما در كتاب سفر نظريهها، به فرآيند گذار و مهاجرت نظريهها و مفاهيم از خاستگاهشان (عمدتا در جوامع غربي) به جامعه ايران صحبت كردهايد. آيا نظريهها و مفاهيم در علوم اجتماعي مثل علوم پايه جهانشمول هستند؟
پاسخ به اين پرسش ميتواند ما را دچار بدفهميهاي نظري كند با اين حال پاسخ من به شما بلي است. با ذكر اين نكته كه درك ما بايد از امر جهانشمول كمي تغيير كند.
هيچ نظريه كاملا جهانشمولي كه با خاستگاه و زمينه اجتماعي مرتبط نباشد وجود ندارد حتي در علوم بهاصطلاح دقيقه. اگرچه عمدتا در توضيح خاص بودگي نظريات علوم اجتماعي به تفاوت مواد در جهان اجتماعي با جهان طبيعت ارجاع داده ميشود و به خصوص اين نكته كه اشيا و جامدات و ذرات شيميايي و فيزيكي همه جا هويتي منتزع از جايي دارند كه در آنجا مطالعه ميشود. اما در عمل نظريهپرداز شيميست يا بيولوژيست نيز پرسشهايش و ابزارهاي اندازهگيرياش و شرايط جغرافيايياش با جايي كه نظريه را در آنجا توليد ميكند دچار چسبندگي شده است، به خصوص آنجا كه به تاثيرات چيزهاي غيرانساني روي انسانها ميپردازد. از اين رو تحقيقات پزشكي در امريكا عليرغم كاربردپذيري در جامعه ديگري چون ايران تمايزهاي خود را خواهد داشت و احتمالا تاثيرات متفاوتي روي بافت انساني در جوامع مختلف نشان خواهد داد.
بدين معنا زمينهمندي و متصل بودن نظريهها به بافتار و تجربه نظريهپرداز به اين معنا نيست كه آن نتايج در سطح جهاني بيحاصل است. نظريات علوم اجتماعي نيز درنهايت كلياتي از جوامع بشري را توضيح ميدهند يا از ابعادي مايههايي جهانشمول و قابل تعميم دارند اما هر نظريه حتي در جوامعي كه متولد شده نيز نياز به نو به نو شدن مستمر دارد، چراكه هر جامعهاي مستمرا امري زنده و در حال تغيير است و نظريات نيز خود را براساس اين تغييرات بايد بهروز كنند.
آيا در خود ايران هم نظريهسازي
و مفهومپروري صورت ميگيرد؟
اين پرسش مهم و پرچالشي است. نظريهپردازي و مفهومسازي خوب به تحقيقات غني وابسته است. ما در دهههاي اخير تحقيقات كمي يا كيفي يا تاريخي خوبي از اصحاب علوم اجتماعي ديدهايم.
كوششهايي هم در مورد مفهومسازي درون ايران ديده شده است. اگرچه خارج از ايران محققان بيشتري توانستند صداي خود را به گوش اجتماع علمي دنيا برسانند اما درون ايران محققان مشكلات زيادي براي بيانگري روايتهاي خود از جامعه داشتهاند. يكي از مهمترين مشكلات برخاستن از زير ويرانههايي است كه توده عظيمي از به اصطلاح پژوهشگران و استادان دانشگاه و همينطور روشنفكران عمومي ايجاد كردهاند. اين حجم عظيم كه به زبالههاي دانشگاهي يا آكادميك شبيه است كار را براي توليد جدي دشوار كرده است.
مهمترين مانع هم در مواجههاي است كه با امر نظري در ايران داريم و همينطور عدم توانمندي است كه در ايران براي بالا كشيدن سطح انضمامي و تجربه زيسته خود به سطح انتزاعي و بالعكس وجود دارد.
مراد از كنكاشهاي مفهومي درباره جامعه ايران چيست؟ آيا منظور اقتباس يك نظريه يا مفهوم يا يك دستگاه نظري و مفهومي از جايي ديگر براي فهم آن چيزي است كه ماده جامعه ايران خوانده ميشود؟
منظور ما از كنكاشهاي مفهومي و نظري تلاش براي فهم نظري و مفهومي از جامعه ايران است. اينكه تا چه اندازه علوم اجتماعي در ايران موفق شده يا كوشيده يك روايت منتظمي از جامعه متاخر ايران ارايه كند موضوع بحث ماست، بنابراين ما در اين همايش همه اشكال مواجهه با امر نظري را هدف مطالعه و كنكاش خود قرار ميدهيم و محور ويژه ما هم بر آيندهها و امكانهاي جامعه ايران متمركز شده است، چراكه قصد داريم در اين همايش محققان علوم اجتماعي چيزي را كه مردم انتظارش را دارند و از ما در گفتوگوهاي روزمره ميپرسند، موضوع تأمل قرار دهيم.
شما خودتان از كساني هستيد كه از تورم نظريهها و نظريه بازي در علوم اجتماعي ايران انتقاد كردهايد. آيا ساختن اين مدلهاي نظري و مفهومي و تاكيد بر آنها ما را از واقعيت جاري دور نميكند و دچار يك بازي ذهني و انتزاعي نميشويم؟
نظريهپردازي و نظريهورزي با نظريهبازي متفاوت است. در نظريهبازي در بهترين شكلش شما درگير مفهومسازيهاي پيچيده منتزع از زيست جهان ميشويد از اين رو نميتوانيد يا اساسا نميخواهيد به حل مسائل جامعه كمك كنيد يا در فهم آن سهيم باشيد. در بدترين شكلش اين بازي نظري به بزرگ شدن دنياي نظري علوم اجتماعي هم كمك نميكند فقط درگير نوعي زبالهسازيهاي مفهومي و بيهدف ميشود كه حاصلش بتسازي از برخي مفاهيم و افراد در جامعه است. اما نظريهورزي يا نظريهپردازي آنچنان كه من از آن دفاع ميكنم درون خود هم حل مسائل اجتماعي و هم گشايش در فهم مولفههاي پيچيده جامعه را گنجانده است در عين حال كه به توليد ادبيات علوم اجتماعي نيز كمك ميكند.
چنانكه متوجه شدم، محور ويژه همايش امسال آيندهها و امكانهاي جامعه ايران: فراسوي افول و بازسازي است. نخست اگر امكان دارد كمي درباره منظورتان از اين محور ويژه صحبت كنيد، آيندهها و امكانهاي جامعه ايران يعني چه و بر چه مبنايي ساخته ميشوند؟ در چه صورت به سمت افول پيش ميرويم و در چه صورت به سمت بازسازي؟
پرسش اساسي جامعه ما چگونگي وضعيت اكنون و اينجاي ما و آينده نزديك جامعه ايراني است. ميدانيم كه در سالهاي اخير بحثهاي جذابي حول چنين موضوعي در گرفته است مثلا يك بحث كليدي روي فرسايش سرمايههاي اجتماعي در جامعه ايران و در نتيجه افول جامعه قرار داشته است.
كتاب افول اجتماع از محسن گودرزي و عبدالمحمد كاظميپور نمونهاي از اين دست است. در مقابل افرادي هستند كه از بازسازي جامعه دفاع ميكنند و معتقدند كه نيروهايي همواره در جامعه هستند كه مشغول ساختن جامعهاند و از اين رو ايده افول را زير سوال ميبرند. اين محور ويژه با فرارفتن از دوگانه افول يا بازسازي در پي صورتبندي از وضعيت جامعه ايران است و بدين تريب قصد دارد امكانهاي جامعه ايران و احتمالاتي كه بدان سو ميرويم را براي جامعه رون سازد. قطعا چنين محوري خود را در عرصه مطالعات آيندهنگر محدود نميكند بلكه تحليلهاي جامعهشناسان را از امر نوظهور در جامعه ايران درد بر ميگيرد، بنابراين روشن ميشود كه در علوم اجتماعي ما از امور محتوم و جبري صحبت نميكنيم چون چنين اموري وجود ندارد و روندهاي جامعه، احتمالي و پيشامدي هستند.
اگر ساخت و تغيير اين امكانات و آيندهها امكانپذير است، اين ساختن و تغيير چگونه امكان پذير است؟ آيا باز قرار است مهندسي اجتماعي صورت بگيرد، به آن معنايي كه امروزه چندان مورد پذيرش اصحاب علوم اجتماعي نيست يا شيوههاي ديگري مدنظر است؟
توجه ما به آيندههاي جامعه ايران با اين هدف انجام ميشود كه جامعه را به سمت خلاقيت بيشتر در خواندن جامعه دعوت كنيم و از درافتادن در دام نظريات توطئه يا تحليلهاي سياسي سطحي از آينده ايران بر حذر داريم. دقيقا با نشان دادن آيندههاي متفاوت است كه ميتوان جامعه را با تصويرهاي متعددي روبهرو كرد و آنان را از خوشبينيهاي كاذب و راهحلهاي دمدستي برحذر داشت. ما اعتقاد داريم كه مردم در ساختن جامعه نقش دارند اما اگر تصوير بزرگي از جامعه نداشته باشند ممكن است مسيرهاي ويرانگر و مخربي را انتخاب كنند.
براي مثال، مسيرهايي كه گاهي «از پيش داده شده» است يا برساختههاي رسانهها يا اقليت قدرتمند در جبهههاي متفاوت سياسي است. «تصوير از آيندهها» ميتواند خلاقيت و توانمندي مردم را در خلق مسيرهاي تازه و تولد داستانهاي كارآمدتر از جامعه شكوفا سازد. در كانون اين«آيندهها» ايده تغيير نهفته است، اينكه مردم عامليتي براي تغيير دارند درحالي كه برخي داستانهاي مسلط در باب جامعه و آينده آن، اين امكان تغيير را از مردم سلب ميكنند. بنابراين در اينجا اساسا بحث مهندسي اجتماعي نيست و بحث بر سر اين هم نيست كه جامعهشناسان رهبران اين تغيير باشند بحث بر سر اين است كه ضمن بازگرداندن قدرت تغيير به جامعه، مسيرهاي كليشهاي از آينده ايران عقب رانده شود.