عبرت از نُه سقوط! (۵) سفره جداگانه
سيد عطاءالله مهاجراني
تعبير «سفره جداگانه» را پزشكيان در دوران مبارزه انتخاباتي و در مناظرهها چند بار مطرح كرد. سخنش اين بود اگر حكمروايان براي خود سفره جداگانه تنظيم كنند، گذران زندگيشان متفاوت از مردم باشد، مثلا براي بهداشت و درمان و تهيه لوازم و وسايل زندگي از امتيازات ويژه و راههاي ويژه، همان رانت برخوردار باشند، مردم بياعتماد ميشوند؛ نگاهشان به حكمرانان نگاهي ديگر ميشود و فاصله ميگيرند. دو خاطره را برايتان تعريف كنم.
۱- سينا واحد، نويسنده و اهل فرهنگ كه كتاب «قيام گوهرشاد» او همچنان و براي هميشه به عنوان يك منبع درجه اول و كلاسيك تلقي ميشود، سالها پيش در تهران به من گفت: «فرزند جوان يكي از آقايان كه در نهاد مهمي عضويت دارد، در محله ما آپارتمان بزرگي دارد. سه تا ماشين كورسي گرانقيمت به رنگهاي شاد و تند و تيز دارد. با دوستان جوانش، دختر و پسر بساطشان هميشه جور است. مردم محله هم آنها را ميشناسند. كسي جرات نميكند حرفي بزند. خوار و بار فروش محله ميگويد. حرفي نزنيد ها! اينها توي كلانتري آشنا دارند.»
۲- خانه ما در خيابان شهيد عراقي بود. رفتم مرغ بخرم. خانمي پيش از من در برابر فروشنده و ترازو بود. ترازو آكنده از مقدار زيادي استخوان مرغ بود. انگار گوشت مرغ را حسابي تراشيده بودند. دو كيلو استخوان مرغ خريد و رفت. از فروشنده پرسيدم استخوان مرغ؟! گفت: «بله آقا مردم پول ندارند مرغ بخرند. استخوان ميخرند. با آن سوپ درست ميكنند.
اين خانم آنقدر با طمأنينه و تشخص ميآيد كه انگار ميخواهد چهار كيلو سينه مرغ بخرد.» از شما چه پنهان از همان وقت انگار مرغ از دهانم افتاد. اين نابرابريها در برابر چشمان مردم است. يكي از نشانهها و دلايل سقوط حكومتها همين است. وقتي حاكمان و وابستگان آنان، حساب زندگي و گذران خود را از مردم جدا ميكنند. مردم فاصله ميگيرند و در روز مبادا كه بايد به داد حكومت برسند، در خانه ميمانند. چگونه ميشود جمعيت معدودي به سركردگي اشرف افغان اصفهان را بگيرند و حكومت ريشهدار صفوي را ساقط كنند؟ در انقلاب اسلامي چرا در برابر جمعيت مردم انقلابي، جمعيتي براي حمايت از شاه وجود نداشت؟ جمعيتهاي مصنوعي هم بعدا طشتش از بام ميافتاد. مانند جمعيتي از روحانيون كه در قم به استقبال شاه فرستاده بودند. اينان ساواكي بودند. چند ماهي ريش خود را نتراشيده بودند. وقتي به استقبال شاه در قم آمدند و فرياد ميزدند: جاويد شاه! مردم قم هيچ كدام از آنها را نديده بودند و نميشناختند. سر و لباس و عمامه هر كدامشان يك جور بود! در خاطرات علم يكي از سرفصلها كه مدام تكرار ميشود. سفر خانواده سلطنتي به سوييس است. همه اعضاي خانواده با نديمهها و همراهان مدام در حال سفر به سوييساند. براي دندانپزشكي ميروند! براي شاه هم از سوييس دندانپزشك ميآورند. ميتوان باور كرد. كشوري كه دانشكدههاي متعدد دندانپزشكي در تهران داشته است براي اين كار به سوييس بروند يا از سوييس دندانپزشك بياورند؟! به نمونههايي اشاره ميكنم:
۱- «دندانهاي شاهنشاه درد گرفت. تصميم گرفت دو روز براي معالجه به زوريخ تشريف ببرند. با آنكه دو روز گرفتار معالجه دندان درد بودند، ولي روي هم رفته خيلي خوش گذشت.» (۱۶ فروردين ۱۳۴۸)
«دندانساز شاهنشاه را از سوييس خواسته بودم؛ ديشب آمد. صبح با تلفن فرمودند به تشريفات بگو شرفيابيهاي امروز موقوف است. صبح دندانساز در كاخ نياوران شرفياب شد. خيال ميكردم يكي، دو ساعتي طول ميكشد. شاهنشاه بعد نيم ساعت خيلي سرحال بيرون آمد و مرا احضار كردند و فرمودند دندانم را كشيدم ديگر به درد نميخورد.» (۱۳ خرداد ۱۳۴۸)
۲- علم به برگزاري جشن تولد خانم فرح در بيرجند اشاره ميكند:
«شب تولد شهبانو ۲۲ مهر در بيرجند برگزار شد. به اين جهت بهترين آشپزهاي دنيا را از رستوران ماكسيم پاريس به بيرجند آورده بودم. (۷ مهر تا ۲۵ مهر سال ۱۳۴۹)
ميتوان از اين قبيل امور، يعني نشانههاي سبك زندگي و سفره جداگانه، به استناد يادداشتهاي علم صدها مورد را برشمرد كه چگونه زندگي شاه و خانواده و حكمرانان متفاوت بوده است. علم با صراحت نوشته است: «ما طبقه فاسد هستيم. من هم جزو همين طبقه هستم!» از بيم سقوط سلطنت هم گاه به گاه سخن ميگويد.
گويي سعدي شاعر انسانشناس و مردمشناس بينظير تاريخ ادبيات ما به اين نكته توجه داشته است. در بوستان داستاني را روايت ميكند، از سلطاني كه لباسش هر دو روي آستر بود.
شنيدم كه فرماندهي دادگر
قبا داشتي هر دو روي آستر
يكي گفتش اي خسرو نيكروز
ز ديباي چيني قبايي بدوز
بگفت اينقدر ستر و آسايش است
وز اين بگذري زيب و آرايش است
نه از بهر آن مياستانم خراج
كه زينت كنم بر خود و تخت و تاج
وقتي اموال عمومي به روايت سعدي در زندگي شخصي حكمرانان چپاول شد، صداي سقوط شنيدني است. دير و زود دارد اما سوخت و سوز ندارد!