تقليل اهداف كلان علمي به كارهاي عمومي و فرعي
سيد حسين حسيني
مساله «تحول علوم انساني» امري پراهميت، پژوهشي، پيچيده، كاملا تخصصي و البته برعهده استادان و صاحبنظران علوم انساني است. اگر مثلا در شوراي بررسي متون و كتب علوم انساني (به عنوان يكي از مراكز درگير با مساله تحول علوم انساني)، سطح كار از صاحبنظران مطرح در حوزه علوم انساني به سطح عمومي و دانشجويي تقليل يابد، نتيجه آن است كه در چنين وضعيتي، انتظار تحول علمي امري بيهوده خواهد بود. در نگاهي آسيبشناسانه، چند تلقي سادهانگارانه ميتواند منجر به چنين برداشتهايي شود؛ مانند آنكه تصور شود شوراي بررسي متون، نهادي عمومي است درحالي كه اين مجموعه يك نهاد علمي و تخصصي اما در سطح ملي است. بر همين مبنا جنبه علمي در اين شورا بايد بسيار قويتر از مراكز مشابه ديگر باشد، چراكه موضوع كار، نقد و بررسي علمي است اما تلقي عمومي از يك كار علمي سنگين و پيچيده، ريشه در نگاه عمومي به مسائل علمي دارد، آنهم فارغ از نگاهي فني و تخصصي.
در اين ميان به نظر ميآيد اشتباه ديگري هم رخ داده و آن، مسالهاي با عنوان بازخواني متون است. هيچگاه با بازخواني متون نميتوان به تحول علوم انساني دست پيدا كرد و در هيچ دوره تاريخي در تاريخ علم هم با بازخواني متون، تحولي اساسي ايجاد نشده است چراكه با بازخواني متون، ابداعي در علم صورت نميگيرد، چه برسد به تحول. بازخواني متون يك كار ترويجي و از سنخ عموميسازي است. اين تنها با ترويج جريان نقد است كه ميتوان زمينهساز تحول علوم انساني شد ولي متاسفانه عدهاي تلقي درستي از مساله نقد نداشته و تصور ميكنند «نقد» با «انتقاد» يكي است درحالي كه به دلايلي چند نميتوان اين دو را يكي دانست. نقد علمي كاري تخصصي است و نيازمند الگوي علمي نقد است برخلاف انتقادات سياسي اجتماعي. از سوي ديگر عدهاي تصور ميكنند نقد، به روش و الگو نيازي ندارد. به عنوان نمونه در كتاب «آيا نقد سكولار است؟» اثر طلال اسد هم چنين تلقيهايي وجود دارد. ازسوي ديگر عدهاي نيز نقد را محدود به بيان نقاط ضعف دانسته درحالي كه نقد علمي بسي فراتر، شامل قوتها و كاستيهاي يك متن علمي ميشود و ابعاد شكلي و ابعاد محتوايي بسيار گوناگوني دارد (پيرامون اين مسائل ر.ك: حسيني، سيدحسين، 1401، الگوي نقد، تهران، انتشارت نقد فرهنگ).
خطاي چهارم آن است كه تصور كنيد امثال هايدگر با بازخواني متون ارسطو، طرح تازه خود را تاسيس كردند كه اين تصور هم از سر سادگي و بيتوجهي به تاريخ تحولات علم است. اين موارد در تاريخ فلسفه مادههاي نقض بسياري دارد مثلا ويتگنشتاين يك صفحه از ارسطو را نخوانده و اصلا به تاريخ و پيشينه فلسفه توجهي نميكند و حداقل اينكه در «تراكتاتوس» چنين است گرچه بعدها گفته شده كه در كتاب «تحقيقات فلسفي»، نيم نگاهي به برخي متون انداخته است. ويتگنشتاين، مهمترين فيلسوف قرن 20 قلمداد شده است و آمارهايي كه درباره ميزان رجوع به مقالات و كتب وي وجود دارد سرسامآور است.
يعني مهمترين فيلسوف قرن 20، به متون گذشته خود نظري نداشته است. ادعاي نگارنده اين نيست كه سبك كار ويتگنشتاين بايد براي ما الگو باشد ولي سخن بر سر ماده نقض داشتن چنين ادعاهايي است. بنابراين بدون مبنا يا با مباني مبهم و درهم ريخته نميتوان به مساله ابداع و توليد علم نگاه كرد و سخن از تحول علوم انساني داشت بلكه بايد يك مبناي مشخص و نظريهاي منتخب برگزينيد تا سراغ ملغمهسازي با بازخواني متون نرويد والا ادعاي بازخواني متون تبديل به معجون هفت رنگي ميشود كه هيچ اثر علمي و پژوهشي هم براي شما نخواهد داشت. از جانبي ديگر، ترديدي نيست كه نگاه به گذشته با عينك امروزي انجام ميشود. پس اصولا بازخواني، امري شدني نيست، زيرا شما با دستگاه فكري و ذيل پارادايمهاي علمي امروز به سراغ متون ديروز ميرويد، بنابراين اگر عملا بازخواني هم باشد بازخواني فكر و ايده و جهانبيني و مكتب فكري حاكم بر خود شماست، نه متون گذشته و اين نكته قابلتوجهي است. اين مساله را هم اضافه كنيم كه حوزه علوم انساني بسيار گسترده است و نميتوان اين حوزه وسيع، متفاوت و متنوع را فقط شامل فلسفه بدانيم، فلسفه هم (مثلا) فقط فارابي نيست، بنابراين نميتوان مسائل علوم انساني را به چند حوزه خاص يا برخي افراد خلاصه كرد و در ايران هم نميتوان فلسفه و فلاسفه را منحصر به برخي استادان موردپسند دانست و آنگاه خيال كنيم اگر سراغ آثار و كتب استاد مورد علاقه خود رفتيم، پس به سراغ كتب يك فيلسوفِ موسس رفتهايم و ديگر تمام. اينگونه اظهارنظرها نشان ميدهد كه اين انتخابها ملاك علمي ندارد و گويا عدهاي از نام و شهرت برخي استادان به دنبال بهرهبرداري سياسي هستند. پس هر كتابي را بايد به چرخه نقد علمي درآورد و وارد فضاي نقد فراگير كرد.
اتفاقا كتب ضعيف هم بايد وارد حلقه نقد شده تا نقاط كاستي آنها بيشتر روشن شود. يك حداقلهاي حداقلي ميتواند وجود داشته باشد ولي همينكه كتابي توسط يك مركز دانشگاهي و حوزوي يا فردي هيات علمي يا انتشارات علمي منتشر ميشود، به صورت طبيعي حداقلها را دارد و همين كافي است كه واحد مستقلي شود و بتواند در چرخه نقد متديك قرار گيرد. ضرورت چنين نگاه فراگيري چيست؟ در ادامه به آن خواهيم پرداخت.