عاشقانه اما تجربي
محمدرضا دلير
ميگل گومز را از طريق فيلم «خاطرات تسوگو» ميشناسيم. در آن فيلم شاهد بوديم كه او و خانم «مورن فازنديرو» چگونه از طريق گذر زمان به گذشته مخاطب را درگير خلق اثر هنري و خلق زمان كردند. حال او در اثري كه خودش كارگرداني آن را برعهده دارد، طي ۲ ساعت مخاطب را از طريق دو كاراكتر «ادوارد» و «مالي» به درون روايتي ميبرد كه گويي مرگ را همگام با ناتوراليسم شرقي بخشي از طبيعت ميانگارد. پلات فيلم ميگل گومز بسيار ساده است؛ ادوارد از طرق دولت بريتانيا در برمه مشغول به كار است. نامزد هفت ساله او، مالي، از لندن عازم شده تا بالاخره شاهد جشن عروسي بين خود و ادوارد باشد. اما ادوارد گويي به يكباره لرزهاي بر تنش ميافتد و تصميم ميگيرد از دست مالي فرار كند. اينگونه سفر بيبازگشت او از برمه تا چين آغاز ميشود و به نوعي ماجراجويي او در قالب زندگي در نهايت به مرگ ختم ميشود.
كارگردان، همانطور كه از او انتظار ميرود، روايت خود را صرفا داستاني كه قرار باشد از طريق پيچشهاي روايي دچار هيجان و افتوخيز شود، ارايه نميدهد. او در عوض بار ديگر زمان را نيز به چالش ميكشد. در بخش اول داستان كه به فرار ادوارد مربوط است تلفيق كمدي از جنس سينماي صامت، مستندهاي بدون راوي، راويان چندزبانه در باب بخش داستاني و درنهايت مونتاژهايي از زمان حال كشورهاي جنوب شرق آسيا را مشاهده ميكنيم. در طول اين رنگ باختن زمان است كه مخاطب غم و هيجان نشأت گرفته از ترك آسيا توسط بريتانيا را شاهد هستيم.
گويي در سال ۱۹۱۸ شوري در ميان مردمان اين كشورها صورت گرفته و ما نتيجه آن شور را در قابهاي سياهوسفيد و بعضا رنگي اين روزهاي اين كشورها شاهد هستيم.
گومز در بخش دوم داستان خود يكبار ديگر به برمه باز ميگردد و اينبار از زاويه ديد مالي همه چيز را قرار است، مرور كند، اما تفاوت اين بخش با بخش اول در اين است كه قابهاي داستاني پررنگتر از مستندها هستند و به همين سبب است كه تكرار دوباره اين فرار و تعقيب بين ادوارد و مالي نهتنها دچار رخوت تكرار نميشود، بلكه مخاطب اينبار با سفر اديسهگونه مالي همراه ميشود كه گويي قرار است همچون ادوارد درنهايت از طريق مرگ به بلوغ برسد.
داستان ميگل گومز آنقدر به لحاظ بصري قدرتمند است كه مخاطب براي لحظهاي در آن گم نميشود. او در اين روايت عشق را از طريق نوستالژي، حسادت، رقابت، تلاش براي اثبات خود و در نهايت از طريق مرگ ميسازد. تراژدي او گويي آميختهاي از كمدي سياه و ابزورد است كه همچون تعاليم بوديستي، نه در نور، بلكه در تاريكي روشنايي را مييابد. مالي و ادوارد دو روي اين سكه هستند كه در نهايت بخشي از طبيعت ميشوند. كارگردان، داستان عاشقانه خود را به تجربيترين شكل ممكن و از طريق وحدت فرمي به مخاطب ارايه ميدهد.
شايد برخي اينگونه بگويند كه اين آثار تجربي دچار فقر روايت به شيوه كلاسيك هستند؛ درست همان چيزي كه سينما احتياج دارد. اما بايد گفت كه روايت صرفا از طريق ديالوگها و نقاط عطف و جاگذاري دوربين در ميزانسني از قبل طراحي شده به دست نميآيد. (گومز) در اين فيلم بار ديگر نشان ميدهد كه سينماگران تجربي هم ژانر را ميشناسند و هم ميدانند كه تكنيكهاي سينمايي چگونه مخاطب را درگير فرم بصري و روايي ميكنند. بهطور مثال در اين اثر شاهد هستيم كه تركيب فستموشنهاي سينماي صامت در بستري كه به عمد مخاطب را به ياد استوديوهاي سينماي كلاسيك مياندازند چگونه باعث نزديكي مخاطب به زمان روايت ميشود. از سوي ديگر كارگردان در اثر خود، بدون هيچ رودهدرازي تكنيكي، زمان را دچار نوعي وحدت ميكند و به نوعي حال و گذشته را در طول اثر خود به فراموشي ميسپارد؛ گويي ادوارد و مالي در همين زمان سفر خود را از ميان مردمان امروزي اين كشورها پي ميگيرند.