• ۱۴۰۳ يکشنبه ۷ بهمن
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5966 -
  • ۱۴۰۳ شنبه ۶ بهمن

تاريخ و تقدير كلوديوس

مرتضي ميرحسيني

به او گفته بودند: «تو زنده خواهي ماند. شايد حتي از توفان نوح هم جان به در مي‌بُردي.» داستانش عجيب است. سوئتونيوس در «زندگي قيصرها» از او مي‌نويسد و رابرت گريوز در «منم كلوديوس» قصه‌اش را روايت مي‌كند. قصه پسركي با مشكلات جسمي بسيار كه برخلاف تمام پيش‌بيني‌ها و انتظارات، از تنگناها و بلاياي روزگار جان به در بُرد و فرمانرواي روم شد. سوئتونيوس مي‌نويسد: در نوزادي پدرش را از دست داد و در دوره كودكي و نوجواني به چند بيماري مزمن مبتلا، چندان كه رشد فكري و جسماني‌اش مختل شد و حتي پس از بلوغ او را درخور هيچ كار ديواني يا شخصي به شمار نمي‌آوردند. حتي پس از بلوغ نيز با او چون صغير رفتار مي‌كردند و مدت‌ها تحت سرپرستي يك آموزگار قرار گرفت كه - همان‌گونه خود در پاره‌اي از يادداشت‌ها نوشته - موجود خبيث بربر و سرپرست قاطرچي‌ها بود و عمدا او را برگزيده بودند تا به كمترين بهانه‌اي به وحشيانه‌ترين شكل او را گوشمالي دهد. البته از اواخر نوجواني به هنر دل بست و با چندتايي از دانشمندان زمانه نيز همنشين شد، اما حتي به اين وسيله نيز هرگز نتوانست در مسند كاري قرار گيرد يا حتي اميد به بهترشدنش در آينده را در دل كسي برانگيزد. مادرش او را گونه عجيب‌الخلقه انسان مي‌ناميد كه طبيعت دست به كار ساختش شده، اما هرگز آن را به انجام نرسانده بود و اگر مي‌خواست بر بلاهت كسي تاكيد كند او را احمقي بزرگ‌تر از پسرش كلوديوس توصيف مي‌كرد. مادربزرگش بيش از همه از او نفرت داشت و جز به‌ ندرت و با اكراه با او حرف نمي‌زد و مطالب خود را در يادداشت‌هايي كوتاه و آمرانه يا با واسطه به او مي‌رساند. كلوديوس در چنين خانواده‌اي بزرگ شد. از اوايل جواني، چند بار از نزديكانش، مقامي در دولت طلب كرد، اما نه امپراتور -  كه عمويش بود -  و نه ديگران كاري برايش كردند. تقريبا همه اقوامش يا از او بدشان مي‌آمد يا فقط برايش دل مي‌سوزاندند. البته جمع كوچكي از مردم رُم او را - كه به ‌هر حال يكي از اعضاي خاندان حاكم بود - محترم مي‌شمردند و به محافل و ضيافت‌هاي خودشان دعوتش مي‌كردند. حتي در دوران حكومت ملتهب برادرزاده‌اش كاليگولا، به مقام كنسولي رسيد، اما همچنان اكثريت رُمي‌ها - و بيشتر از رُمي‌ها، اعضاي خانواده‌اش - او را نحس و بي‌خاصيت مي‌ديدند و تقديري را كه برايش مقدر شده بود، پيش‌بيني نمي‌كردند. شبي كه كاليگولا كشته شد، كلوديوس پنجاه ساله بود. فكر مي‌كرد خودش را هم مي‌كشند. در جايي پنهان شد. اما سربازان پيدايش كردند. از ترس به لكنت افتاده بود، اما آنان، امپراتور صدايش زدند و به او سوگند وفاداري خوردند. او هم كه معلوم شد چه خوب سياست و روش‌هاي موفقيت در آن را مي‌شناسد، به همه آنهايي كه در تصاحب فرمانروايي پشتيباني‌اش كرده بودند، هديه‌هاي هنگفت داد و «نخستين قيصري شد كه با رشوه، وفاداري سربازان را به دست آورد.» اواخر ژانويه سال 41 ميلادي حكومت را به دست گرفت و تا پايان عمر، پاييز 54 آن را حفظ كرد. متفاوت با پيشداوري‌ها، در مواجهه با مشكلات بزرگ و بحران‌هاي مزمني كه امپراتوري با آنها درگير بود عزم و لياقت نشان داد و بسياري از اين مشكلات و بحران‌ها را -  تا آنجا كه شدني بود -  تدبير كرد. البته مثل فرمانروايان پيش و پس از خود، عده زيادي را كشت و عده زيادي را هم به كشتن داد. دشمنان و مخالفانش نيز تا به آخر از دشمني و مخالفت با او دست نكشيدند. گويا او را مسموم كردند و جانش را گرفتند، اما به قول سوئتونيوس «در اينكه چه كسي و كجا به او زهر خوراند، اختلاف‌نظر هست.» نوشته‌اند كه منتظر مرگ بود و آخرين بار كه در سنا حضور يافت مشتاقانه پسرانش را به آشتي تشويق كرد و سپس با اشتياق مراقبت از هر دو آنها را كه بسيار جوان بودند به سنا سپرد. آخرين باري كه بر مسند قضا نشست به‌رغم دعاهاي كساني كه صدايش را مي‌شنيدند، گفت و گفته‌اش را نيز چند بار تكرار كرد كه دارد به پايان اين زندگي فاني مي‌رسد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون